بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سنگ و دایره | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سنگ و دایره

بریده‌هایی از کتاب سنگ و دایره

نویسنده:پل سلان
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳ رأی
۴٫۰
(۳)
در کنارم زندگی می‌کنی شبیه من: یک سنگ در گونهٔ فرورفتهٔ شب. آه این نشیب معشوقم این‌جا که پیوسته می‌غلتیم ما سنگ‌ها از جویباری به جویباری. باری گردتر از باری. شبیه‌تر. غریب‌تر. آه این چشم مست که منگ می‌گردد چون ما و ما را گه‌گاه به شگفت یکی می‌بیند.
Omid
شمع به شمع، کورسو به کورسو، فروز به فروز. و این‌جا، این زیر: یک چشم بی‌جفت و بسته مژه می‌رویاند بر دیر بودن که آغاز شد بی‌آن‌که شب باشد. روبه‌رو ناشناسی که این‌جا مهمانش هستی: گل خاری بی‌نور که تاریکی از دوردست به خویشانش هدیه می‌دهد تا از یاد نرود. و این نیز، مفقود در آن‌چه ناشنواست: دهان سنگ شده و دندان به دندان کلید شده در سنگ‌ها فراخوانده به دریا که یخش را در تمام سال‌ها فرا می‌غلتاند.
Omid
آن‌که وقت‌های‌مان را می‌شمارد همچنان می‌شمارد. چه می‌تواند بشمارد؟ بگو! می‌شمارد و می‌شمارد. نه خنک‌تر می‌شود. نه شبانه‌تر. نه خیس‌تر. فقط آن‌چه در شنیدن یاری‌مان داد: اکنون برای خود تنها می‌شنود.
Omid
ای سپیدارهای بلند ــ انسان‌های این زمین! ای برکه‌های سیاه شادی ــ بازمی‌تابانیدشان به مرگ! می‌بینمت خواهر، ایستاده‌ای در این درخشش.
Omid
سپیدترینِ کبوترها پرواز کرد: می‌توانم عاشقت باشم. درون پنجرهٔ پنهان مردد است درِ پنهان. درخت ساکت وارد اتاق شده است. چنان نزدیکی که انگار این‌جا حضور نداشتی. از دستم گلی بزرگ برمی‌داری: نه سفید است، نه سرخ، نه آبی ــ اما برش می‌داری. همیشه همان جایی می‌ماند که هرگز آن‌جا نبود. هرگز نبودیم، پس نزدش می‌مانیم.
Omid
نه بر لبانم دهانت را می‌جویم نه در برابر دروازه، غریبه را نه در چشم، اشک را. هفت شب فراتر سرخ به سرخ می‌نوردد هفت قلب فروتر دست بر دروازه می‌کوبد هفت وَرد دیرتر چشمه می‌جوشد.
Omid
از آبی‌رنگی که چشمش هنوز می‌جوید، نخستینم که می‌نوشد. در گودی ردِپایت می‌نوشم و می‌بینم: میان انگشتانم می‌غلتی مروارید و بزرگ می‌شوی! بزرگ می‌شوی چون تمام آن‌ها که از یاد رفته‌اند. غلت می‌خوری: تگرگ سیاه مالیخولیا می‌افتد در دستمالی که در بدرودها سراسر سفید شده است.
Omid
دهان در آینهٔ پنهان زانو در برابر برج غرور دست با میلهٔ قفس: تاریکی را به خود تعارف کنید، نامم را بنامید، مرا به نزدش ببرید.
Omid
یک وقت است که غبار را ملازم راهت می‌کند خانه‌ات را در پاریس قربانگاه دست‌هایت چشم سیاهت را سیاه‌ترین چشم. یک خانهٔ دهقانی است، آن‌جا ارابه‌ای برای قلبت می‌ایستد. هنگامی که می‌روی گیسویت می‌خواهد در باد بوزد ــ برایش ممنوع است. آن‌ها که می‌مانند و دست تکان می‌دهند، نمی‌دانند.
Omid
در چشمهٔ چشم‌هایت تورهایِ ماهی‌گیرانِ دریایِ دیوانه می‌زیند در چشمهٔ چشم‌هایت دریا بر عهد خود می‌ماند. این‌جا می‌افکنم من، یک قلب، مانده بین آدمیان، جامه‌هایم و درخشش یک سوگند را: سیاه‌تر در سیاه، عریان‌ترم.
Omid
هنگامی که بانوی ساکت می‌آید و لاله‌ها را گردن می‌زند: کی می‌برد؟ کی می‌بازد؟ کی می‌آید پشت پنجره؟ کی پیش از همه نام او بر زبان می‌آورد؟ یکی هست که موی مرا بر سر دارد. بر سر دارد همچون کسی که با دست‌هایش مُرده می‌برد. بر سر دارد همچون آسمان که موی مرا بر سر داشت آن سال که عاشق بودم. بر سر دارد آن را این‌چنین از سر خودخواهی. همان که می‌بَرد. همان که نمی‌بازد. همان که نمی‌آید پشت پنجره.
Omid
همراه شو با فکرم: آسمان پاریس، آن بزرگ زعفران خزان... برای خریدِ قلب‌ها به غرفهٔ دختران گل‌فروش رفته بودیم: آبی بودند و در آب باز شدند. باران در اتاق‌مان باریدن گرفت و جوان تکیدهٔ همجوارمان، موسیو لوسونژ، آمد. ورق بازی کردیم. مردمک‌هایم را باختم؛ گیسویت را قرض دادی. باختمش. به زمین‌مان زد. از در رفت و باران به دنبالش. مُرده بودیم و می‌توانستیم نفس بکشیم.
Omid
سپیدار لرزان، برگ‌هایت سفید به تاریکی می‌نگرند. گیسوی مادرم هرگز سفید نشد. گل قاصد! چه سبز است اکراین. مادر روشن گیسویم به خانه برنگشت. ابر بارانی بالای چشمه ایستاده‌ای؟ مادر خاموشم برای همه می‌گرید. ستارهٔ مدور، گرهِ طلایی می‌بندی. قلب مادرم را زخمی از سُرب درید. درِ بلوطی، چه کسی از پاشنه درآوردت؟ مادر لطیفم را توان آمدن نیست.
Omid
فریاد می‌زند شیرین‌تر بنوازید مرگ را مرگ استادی‌ست از آلمان فریاد می‌زند ویالون‌ها را تاریک‌تر بنوازید بعد چون دود به هوا برمی‌آیید بعد گوری در ابرها دارید که تنگ نیست برای خوابیدن
Ehsan Agp

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
۸,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد