بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پین بال ۱۹۷۳ | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب پین بال ۱۹۷۳ اثر هاروکی موراکامی

بریده‌هایی از کتاب پین بال ۱۹۷۳

۳٫۵
(۳۳)
مشکل این بود که صورتی که داشتم نگاهش می‌کردم، هیچ‌رقمه صورتِ من نبود. صورتِ آقای بیست و چهارساله‌ای بود که بعضی وقت‌ها توی قطار روبه‌رویش می‌نشینی. صورتم و روحم پوسته‌هایی بودند بی‌جان که برای هیچ‌کسی اهمیت نداشتند. روحم توی خیابان از کنارِ کسی دیگر می‌گذرد. می‌گوید هِی. آدمِ دیگر جواب می‌دهد هِی. همین. هیچ‌کدام دستی تکان نمی‌دهند. هیچ‌کدام برنمی‌گردند پشت‌سرشان را نگاه کنند.
نازنین بنایی
هر کدام‌مان، بعضی بیشتر بعضی کمتر، مصمم بودیم مطابقِ شیوهٔ شخصیِ خودمان زندگی کنیم. اگر طرز فکرِ کسِ دیگری خیلی متفاوت از من بود دیوانه می‌شدم؛ اگر خیلی نزدیک بود، غمگین. کُلِ ماجرا همین بود.
نازنین بنایی
انتهای اسکله می‌نشست به گوش دادنِ صدای امواج، خیره شدن به ابرها و آسمان و گله‌های ماهی‌های ریزه‌میزه، و انداختنِ سنگ‌ریزه‌هایی توی آب که ریخته بود جیبش و همراه آورده بود. آسمان که تاریک می‌شد همان راه را برمی‌گشت سمتِ دنیای خودش. ولی این برگشت همیشه با غمی وصف‌ناپذیر توأم بود. دنیای منتظرش زیادی بزرگ بود، زیادی نیرومند؛ انگار هیچ‌جا نبود که بتواند برود تویش قایم بشود.
نازنین بنایی
توی قطار هِی مدام به خودم می‌گفتم تمام شد؛ دیگر می‌توانی دختره را فراموش کنی؛ برای همین بود که این سفر را رفتی. ولی نمی‌توانستم فراموش کنم؛ که من عاشقِ نائوکواَم؛ که او دیگر مُرده و رفته؛ که هیچِ هیچ‌چیزِ کوفتی‌ای تمام نشده و قالَش کَنده نیست
نازنین بنایی
«اصلاً شبیهِ شهر نیست. این رو نمی‌فهمم که اصلاً چرا یه همچون جای خیلی کسل‌کننده‌ای تو دنیا هست.» گفتم «خدا خودش رو به کُلی شکل‌های مختلف نشون می‌ده.»
نازنین بنایی
پرسیدم «پس چرا همه نمی‌ذارن ازش برَن؟! حتماً یه سیاره‌های خوب‌تری هم برای زندگی کردن هست دیگه.» «من هم نمی‌دونم. شاید چون اون‌جا به دنیا اومده‌ن. همچین چیزی. مثلاً خودِ من؛ درسم که تموم شه، برمی‌گردم خونه‌م زُحل تا اون‌جا رو جای بهتری کنم. قضیه یه انقلابه.»
Tamim Nazari
شعارشان این بود؛ «عمل° ایدئولوژی را تعیین می‌کند نه برعکس.» من با این‌که پرسیدم ولی هیچ‌وقت نفهمیدم خودِ عمل را چی تعیین می‌کند.
Tamim Nazari
آن‌قدر لذت می‌بُردم از شنیدنِ قصه‌هایی دربارهٔ جاهای خیلی دور که دیگر بفهمی‌نفهمی شده بود مریضی. آن زمان‌ها، که الان شیرین ده سالی ازش گذشته، می‌رفتم این‌ور و آن‌ور و از آدم‌ها می‌خواستم برایم تعریف کنند کجا دنیا آمده‌اند و بزرگ شده‌اند. حتماً آن روزها حسابی شنوندهٔ خوب کم بوده، چون سراغِ هر کی می‌رفتم، خیلی مشتاق و پُرشور برایم حرف می‌زد. دوروبَر که پیچید دارم چه‌کار می‌کنم، دیگر حتا کم‌کم آدم‌هایی می‌آمدند پیشم که توی عمرم چشمم هم به‌شان نیفتاده بود، فقط برای این‌که قصه‌های‌شان را برایم تعریف کنند. دربارهٔ هر چیزی و همه‌چیز حرف می‌زدند و حرف می‌زدند، انگار دارند توی چاهی خشک سنگ‌شان را می‌اندازند، بعد هم خوشحال و راضی می‌گذاشتند می‌رفتند
Tamim Nazari
«ولی آدم‌ها هِی عوض می‌شن. تا یه مدتِ خیلی طولانی‌ای من نمی‌تونستم بفهمم نکته‌ش چیه.» موش غرقِ فکر زُل زد به میز و دندان‌هایش را کشید روی لب‌هایش. «خُب نتیجه‌ای که من بهش رسیدم اینه. آدم‌ها هر تغییری کنن، هر پیشرفتی کنن، نهایتاً فقط یه قدم راهه تا تباهی. اشتباه می‌کنم؟» «نه، فکر نکنم اشتباه کنی.»
Kamyab Komaee
شعارشان این بود؛ «عمل° ایدئولوژی را تعیین می‌کند نه برعکس.» من با این‌که پرسیدم ولی هیچ‌وقت نفهمیدم خودِ عمل را چی تعیین می‌کند
Roya

حجم

۱۶۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۳ صفحه

حجم

۱۶۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۳ صفحه

قیمت:
۳۷,۵۰۰
۱۸,۷۵۰
۵۰%
تومان