بریدههایی از کتاب اعتماد به نفس؛ دستیابی به آن و زندگی با آن
نویسنده:باربارا دیآنجلیس
مترجم:هادی ابراهیمی
انتشارات:انتشارات نسل نواندیش
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴۷ رأی
۳٫۸
(۴۷)
هنگامیکه فقط دست به کارهایی میزنید که مطمئن هستید از دستتان بر میآید و توان انجامش را دارید، هرگز به اعتمادبهنفس واقعی دست نخواهید یافت.
روش بالا، روشی است که اغلب ما برای پوشاندن احساس بیاعتمادی به خودمان از آن استفاده میکنیم. بدین معنی که رؤیاهای خود را کوچک و محدود میکنیم یا خود را قانع و بیتوقع نشان میدهیم و خواستهها و نیازهای خود را انکار میکنیم و آرزویی در سر نمیپرورانیم و از روبهروشدن با این حقیقت که چقدر به خودمان بیاعتماد هستیم رویگردانیم.
سعی میکنیم قلههای زیادی را برای فتح کردن، در نظر نگیریم و در عوض تظاهر کنیم که چقدر خوشحال و خوشبخت هستیم و اعتمادبهنفس و خودباوری بسیار بالایی نیز داریم.
احمد زرگانی
حقیقت این است هنگامیکه رؤیاهای خود را محدود میکنیم یا آنها را به دست فراموشی میسپاریم، به خودمان کملطفی میکنیم. درواقع، با اینکار در حق خودمان ظلم کردهایم. هنگامیکه ناخودآگاه وانمود میکنیم چیزهایی که بهشکل پنهان برایمان ترسناک هستند اهمیتی ندارند؛ حتی اگر این چیزها، آرزوها، اهداف یا حتی روابط شخصیمان باشد، آنگاه به خودمان دروغ گفتهایم. اینگونه حس اعتمادبهنفس قلابی و دروغین معمولاً به هنگام رویارویی با اولین مشکلات و سختیهایمان ناپدید شده و حس ترحم و بیاعتمادی جانشین آن میشود.
هنگامیکه رؤیاهای خود را محدود میکنید زندگی و شور و حال خود را محدود کردهاید.
احمد زرگانی
اگر همین حالا رؤیا یا آرزویی ندارید که شما را بترساند، پس به احتمال قوی رؤیاهای خود را به دست فراموشی سپردهاید یا بهسادگی دست از «رؤیابینی» کشیدهاید. بسیاری از مردم به رؤیاهایشان پشت میکنند یا دست از «رؤیابینی» میکشند؛ زیرا شهامت تعقیب آنها را در خود نمیبینند. این کار بسیار ساده، بیزحمت و راحت است. اگر رؤیایی نداشته باشید، آنگاه احتمال نرسیدن به آن هم خواه ناخواه صفر میشود. ترس از شکست هرگز به این معنا نیست که مشکل از شماست. رؤیاهای بزرگ و ترسناک داشتن نیز به این معنا نیست که شما مشکل دارید، بلکه فقط بدین معناست که شما انسانی کاملاً طبیعی هستید. ترس از شکست و ترس از تعقیب رؤیاها و آرزوها کاملاً طبیعی است. من اینگونه ترسها را ترسهای سالم مینامم، اما هنگامیکه رؤیاهایی دارید، اما برای تحقق آنها قدمی برنمیدارید یا اقدامی نمیکنید و اجازه میدهید که اینگونه ترسها شما را فلج کند و از پا بیندازد آنگاه این الگوها الگوهای سالمی نیست.
احمد زرگانی
اغلب در پایان سخنرانیها و سمینارهایم بخشی تقریباً طولانی را به پرسش و پاسخ اختصاص میدهم. یکی از سؤالاتی که بارها از من پرسیده میشود به قرار زیر است:
«باربارا، تو در زندگی خود به موقعیتهای بسیار بزرگی دست یافتهای و کارهایی انجام دادهای که مرا تا سرحد مرگ میترساند، چگونه این اعتمادبهنفس را به دست آوردهای تا بر ترسهای خود غلبه کنی؟»
معمولاً دوست دارم با این پاسخ شرکتکنندگان را «شوکه» کنم. به آنها میگویم: «چرا فکر میکنید من کمتر از شما میترسم؟ چه چیزی باعث میشود فکر کنید من هم مثل شما تا سرحد مرگ وحشت نکردهام؟»
بعد از آنکه خندههای عصبیشان فروکش کرد، برایشان توضیح میدهم که برخلاف آنچه فکر میکنند، زندگی من نیز پر از ترسهای گوناگون و کوچک و بزرگ است. هربار که پروژه، یا کار جدیدی را شروع میکنم یا تصمیم میگیرم که به یکی از رؤیاهایم جامه عمل بپوشانم ترس از شکست سراسر وجودم را فرا میگیرد. ترس از اینکه موفق نشوم یا اشتباه کنم.
احمد زرگانی
فرقی که میان من و اکثر مردم وجود دارد فقط این است: من ترس خودم را نشاندهنده متوقف شدن و دست از عمل کشیدن تعبیر نمیکنم و هرگز ترسم را عذر و بهانهای برای فراموش کردن رؤیاهایم قرار نمیدهم؛ برعکس هنگامیکه ترسیدهام فوراً میفهمم و متوجه میشوم که این رؤیای جدید، من را بر آن داشته تا منطقه امن و راحت خود را ترک کنم و فراتر از تواناییها و محدودیتهایم در جهتی نو، گام بردارم و رشد کنم. به عبارت دیگر، ترس برایم بدین معناست که به احتمال بسیار قوی، خیلی خوب عمل میکنم و شانس موفقیت بسیار بالایی دارم!
بدین ترتیب، همانگونه که دیدید اعتمادبهنفس من برخاسته از این نیست که نمیترسم، بلکه برخاسته از این اعتماد درونی است که به رغم ترسهایم بیگمان دست به عمل زده و تلاش خواهم کرد و هربار یکقدم به اهدافم نزدیکتر خواهم شد.
احمد زرگانی
اعتمادبهنفس حقیقی این نیست که نترسید، اعتمادبهنفس واقعی آن است که بدانید و مطمئن باشید با اینکه میترسید اما بیگمان دست به عمل خواهید زد.
شاید ترس خود را نشاندهنده ضعف و اعتمادبهنفس نداشتن معنا میکنید. اگر چنین اشتباهی میکنید، در زندگی خود متوقف میشوید و از حرکت باز خواهید ماند و بیگمان خوشبختی و رضایت حقیقی را هرگز نخواهید یافت.
اگر بخواهم صبر کنم تا ترسهایم برطرف شود و سپس دستبهکار شوم، بیگمان مجبور خواهم بود تا ابد صبر کنم. اگر قرار بود صبر کنم تا ترس از نویسندگیام به طرزی مرموز و معجزهآسا از بین برود و سپس شروع به نوشتن کتاب کنم، شما اکنون در حال خواندن این کتاب نبودید! و اگر قرار بود صبر کنم تا ترس از شکست در ازدواج دوباره در من بریزد یا به شکلی آن را پشت سر بگذارم، اینک در ازدواج خوبی که داشتهام، این همه احساس خوشبختی نمیکردم.
احمد زرگانی
در زندگی هرگز اجازه ندهید ترس از شکست، دستوپایتان را ببندد و خوشبختی و خوشحالیهایتان را محدود کند. ترس به این معناست که شما رؤیاهای بزرگی دارید. هرچه این رؤیاها بزرگتر باشد، ترستان نیز به همان اندازه بزرگ خواهد بود. ترس خود را بپذیرید و بعد به رغم آنکه میترسید، دستبهکار شوید. درنهایت، اعتمادبهنفسی را که تجربه خواهید کرد برخاسته از این حقیقت است: با علم به اینکه میترسید، اما اجازه ندادید ترس شما را از پا بیندازد.
احمد زرگانی
تفاوت میان اعتمادبهنفس و غرور و منیت
قبل از آنکه به بحثهایی دراینباره ادامه دهیم، بگذارید به یکی از نگرانیهایی که ممکن است همه شما داشته باشید بپردازیم.
گاهی بسیاری از ما اعتمادبهنفس را با واژه دیگری که معنای چندان مثبت و خوشایندی ندارد اشتباه میگیریم.
آن واژه غرور است. بسیاری از ما هنگامیکه این جملهها را میشنویم: «رؤیاهای خود را هرگز محدود نکن!» یا «میتوانی همیشه و درهمهحال احساس اعتمادبهنفس داشته باشی!» و... صدای کوچکی در سرمان میگوید: «خوب نیست زیاد از خودت مطمئن باشی، بهتر است کمی هم متواضع و فروتن باشی.»
اگر شما چنین افکار و احساساتی دارید، بیگمان با یک نوع سیستم فکری و نظام ارزشیای بزرگ شدهاید که تا حد بسیار زیادی اعتمادبهنفس شما را پایین آورده است.
احمد زرگانی
آیا والدینتان هرگز شما را به دلیل بلندپروازیها یا آرزوها و رؤیاهایتان تحقیر یا حتی تنبیه کردهاند؟ آیا شما درکودکی، ناخودآگاه این پیام را بهصورت کلامی و غیرکلامی نگرفتهاید که اگر زیادی خودتان را قبول داشته باشید دیگران شما را دوست نخواهند داشت؟ آیا به شما چنین آموزش دادهاند که موفقیتها و دستیابیهای شما احساس بدی به دیگران (خواهر، برادر، دوست و...) میدهد یا آنها را ناراحت و حسود میکند.
آیا ناخودآگاه یاد گرفتهاید که خود را «دستکم» بگیرید؟
اگر حتی به یکی از سؤالات بالا پاسخ مثبت دهید، این احتمال وجود دارد که بهراحتی نتوانید خودتان را دوست داشته و برای خودتان ارزش و احترام زیادی قائل باشید.
سالها پیش، قبل از آنکه با شوهرم آشنا شوم، با کسی درگیر بودم که هرگاه اعتمادبهنفس خود را ابراز میکردم یا در کاری آن را نشان میدادم حالش بد میشد. برای مثال: مشغول نوشتن مقالهای بودم که او از من پرسید کار نوشتن چگونه پیش میرود؟
احمد زرگانی
پاسخ دادم: «فوقالعاده است. مقاله خیلی خوبی شده. خودم خیلی از آن راضی هستم. فکر میکنم یکی از بهترین مقالههایی است که تابهحال نوشتهام.»
ناگهان متوجه شدم لبخند تمسخرآمیزی روی صورتش نقش بست.
احمد زرگانی
هنگامیکه از او پرسیدم: «چه اتفاقی افتاد؟» گفت: «طوری پاسخ دادی که گویی خیلی از خودت مطمئنی.» به عبارت دیگر، در اینگونه مواقع او فکر میکرد من خیلی «ازخودراضی» هستم. نظیر همین اتفاق هنگامیکه از سخنرانیها یا سمینارهایم به خانه میآمدم و میگفتم که سخنرانی فوقالعادهای بود و همه شرکتکنندگان خیلی تأثیر گرفتند، تکرار میشد. یکبار درحالیکه صدایش را بالا برده بود، به من گفت: «چطور میتوانی اینجوری درباره خودت حرف بزنی! خیلی به خودت مغرور شدی!»
ماهها به صحبت و مذاکره و گهگاهی نیز به مشاجره و جروبحث سپری شد. سرانجام دلایل این نوع برخورد غیر دوستانه و خشونتآمیز نامزدم را به این قبیل نمودهای اعتمادبهنفس در خودم درک کردم. بعد از آنکه بهتدریج احساساتش را با من در میان گذاشت، معلوم شد که از همان کودکی پیامهای بسیار قوی، نیرومند و بازدارندهای را درباره هرگونه ابراز وجود و نشان دادن رشد شخصی دریافت کرده است.
احمد زرگانی
هر بار که میخواسته از خود اعتمادبهنفس نشان دهد به او میگفتهاند که کمتر «پز» بدهد و «ازخودراضی» نباشد. هربار که جلو پدرش از خودش تعریف میکرده یا یکی از تواناییهایش را بروز میداده، پدرش به او هشدار میداده که مثل بچهپرروها رفتار نکند و سپس دهانش را با صابون میشسته. در اینگونه مواقع مادرش ساکت بوده و بیآنکه دخالتی کند کناری میایستاده و این منظره را تماشا میکرده است و کوچکترین دفاعی از او نمیکرده. بعدها فقط به نامزدم میگفته که او و پدرش سعی دارند به وی یاد بدهند که فروتن و متواضع باشد و اینکه: «هیچکس فردی را که به خودش مغرور باشد دوست ندارد.»
اگر داستان بالا برایتان آشناست، این احتمال وجود دارد که با نشان دادن اعتمادبهنفس خود مشکل داشته باشید و بترسید که در نظر دیگران مغرور و ازخودراضی جلوه کنید. بنابراین، بسیار مهم است که تفاوت میان غرور و منیت و اعتمادبهنفس، خودباوری و ابراز وجود را درک کنید.
احمد زرگانی
اعتمادبهنفس یا خودباوری هرگز با غرور و خودبزرگبینی یکی نیست. اعتمادبهنفس به این معناست که خودتان را باور کنید. غرور و منیت آن است که بخواهید به دیگران اثبات کنید از آنان بهتر و برترید.
آیا کسانی را میشناسید که به نظرتان مشکل خودبزرگبینی دارند؟ میدانید که از چه کسانی حرف میزنم. آنان که همواره عنوان، اسم و رسم و موفقیتها و دستیابی به هدفهایشان را به رخ شما میکشند؛ حتی هنگامیکه از آنها چیزی نپرسیدهاید. این افراد مدام لاف میزنند که چقدر پول درآوردهاند یا چقدر اسباب و اثاثیه نو و گرانقیمت و ... خریدهاند. هنگامیکه دور و بر چنین افرادی هستید پیش خودتان فکر میکنید: «اُه، پسر اینها واقعاً فکر میکنند چه آش دهانسوزی هستند!»
آیا این افراد بهراستی اعتمادبهنفس دارند؟ پاسخ: «نه، هرگز!» در واقع نه فقط اعتمادبهنفس ندارند، بلکه خودباوریشان نیز بسیار ضعیف و پایین است.
احمد زرگانی
غرور، منیت و خودبزرگبینی درواقع پوششی است برای پوشاندن و مخفی کردن اعتمادبهنفس پایین و خودباوری ضعیف. هنگامیکه انسانها از دورن، احساس اجبار میکنند تا فوقالعاده بودنشان را همهجا اعلام کنند، درواقع از دورن، احساس بیلیاقتی و بیکفایتی میکنند.
هنگامیکه پیوسته به این و آن میگویند که چقدر خوب و دلنشین هستند و به نفع خودشان «تبلیغات» میکنند، درواقع سعی ندارند فقط شما را متقاعد کنند، بلکه میخواهند «والد» سختگیر و انتقادگر درون خودشان را نیز راضی کنند، تا سرانجام رضایت دهد و قبول کند که اینها «کسی» هستند. درواقع شاید بیش از هرکسی، آنها سعی دارند خودشان را متقاعد کنند که حقیر نیستند.
احمد زرگانی
از آنان که لاف میزنند و مدام از خودشان تعریف میکنند دوری کنید
هرگز فاجعه اسفناکی را که برای یکی از دوستانم (که در اینجا او را جوآن مینامم) پیش آمده بود فراموش نمیکنم. او با مردی ارتباط داشت که ویژگیهای اخلاقی بالا را از خود نشان میداد.
جوآن بهتازگی درسش تمام شده بود که به شهر نیویورک رفت تا در آنجا برای یک شرکت بزرگ تبلیغاتی کار کند. جوآن خیلی ساده و زودباور نبود، اما چندان هم زیرک و باهوش بهنظر نمیآمد. مرد خوشقیافهای در آن شرکت، کار میکرد که حسابدار ارشد بود و درضمن از همان روزهای اول، چشم جوآن را گرفته بود. جوآن از همان ابتدا بهشدت جذب او شده بود؛
احمد زرگانی
زیرا به ظاهر خیلی اعتمادبهنفس داشت و با اقتدار و جذبه زیادی در آنجا کار میکرد. جوآن با خودش گفته بود: «سرانجام مرد قوی و با ابهتی را برای خود پیدا کردم.»
طولی نکشید در یک مهمانی، که از طرف شرکت ترتیب داده شده بود، جیسن رسماً به جوآن معرفی شد و از همان ابتدای مکالمهشان، جوآن مطلع شده بود که جیسن چقدر درآمد دارد و نامزد قبلیاش هنوز نمیتواند از او بگذرد و فراموشش کند و اینکه هنوز نتوانسته زنی برای خود پیدا کند تا در رختخواب از او «کم نیاورد»!
فهرست بلندبالای موفقیتهای جیسن و لافزدنها و پزدادنهای بیامانش از همان اول، نفس جوآن را بریده بود، بهطوریکه همان شب در لوسآنجلس به من زنگ زد.
احمد زرگانی
جوآن درحالیکه مشخص بود کاملاً کشتهمرده جیسن شده است، گفت: «باور نکردنیه! خیلی مرد باحالیه!» و سپس تمامی صحبتهایشان را از ابتدا تا انتها کلمه به کلمه برایم تعریف کرد.
پیش خودم گفتم: «آره، کاملاً مشخصه، از صحبتهایی که کرده مشخصه که خیلی احساس ناامنی دارد. برای من یکی که بیزارکننده است.»
نگران بودم چند ماه طول بکشد تا جوآن بتواند حقیقت اجتنابناپذیر را درباره جیسن ببیند و درک کند.
طولی نکشید تا اخبار بعدی را درباره آنها شنیدم. یک ماه بعد جوآن دوباره به من زنگ زد؛ اما اینبار به طرز فجیعی گیج و سردرگم و درضمن افسرده و غمگین بهنظر میرسید. هنگامیکه از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده شروع به گریه کرد.
احمد زرگانی
درحالیکه هقهق میکرد، گفت: «اوه، باربارا، دوستی و رابطهام با جیسن به یک کابوس تبدیل شده، من فکر میکردم که او خیلی قوی و منسجم است؛ اما درحقیقت او نقطه مقابل چیزی که فکر میکردم از آب درآمد. جیسن مدام نگران و عصبی است که آیندهاش چه میشود. همیشه خودش را با یکی که از او پولدارتر و موفقتر است مقایسه میکند. اصلاً از آنچه دارد لذت نمیبرد؛ چون همیشه احساس میکند آنچه دارد کافی نیست. گذشته از آن تحمل هیچگونه پسخوراند یا انتقاد را نیز ندارد.»
پرسیدم: «رابطهتان چی؟ با تو خوب رفتار میکند؟ تو را واقعاً دوست دارد؟»
جوآن اعتراف کرد: «عجیبتر از همه این است که از جانب همه احساس تهدید میکند، حتی من. درباره اون داستانش هم که خیلی در رختخواب قوی و ماهر است...»
احمد زرگانی
به اینجا که رسید ناگهای صدای جوآن خیلی پایین آمد، در حدی که دیگر بهسختی صدایش را میشنیدم. پس از توقفی طولانی گفت: «افتضاح بود، نمیدانستم بخندم یا گریه کنم؟»
جوآن بیچاره، خودبزرگبینی و لافزدنهای جیسن را با اعتمادبهنفس بالای او عوضی گرفته بود؛ درست همان چیزی که خودش هم فاقد آن بود. مانند بسیاری از مردم که ارتباط عمیقی با حس اعتمادبهنفس واقعی دورنی خودشان ندارند، جیسن نیز سعی میکرد احساس ضعف و حقارت درونی خود را با لاف زدن درباره تواناییهایش جبران کند و همین نشانه واضحی از این حقیقت بود که اصلاً خودش را قبول ندارد و تواناییهاش را هنوز باور نکرده است.
احمد زرگانی
مراقب باشید پس از آنکه خواندن این کتاب را تمام کردید، با این قبیل رفتارها، دیگران را از خودتان سرد نکنید!
«باشه، من اعتمادبهنفس خوبی دارم. هرکاری از من ساخته است. من فوقالعادهام. من چنینم و چنانم و...» اینگونه خودنمایی و رفتارها برای دیگران معمولاً زننده و نفرتانگیز است. در اینجا قصد و هدف ما فقط آن است که شما رابطه خود را با خویشتن واقعی و درونی خود متحول کنید تا بتوانید به منبع حقیقی اعتمادبهنفس واقعی و راستین دست یابید و با عزتنفس و اقتدار شخصی خود، دوباره ارتباط برقرار کنید، بهطوری که همهجا و همهوقت با شما باشد. هنگامیکه اینگونه اعتمادبهنفس و خودباوری اصیل و ناب را از خود نشان میدهید، برای دیگران جذابتر، دوستداشتنیتر و خواستنیتر میشوید.
احمد زرگانی
حجم
۵۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۵۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
۶۵,۹۰۰
۱۹,۷۷۰۷۰%
تومان