بریدههایی از کتاب کافکا در ساحل
۳٫۸
(۱۵۶)
وقتی نفس میکشد، بهنحوی مرا به یاد بارانی میاندازد که به ملایمت روی پهنهی گستردهی دریا میبارد. من مسافر تنهای دریا هستم بر عرشه ایستاده، و او دریاست. آسمان پتویی خاکستری است، در افق با دریای خاکستری در هم آمیخته. قائل شدن تفاوت بین دریا و آسمان دشوار است. بین مسافر دریا و دریا. بین واقعیت و کارهای دل.
نازنین بنایی
خانم سائکی به دستهایش روی میز خیره شد، بعد سرش را بالا آورد و دوباره به ناکاتا نگاه کرد. «خاطرات شما را از درون گرم میکند. اما در عین حال شما را پارهپاره میکند.»
میرعبداللهی
«واقعیت این است. این اتفاق افتاده. تو بهشدت زخم خوردی و آن زخمها برای همیشه با تو خواهد بود. برایت متأسفم، واقعا متأسفم. اما اینطوری به آن فکر کن: برای بهبود زیاد دیر نیست. تو جوانی، سرسختی. میتوانی تطابق پیدا کنی. میتوانی زخمهایت را بپوشانی، سرت را بالا بگیری و ادامه بدهی. اما برای او این امکان نیست. او برای همیشه از دست رفته. فرقی نمیکند کسی این را خوب یا بد بنامد ــ نکته این نیست. این تویی که برتری به دست آوردهای. باید این را در نظر بگیری.»
mohadese
«فکر بیفایده بدتر از اصلاً فکر نکردن است.»
زهرا
گاهی دیواری که دور خودم برپا کردهام، خرد میشود و فرو میریزد.
parisa bahri
دیواری در اطرافم ساختهام، هرگز اجازه نمیدهم کسی وارد شود و سعی میکنم خودم هم خطر نکنم و خارج نشوم. کی میتواند چنین کسی را دوست داشته باشد؟
parisa bahri
گاهی سرنوشت مثل توفان شنی است که مدام تغییر جهت میدهد. تو تغییر جهت میدهی، اما توفان شن تعقیبت میکند. دوباره برمیگردی، اما توفان خودش را با تو مطابقت میدهد. بارها و بارها این حرکت را تکرار میکنی، مثل رقصی شوم با مرگ، درست قبل از سپیدهدم. چرا؟ چون این توفان چیزی نیست که از دوردست بیاید، چیزی که هیچ ارتباطی با تو نداشته باشد. این توفان تویی.
خوره کتاب
. اما اگر جای تو بودم روی فرار از اینجا حساب نمیکردم. مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچچیز را حل نمیکند.»
Naarvanam
آسمان یک لحظه تهدیدآمیز به نظر میرسد، لحظهای دیگر اغوا کننده. همهی اینها به زاویهی دید بستگی دارد.
ELNAZ
«این فرار همیشه همهچیز را حل نمیکند. نمیخواهم ترا از اینکه دست به کاری بزنی بترسانم. اما اگر جای تو بودم روی فرار از اینجا حساب نمیکردم. مهم نیست تا کجا فرار کنی. فاصله هیچچیز را حل نمیکند.»
Sayeh
خاطرات شما را از درون گرم میکند. اما در عین حال شما را پارهپاره میکند
saeed
میگویند عشق میتواند دنیا را دوباره بسازد، پس وقتی پای عشق به میان میآید هرچیزی ممکن است.»
میپرسم: «تو هرگز عاشق شدهای؟»
متحیر، به من خیره میشود. «تو چی فکر میکنی؟ من ستارهی دریایی یا درخت فلفل نیستم. یک موجود زنده و جاندارم. البته که عاشق شدهام.»
saeed
تاریکی در دنیای بیرون از بین رفته، اما تاریکی، در اصل بدون تغییر، در قلب ما باقی مانده.
saeed
در زندگی هر کس یک نقطهی بدون بازگشت وجود دارد. و در موارد خیلی کمی، نقطهای است که دیگر نمیتوانی جلوتر بروی. و وقتی به آن نقطه رسیدیم، تنها کاری که میتوانیم بکنیم در آرامش پذیرفتن واقعیت است. اینطوری زنده میمانیم
saeed
من کاملاً تهی هستم. میدانید کاملاً تهی بودن یعنی چه؟»
هوشینو سرش را تکان داد. «گمان میکنم نمیدانم.»
«تهی بودن مثل خانهایست که کسی در آن زندگی نکند. خانهای بدون قفل، بدون اینکه کسی در آن زندگی کند. هرکسی میتواند وارد شود، هروقت که بخواهد. این چیزیست که بیشتر از همه مرا میترساند. من میتوانم کاری کنم چیزهایی از آسمان ببارد، اما بیشتر اوقات اصلاً نمیدانم بار دیگر باعث باریدن چه چیزی میشوم. اگر آنچه میبارد ۱۰۰۰۰ چاقو باشد، یا یک بمب عظیم یا گاز سمی... نمیدانم باید چکار کنم... میتوانم به همه بگویم متأسفم، اما این کافی نیست.»
نازنین بنایی
او هیچ دوستی نداشت. اگرچه، هیچ کدام از اینها ناراحتش نمیکرد. معنی تنها ماندن این بود که میتوانست در دنیای کوچک خودش غرق شود
نازنین بنایی
«کافکا، در زندگی هر کس یک نقطهی بدون بازگشت وجود دارد. و در موارد خیلی کمی، نقطهای است که دیگر نمیتوانی جلوتر بروی. و وقتی به آن نقطه رسیدیم، تنها کاری که میتوانیم بکنیم در آرامش پذیرفتن واقعیت است. اینطوری زنده میمانیم.»
mahi
گاهی سرنوشت مثل توفان شنی است که مدام تغییر جهت میدهد.
کاربر حذف شده
گاهی سرنوشت مثل توفان شنی است که مدام تغییر جهت میدهد. تو تغییر جهت میدهی، اما توفان شن تعقیبت میکند. دوباره برمیگردی، اما توفان خودش را با تو مطابقت میدهد. بارها و بارها این حرکت را تکرار میکنی، مثل رقصی شوم با مرگ، درست قبل از سپیدهدم. چرا؟ چون این توفان چیزی نیست که از دوردست بیاید، چیزی که هیچ ارتباطی با تو نداشته باشد. این توفان تویی. چیزی درون توست. پس تنها کاری که از تو برمیآید تسلیم به آن است، بستن چشمهایت و گرفتن گوشهایت، تا شنها درون آنها نرود، و راه رفتن در میان آن، قدم به قدم. آنجا نه خورشید است، نه ماه، نه جهت، نه حس زمان. فقط شن سفید نرم چون استخوانهای آسیاشدهی چرخزنان برخاسته به آسمان. این آن نوع توفان شنی است که تو به تجسمش نیاز داری
Hasti Fakhrei
هرچیزی همیشه در حال تحول است. زمین، زمان، مفاهیم، عشق، زندگی، سرنوشت، عدالت، شر... همه جاری و در حال تغییرند. برای همیشه در یک مکان یا به یک شکل نمیمانند. تمامی جهان مثل یک جعبهی بزرگ فد ـ اِکس است.
somaye
حجم
۵۰۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۷۰ صفحه
حجم
۵۰۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۶۷۰ صفحه
قیمت:
۱۶۳,۰۰۰
۱۱۴,۱۰۰۳۰%
تومان