بریدههایی از کتاب کافکا در ساحل
۳٫۸
(۱۵۶)
انسان سرنوشتش را انتخاب نمیکند. سرنوشت او را انتخاب میکند. این اساس دیدگاه جهانی درام یونانی است. و مفهوم تراژدی ــ به گفتهی ارسطو ــ بهطرزی کاملاً طنزآمیز، نه از نقطهی ضعف قهرمان، که از تواناییهای مثبت او ناشی میشود. میدانی مقصودم چیست؟ آدمها نه بهخاطر ضعفهایشان، بلکه بهخاطر فضایلشان عمیقتر در تراژدی غرق میشوند.
nikta_ar_81
در میان این دیوار بلند درختها، در این کورهراهی که کورهراه نیست، اگر دست از تنفس بردارم، هشیاریام در سکوت در تاریکی دفن میشود، تا آخرین قطرهی خون تیرهی خشنم قطرهقطره میریزد، دی. ان.ای. من در میان علفها میپوسد. آن وقت نبرد من تمام خواهد شد.
hesam droodgar
آنچه برای مردم مهم است، آنچه واقعا ارزش دارد، این است که چطور میمیرند. فکر کرد، در مقایسه با آن، اینکه چطور زندگی کردهای اهمیت زیادی ندارد. با این حال، چطور زندگی کردنت چطور مردنت را تعیین میکند.
میرعبداللهی
«میدانم چه احساسی داری. اما این چیزیست که خودت باید از آن سر در بیاوری. هیچکس نمیتواند کمکت کند. عشق اینطوریست، کافکا. این تویی که آن احساسات شگفتانگیز را داری، اما باید همانطور که در تاریکی سرگردانی، خودت بهتنهایی دست به کار شوی. ذهن و بدنت باید تمامی آن را تحمل کند. خودت بهتنهایی.»
کیان
داستانها اینطوری اتفاق میافتند ــ با یک نقطهی عطف، یک تغییر غیرمنتظره. فقط یک نوع شادمانی وجود دارد، اما بدشانسی به شکلها و اندازههای مختلف ظاهر میشود. همانطور که تولستوی گفت: شادمانی یک تمثیل است، اندوه یک داستان.
fada
دنیا فضایی عظیم است، اما فضایی که ترا در خود جای بدهد ــ و لازم نیست زیاد بزرگ باشد ــ هیچجا پیدا نمیشود. تو دنبال صدایی هستی، اما چه نصیبت میشود؟ سکوت. دنبال سکوت میگردی، اما میدانی چه میشود؟ تنها چیزی که مدام و مدام میشنوی، صدای این نشانه است.
fada
گاهی سرنوشت مثل توفان شنی است که مدام تغییر جهت میدهد. تو تغییر جهت میدهی، اما توفان شن تعقیبت میکند. دوباره برمیگردی، اما توفان خودش را با تو مطابقت میدهد. بارها و بارها این حرکت را تکرار میکنی، مثل رقصی شوم با مرگ، درست قبل از سپیدهدم. چرا؟ چون این توفان چیزی نیست که از دوردست بیاید، چیزی که هیچ ارتباطی با تو نداشته باشد. این توفان تویی. چیزی درون توست. پس تنها کاری که از تو برمیآید تسلیم به آن است، بستن چشمهایت و گرفتن گوشهایت، تا شنها درون آنها نرود، و راه رفتن در میان آن، قدم به قدم. آنجا نه خورشید است، نه ماه، نه جهت، نه حس زمان. فقط شن سفید نرم چون استخوانهای آسیاشدهی چرخزنان برخاسته به آسمان.
رکسانا
«باید بر ترس و خشم درونت غلبه کنی. بگذار روشنایی به درون بتابد و سرمای قلبت را ذوب کند. سرسخت بودن همهاش یعنی همین. حرفم را میفهمی؟ هنوز وقت هست. هنوز میتوانی خودت را پس بگیری. ذهنت را به کار بینداز. دربارهی آنچه باید انجام بدهی فکر کن. تو آدم کندذهنی نیستی. باید بتوانی راهحلی بیابی.»
mahsa
«هرکدام از ما چیزی را که برایش باارزش بوده از دست میدهد. موقعیتهای ازدسترفته، امکانات ازدسترفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم دوباره به دست بیاوریم. این بخشی از آن چیزیست که معنیاش زنده بودن است. اما درون سرمان ــ حداقل به تصور من آنجاست ــ اتاق کوچکی است که آن خاطرات را در آن نگه میداریم. اتاقی شبیه قفسههای توی این کتابخانه. و برای درک عملکرد قلبمان باید مدام کارتهای مرجع جدید درست کنیم. باید هرچندوقت یکبار چیزها را گردگیری کنیم، آنها را هوا بدهیم، آب گلدانها را عوض کنیم. به عبارت دیگر، تو برای ابد در کتابخانهی خصوصی خودت زندگی میکنی.»
emily
«اگر مرا به یاد بیاوری، آن وقت دیگر برایم مهم نیست بقیه همگی فراموشم کنند.»
emily
مردم هرچه بیشتر عمر کنند، بیشتر یاد میگیرند آنچه مهم است و آنچه نیست را از هم تشخیص بدهند.
somaye
چرا دوست داشتن کسی یعنی اینکه باید او را به همان اندازه هم آزار بدهی؟ منظورم این است، اگر قرار است اینطور باشد، دوست داشتن دیگری چه فایدهای دارد؟ اصلاً چرا باید اینطوری باشد؟
reyhan
آنچه بیرون از توست منعکسکنندهی چیزهای درون تو است و آنچه درون توست منعکسکنندهی چیزهای بیرونی است. بنابراین وقتی به هزارتوی بیرون از خودت قدم میگذاری، همزمان به هزارتوی درون نیز قدم گذاشتهای. کاری بیتردید خطرناک.
reyhan
مثل یکی از ماسکهای تراژدیهای یونانی در کتابهای درسی است که نیمی از آن یک تصویر و نیم دیگر مخالف آن است. روشنایی و تاریکی. امید و نومیدی. خنده و اندوه. اعتماد و تنهایی.
سورملینا؛
این زندگی خودت است. در اصل، باید کاری را بکنی که فکر میکنی درست است.
Yasaman Mozhdehbakhsh
. مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچچیز را حل نمیکند.
Smrldo
میخواهم بگویم، این زندگی خودت است. در اصل، باید کاری را بکنی که فکر میکنی درست است.
Smrldo
گاهی سرنوشت مثل توفان شن کوچکی است که مدام تغییر جهت میدهد.
reyhan
مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچچیز را حل نمیکند
parisa bahri
در تخت دراز میکشم و با گوشیهایم به پرنس گوش میدهم، روی این موسیقی بهطرزی غریب مدام تمرکز میکنم. باتریها در وسط کوروت سرخ کوچک تمام میشود. موسیقی چنان ناپدید میشود که انگار شنهای روان آن را بلعیده باشد. گوشیهایم را میکشم و گوش میدهم. کشف میکنم، سکوت، چیزیست که واقعا میتوانید آن را بشنوید.
خوره کتاب
حجم
۵۰۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۷۰ صفحه
حجم
۵۰۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۷۰ صفحه
قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
۱۱۴,۱۰۰۳۰%
تومان