پرسیدم «پس چرا همه نمیذارن ازش برَن؟! حتماً یه سیارههای خوبتری هم برای زندگی کردن هست دیگه.»
«من هم نمیدونم. شاید چون اونجا به دنیا اومدهن. همچین چیزی. مثلاً خودِ من؛ درسم که تموم شه، برمیگردم خونهم زُحل تا اونجا رو جای بهتری کنم. قضیه یه انقلابه.»
نازنین بنایی
راست است آن روزِ بیابر و صافِ ماهِ نوامبر که واحدِ سومِ پلیسِ ضدشورش ریخت توی ساختمانِ شمارهٔ نُه، لَم داده بودند داشتند در آرامش قطعهٔ ستیزِ میانِ هارمونی و اَنوانسیونِ ویوالدی گوش میدادند؟ حقیقت باشد یا دروغ، این ماجرا یکی از دلپذیرترین افسانههای سالِ ۱۹۶۹ است که کماکان دهانبهدهان میچرخد.
نازنین بنایی
تِنِسی ویلیامز زمانی نوشت «برای گذشته و حال خیلی کلمهها هست. به آینده میگویند "شاید"، که احتمالاً تنها کلمهای هم هست که میشود برای خطاب کردنِ آینده استفاده کرد.»
نیتا
تنها چیزی که ما میتوانیم درک کنیم، همین لحظهای است که بهش میگوییم حال، و حتا خودِ این لحظه هم هیچ نیست جز آنچه میآید از درونمان عبور میکند و میرود.
نیتا
تِنِسی ویلیامز زمانی نوشت «برای گذشته و حال خیلی کلمهها هست. به آینده میگویند "شاید"، که احتمالاً تنها کلمهای هم هست که میشود برای خطاب کردنِ آینده استفاده کرد.»
شراره
«بهترین راه برای کنار اومدن با قضیههه همینه؛ قبول کنی نمیفهمی و وِلش کنی.»
شراره
«اصلاً شبیهِ شهر نیست. این رو نمیفهمم که اصلاً چرا یه همچون جای خیلی کسلکنندهای تو دنیا هست.»
گفتم «خدا خودش رو به کُلی شکلهای مختلف نشون میده.»
شراره