بریدههایی از کتاب کافکا در ساحل
۳٫۸
(۱۵۶)
بستن چشمهایت و گرفتن گوشهایت زمان را متوقف نمیکند.»
محمد
«بههرحال، میخواهم بگویم برای آدمها واقعا سخت است عمرشان را در تنهایی بگذرانند.»
reyhan
مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچچیز را حل نمیکند.
reyhan
روی یک درخت شکاف دیگری ایجاد میکنم. درخت در سکوت فریاد میزند، خون نامرئیاش ریخته میشود، کولترین دوباره ساکسیفون سوپرانوی خود را برمیدارد. تکرار بار دیگر واقعیت را از هم میپاشد، تکهها را به شکل تازهای از نو کنار هم میچیند.
خوره کتاب
دنیا فضایی عظیم است، اما فضایی که ترا در خود جای بدهد ــ و لازم نیست زیاد بزرگ باشد ــ هیچجا پیدا نمیشود. تو دنبال صدایی هستی، اما چه نصیبت میشود؟ سکوت.
fateme
مردم از چیزهایی که ملالآور نیست زود خسته میشوند، اما نه از چیزی که ملالآور است. مسئله این است. برای من، آنقدر وقت دارم که دچار ملال شوم، اما نه اینکه از چیزی خسته شوم. بیشتر مردم نمیتوانند بین این دو فرق قائل شوند.»
✿tanin
سؤال کردن یک لحظه باعث شرمندگی میشود، اما سؤال نکردن یک عمر باعث شرمندگی میشود.
zohre
تعصب، نظریههای بدون ارتباط با واقعیت، اصطلاحات توخالی، آرمانهای غصبی، سیستمهای انعطافناپذیر. اینها چیزهایی است که واقعا مرا میترساند.
سورنا
طرز کار این جهان خود بر انهدام و فقدان استوار شده.
up
«تهی بودن مثل خانهایست که کسی در آن زندگی نکند. خانهای بدون قفل، بدون اینکه کسی در آن زندگی کند. هرکسی میتواند وارد شود، هروقت که بخواهد
fateme
هرکدام از ما چیزی را که برایش باارزش بوده از دست میدهد. موقعیتهای ازدسترفته، امکانات ازدسترفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم دوباره به دست بیاوریم. این بخشی از آن چیزیست که معنیاش زنده بودن است.
saeed
هرقدر پول جمع کنید، نمیتوانید زمان را بخرید.
saeed
من چیزهایی میگویم که نباید بگویم، کارهایی میکنم که نباید بکنم. نمیتوانم خودم را کنترل کنم. این از نقاط ضعف من است. میدانی چرا این از نقاط ضعف من است؟»
میگویم: «برای اینکه اگر هرکسی را که قدرت تخیل چندانی ندارد جدی بگیری، پایانی ندارد.»
اوشیما میگوید: «همین است.»
سیوان
«اینکه در زندگی هر کاری بکنیم، باید جوابش را پس بدهیم. که حتی در کوچکترین پیشآمدها چیزی بهعنوان تصادف وجود ندارد.»
سیوان
«گوش کن ــ خدا فقط در ذهنهای مردم وجود دارد. بهخصوص در ژاپن، خدا همیشه نوعی مفهوم تغییرپذیر است. ببین بعد از جنگ چه اتفاقی افتاد. داگلاس مک آرتور به امپراتور آسمانی دستور داد از خدا بودن دست بکشد و او این کار را کرد، در یک سخنرانی گفت فقط یک آدم معمولی است. بنابراین بعد از ۱۹۴۶ او دیگر خدا نبود. خدایان ژاپنی اینطوریاند ــ میشود گوششان را کشید و آنها را تطبیق داد. یک آمریکایی که با سر و صدا بشکهای شراب ارزان مینوشد دستور میدهد و بیدرنگ ــ خدا دیگر خدا نیست.
فی. ا
«آنچه را در مورد سرنیزه به تو گفتم فراموش نکن. وقتی به دشمن ضربه میزنی، باید بچرخانی و پاره کنی تا دل و رودهاش را از هم بشکافی. در غیر این صورت او این کار را با تو میکند. دنیای آن بیرون اینطوریست.»
نازنین بنایی
«فقط یک چیز. میخواهم مرا به یاد داشته باشی. اگر مرا به یاد داشته باشی، آن وقت اگر همهی آنهای دیگر فراموشم کنند برایم اهمیت ندارد.»
نازنین بنایی
تنها در چنین جنگل انبوهی، شخصی به نام من احساس میکند تهی است، بهطرز هولناکی تهی. اوشیما یکبار عبارت "مرد توخالی" را به کار برد. خوب، این چیزیست که من به آن تبدیل شدهام. درون من یک فضای تهی است، شکافی آهسته در حال گسترش یافتن و نابود کردن آنچه از کسی که من هستم باقی مانده. میشنوم که دارد اتفاق میافتد. بهکلی از دست رفتهام، هویتم دارد میمیرد. جایی که هستم هیچ جهتی وجود ندارد، نه آسمان، نه زمین. به خانم سائکی فکر میکنم، به ساکورا، به اوشیما. اما سالهای نوری از آنها دورم. مثل این است که دارم از جهت غلط یک دوربین چشمی نگاه میکنم و هرقدر دستهایم را جلو ببرم، نمیتوانم آنها را لمس کنم. در وسط هزارتویی نیمهتاریک بهکلی تنها هستم. اوشیما به من گفت، به باد گوش کن. گوش میکنم، اما بادی نمیوزد.
نازنین بنایی
«فرض کنیم مقدر است همهی تلاشها بیهوده باشد. تو هنوز کاملاً خودتی، نه هیچکس دیگر. و داری پیش میروی، بهعنوان خودت. پس راحت باش.»
نازنین بنایی
«کافکا، در زندگی هر کس یک نقطهی بدون بازگشت وجود دارد. و در موارد خیلی کمی، نقطهای است که دیگر نمیتوانی جلوتر بروی. و وقتی به آن نقطه رسیدیم، تنها کاری که میتوانیم بکنیم در آرامش پذیرفتن واقعیت است. اینطوری زنده میمانیم.»
نازنین بنایی
حجم
۵۰۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۷۰ صفحه
حجم
۵۰۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۷۰ صفحه
قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
۱۱۴,۱۰۰۳۰%
تومان