دنيا دارد درد بالا میآورد
pejman
من
زود گريهام میگيرد
به خدا بگو
چند لحظه دست روی چشمهايش بگذارد!
من... دوستت دارم،
همين و نه خلاص...!
مهندس
دوستِ ما هم تويی... مزاحمِ دلنشين،
چایات سرد نشود!
مهندس
گفتم حالا که مرا برای تغييرِ جهان آفريدهاند
نبايد آرام بگيرم اينجا بنشينم برای خودم.
من هم قاطعانه تصميم گرفتم
شاعر شوم
و اگر مشکلی نبود
يک نفر را نيز دوست بدارم!
مهندس
خبر... همين است،
نه بيش و نه کم!
جهان با جنازههای بسيارش بر دست
مانده در اندوهِ اين همه عدد... چه کند!
Ahmad
اينجا
در اين سرزمين
چقدر سخت است حتی مُردن به رايگان.
pejman
از من نپرسيد اينهمه وقت کجا بودهام،
من به شما مرتب پيامک میزدم؛
رفتهام مهمانِ ملائکم مدتی!
شما چرا گوشی همراهِ خود را چِک نمیکنيد؟!
به دستهايم نگاه کنيد
گرمِ هزار واژه از لمس ِ زنیست،
که مرتب در گوشم میگويد:
عشق از تو مبارک است تمام!
AλI
تَعَلُل
کار دستتان میدهد،
ترديد... عينِ تاريکیست،
مکث نکنيد
مرگ به ديدارتان میآيد.
من رفتم...!
مهندس
ما را
مظلومِ اين گريهها نبين،
ما داريم در باران
پياده به خانه برمیگرديم.
Ahmad
نه او شبيه کسی بود
نه کسی شبيه او
علیرضا