بریدههایی از کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی
۳٫۶
(۵۵۰)
اگر میخواهید انسانی آزاد باشید باید هر روز آزادی خود را فتح کنید. باید اول فاتح خود بود، بعد خانه و بعد بقیهٔ جهان، این یعنی باید دقیق به کوچکترین علایم بدن خود، تغییرات در وضع باغچه یا حیاط یا دیوار کوچه توجه کرد. جوشی روی کمر، شتهای پشت یک برگ یا قطرهٔ آبی بیدلیل بر دیوار زیرزمین میتواند نشان از حادثهای پنهانی داشته باشد که باید بهسرعت دفع شود. باید همیشه به جزئیات دقت کرد. جزئیات اهمیتی ابدی دارند چرا که تنها در صورتِ فهم آنهاست که میتوان با کلیات و سرآخر با جهان هماهنگ شد.
Parla Pashayy
اگر میخواهید انسانی آزاد باشید باید هر روز آزادی خود را فتح کنید. باید اول فاتح خود بود، بعد خانه و بعد بقیهٔ جهان، این یعنی باید دقیق به کوچکترین علایم بدن خود، تغییرات در وضع باغچه یا حیاط یا دیوار کوچه توجه کرد. جوشی روی کمر، شتهای پشت یک برگ یا قطرهٔ آبی بیدلیل بر دیوار زیرزمین میتواند نشان از حادثهای پنهانی داشته باشد که باید بهسرعت دفع شود. باید همیشه به جزئیات دقت کرد. جزئیات اهمیتی ابدی دارند چرا که تنها در صورتِ فهم آنهاست که میتوان با کلیات و سرآخر با جهان هماهنگ شد.
سپیده
هر انسان دور خودش جهانی دارد؛ جهانی که رنگ، بو و حتا کلمات خاص خودش را دارد و هر فرد آن را با خودش اینطرف و آنطرف میبرد. هنگامی که آدمها از کنار یکدیگر عبور میکنند یا بههم فکر میکنند و یا با یکدیگر حرف میزنند، این جهانها درهم فرو میروند و مشترکاتی پیدا میشوند. دلیل تفاوت جملات و افکار آدمها، تفاوت همین جهانهاست.
fatemeh
مادر همیشه نزدیک است و من بویش را از میان همهٔ بوهای جهان تشخیص میدهم، بوی نارنج و نعنا و کمی یاس وحشی
az_kh
باید همیشه به جزئیات دقت کرد. جزئیات اهمیتی ابدی دارند چرا که تنها در صورتِ فهم آنهاست که میتوان با کلیات و سرآخر با جهان هماهنگ شد.
az_kh
مادر میگوید بگذارم بدنم با من حرف بزند. میگذارم تنم حرف بزند. میتوانم صدایش را بهوضوح بشنوم. فکر میکنم آدمیزاد واقعاً به هر چیزی توی این جهان عادت میکند. مثل تن من که به چیزی که نیست عادت کرده. انگار از ازل نبوده. انگار وضع تن من و جهان از اولش همینطور بوده.
az_kh
اگر نه آن استی که من بدین که با تو سخن میگویم، بدان پادشاه جهان تقرب همیکنم، به بیدار کردن تو، والا مرا خود بدو شغلهایی است که به تو نپردازم، و اگر خواهی که با من بیایی، سپس من بیا.
sosoke
هر انسان دور خودش جهانی دارد؛ جهانی که رنگ، بو و حتا کلمات خاص خودش را دارد و هر فرد آن را با خودش اینطرف و آنطرف میبرد. هنگامی که آدمها از کنار یکدیگر عبور میکنند یا بههم فکر میکنند و یا با یکدیگر حرف میزنند، این جهانها درهم فرو میروند و مشترکاتی پیدا میشوند. دلیل تفاوت جملات و افکار آدمها، تفاوت همین جهانهاست.
هانیه
مُردهٔ خوشبخت کسی است که روی زمین دلبستگی نداشته باشد.
sara
تنهایی چیزِ پُری است و همزمان خالی. سرخ نیست چون شور نیست. گاهی ارغوانی است. یا آبی با طیفهای گوناگون، از آبی دامن قدیمی مادر در خوی گرفته تا آبی آسمان. آدم را فرا میگیرد و ناگهان پُرش میکند. میریزد پشت پلکها، زیر گلو، روی شانهها. پاها شروع میکنند به سنگین شدن و موجب میشود آدم به عمق برود. آنقدر سنگین میشود که نمیتواند از فرو رفتن سر باز بزند.
zahra
مادر میگوید حرف زدن دربارهٔ خواندهها از خواندنشان مهمتر است، تازه آن وقت است که میتوانیم رابطهمان را با کتابها بفهمیم و خودمان را در آنها پیدا کنیم.
mina
پس به خاطر توست که شروع میکنم به نوشتن. میگویی کلماتْ نجاتدهندهاند. زهر اتفاقات را میگیرند و در خود حلشان میکنند.
mina
پس دیوارْ دیوار است و راه نیست.
۱۲۱۲
میگوید آن بیرون همهچیز پیوسته در حال از دست رفتن است و حسرتْ تنها حس حقیقی آنجاست.
۱۲۱۲
یاد این میافتم که بوها تنها بازماندگان زمیناند،
۱۲۱۲
تنهایی چیزِ پُری است و همزمان خالی.
Parnian
زمان برای مُردهها و کسانی که نمیبینند بیمعناست. مُردهها و آنهایی که نمیبینند میتوانند مدتی طولانی جایی بنشینند بیآنکه کاری کنند و هیچوقت نفهمند چهقدر آنجا نشستهاند. زمان برای آنها حجمی بیرنگ است که هیچجوره نمیشود درکش کرد. چیزی شبیه هوا برای زندگان و کسانی که میبینند.
فرنوش
زمان فقط به واسطهٔ حرکت است که به وجود میآید. در واقع در این جهان زمان مقدار حرکت است و کسی که از بندِ حرکت رها باشد میتواند از بند زمان رها شود. این همان کاری است که سالهاست کردهام. زمان که میایستد همهچیز در آنِ واحد اتفاق میافتد.
donye.book
بوعلی میگوید در فواصل ستون فقرات صدها رشتهٔ ظریفاند که حامل احساس و آگاهیاند به سرتاسر بدن. لرزیدن ستون فقرات، لرزیدن کل جهان است در یک لحظهٔ خاص. جهان بهوضوح برایم در این لحظه لرزید.
donye.book
به ابعاد حیاط فکر کن. به حوضی که از سیمان پُر شده. وقتی میگویم من بیست و دوسالهام و سالهاست ساکن برزخم؛ به چشمهایم نگاه کن. پلکهایت را رویِ هم نگذار. دوباره تکرار میکنم؛ من بیست و دو سالهام و سالهاست ساکن بزرخم، به ابعاد برزخ فکر کن. به اینکه در جهان تو ابعاد را با تعداد روزها اندازه میگیرند یا طول قدمها یا تعداد سلولهای پیرشده یا تعداد پرندگانی که از بالای سر میگذرند. به فتح کردن فکر کن. به اینکه با دانستن ابعاد دقیق هر چیز میتوان فتحش کرد. به انسان آزادی فکر کن که باید هر روز فاتح آزادی خودش باشد. به صدای عبور خون در رگهایت گوش کن. مهلقا از کنار پنجره پرواز میکند و حالا از خانه دور است. به فاصلهٔ میان کلمات فکر کن. به فاصلهٔ میان حروف. تکرار میکنم، من بیست و دوسالهام و سالهاست ساکن برزخم.
donye.book
حجم
۵۸۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
حجم
۵۸۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان