بریدههایی از کتاب استخوان خوک و دست های جذامی
۳٫۸
(۱۷۱)
آهای عوضیها! آهای با شما هستم! با شما که هر کدومتون فکر میکنید دهن آسمون باز شده و تنها شما از توش پایین افتادهید. اگه تا حالا کسی بِهِتون نگفته من میگم که هیچ آشغالی نیستید. من یکی که براتون و واسهٔ کاراتون تره هم خرد نمیکنم. حیفِ این زمین که زیر پای شماست. حیفِ این زمین که توش دفنتون کنند. شما رو باید بسوزونند. شما رو باید بسوزونند و خاکسترتون رو بریزند توی دریا.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
عاشق میشید و بعد عروسی میکنید و بعد بچهدار میشید و بعد حالتون از هم بههم میخوره و طلاق میگیرید. گاهی هم طلاقنگرفته باز میرید عاشق یکی دیگه میشید. لعنت به همهتون که حتا مِث مرغابیها هم نمیتونید فقط با یکی باشید.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
«اگه قرار باشه مردها از این دنیا گورشون رو گم کنند و برند، بِهِت قول میدم که هر چی جنگ و کشتار و کثافتکاریهای دیگه رو با خودشون میبرند. دنیا عینهو گوشت خرگوش میمونه؛ نصف حلال، نصف حرام. زن نصفهٔ حلال دنیاست. هر چی کثافتکاری و گندکاری هست توی مردهاست. هر کی قبول نداره ورداره آمار رو بخونه. تاریخ رو بخونه. تلویزیون تماشا کنه.»
jhad
«وقتی آدمها رفتند کرهٔ ماه، با خودم گفتم لعنت به اونها که به ماه هم رحم نکردند. گفتم ماه رو هم آلوده کردند. گفتم لعنت به انسان که ماه رو هم با قدمهاش ناپاک کرد.»
farzane
زندگی را در درهای گذراندیم که سایههای اندوه از دل آن میگذرد / و نومیدی را چون فوجی از لاشخوران و جغدان بر فراز آن یافتیم / از آب برکهاش بیماری نوشیدیم و از تاکستانهاش، شرنگ. (جبران خلیل جبران)
farzane
مفید از خواب که پرید نور ضعیفِ صبح از شیشهٔ پنجره تا پشت پردههای اتاقخواب جلو آمده بود. به ساعتدیواری شبنما نگاه کرد. زمانِ ساعت ربطی به صبح نداشت.
farzane
بالای میز کامپیوتر عکسی از یک کهکشان ــ شبیه به کلاه مکزیکی ــ در قابی با چهارچوب سبز یشمی به دیوار کوبیده شده بود. زیر عکس به خط ریزی نوشته شده بود: کهکشان مارپیچی NGC۴۵۹۴ در صورتِ فلکیِ سنبله، در فاصلهٔ چهل و چهار میلیون سالِ نوریِ زمین. کمی پایینتر و در امتدادِ قطرِ قاب یشمی، قاب عکس کوچکی از الیاس به دیوار آویزان بود.
farzane
به این فکر میکرد که در میان ده میلیون جمعیت این شهر، حالا کیانوش کجاست؟ چیزی انگار به دلش چنگ میزد.
کاربر ۱۶۴۲۵۴۹
من به طرز عجیبی هر دو شما را دوست دارم. میدانم گفتنش شاید احمقانه باشد، اما با نگفتنش دارم میسوزم. دارم خُرد میشوم
کاربر ۱۶۴۲۵۴۹
دنیا عینهو گوشت خرگوش میمونه؛ نصف حلال، نصف حرام. زن نصفهٔ حلال دنیاست. هر چی کثافتکاری و گندکاری هست توی مردهاست. هر کی قبول نداره ورداره آمار رو بخونه
کاربر ۱۶۴۲۵۴۹
اگه قرار باشه مردها از این دنیا گورشون رو گم کنند و برند، بِهِت قول میدم که هر چی جنگ و کشتار و کثافتکاریهای دیگه رو با خودشون میبرند
کاربر ۱۶۴۲۵۴۹
«اگه زنی در کار نباشه، عشقی هم در کار نیست. شکسپیر و حافظ و رومئو و مجنون و فرهاد و بقیهٔ عشاق عالم باید بروند بمیرند. اگه روزی زنها بخواند از اینجا برند، تقریباً همهٔ ادبیات و سینما و هنرِ دنیا رو باید با خودشون ببرند.
کاربر ۱۶۴۲۵۴۹
اگه مرگ نباشه، آدمها از بزرگترین خطر و بزرگترین تهدیدِ هستی نجات پیدا میکنند. آدمها برای چی از مریضی میترسند؟ برای اینکه بیماری همسایهٔ دیواربهدیوار مرگه. برای چی از تصادف با ماشین میترسند؟ برای اینکه در تصادف احتمالِ مرگ زیاده
کاربر ۱۶۴۲۵۴۹
همهمون داریم توی میدونِ مین زندگی میکنیم. دایم باید مواظب باشی پاهات روی مین نره
کاربر ۱۶۴۲۵۴۹
نمیگم باید بهشت باشه، اما جهنم که نباید باشه.
کاربر ۱۶۴۲۵۴۹
ریسمان عشق ــ ریسمان عشق! چه تعبیر شاعرانهای! ــ را با تمام وجود دور گردنم احساس میکنم.
کاربر ۱۶۴۲۵۴۹
«میگه منظورم اینه که هر عکس محصول روح و ذهن عکاسه و اگه عکاس دیگهای قرار بود با همون دوربین از همون سوژه عکس بگیره، حتما نتیجه چیز دیگهای میشد. میگه هر چند ظاهرا عکاس توی عکس غایبه، اما اگه عکاس به معنای حقیقی عکاس باشه، شخصیت و هویتش بهشدت و قوت توی عکس حضور داره. انگار همیشه تکهای از روح عکاس گیر کرده توی عکس. در واقع اعتقاد داره که حضور عکاس در عکس حتا از حضور سوژه هم بیشتره، چون این عکاس بوده که تونسته اون شکل از ترکیببندی، نور، زاویهٔ دید و رنگ و بقیهٔ جزییات رو توی عکس به وجود بیاره. کاری که به عقیدهٔ استاد ما از عکاس دیگهای ساخته نیست. خودش میگه این یه نوع نگاه صوفیانهست به عکاسی.»
میم.قاف
«بروس شوارتز. فکر نمیکنم اسمش تا حالا به گوش هیچکدوم از شما بیشعورها خورده باشه. ولی این اصلا مهم نیست. اون یکی از بهترین عروسکگردانهای دنیاست. عروسکگردانها معمولا وقتِ نمایش دستهاشون رو توی دستکش مخفی میکنند تا تماشاچی اونها رو نبینه و حواسش به نمایش باشه. بیشتر اونها از نخ و عصا و اینجور چیزها استفاده میکنند، اما بروس شوارتز از این کارها نمیکنه. بروس دستهاش رو به شما نشون میده؛ برای اینکه نمایشهاش اونقدر محشره که بعد از یکی دو ثانیه تماشاچی دستها رو فراموش میکنه و محوِ بازی میشه.
دستها رو میبینه اما در واقع نمیبینه. میفهمید چی دارم میگم، کلهپوکها؟ در واقع شما فقط رقص عروسکها رو میبینید. بس که عالی میرقصند. اما نکتهٔ مهم، نکتهٔ خیلی مهم ماجرا اینه، یعنی من فکر میکنم اینه که اگه اون عروسکهای شوارتز عقل و شعور داشتند، اگه میتونستند حرف بزنند، خیال میکردند نخی در کار نیست. این همون چیزیه که شما کلهپوکهای عوضی تا دم مرگ هم متوجش نمیشید.»
میم.قاف
دربارهٔ حقوق زن مطلب چاپ میکردی، اما همون وقت داشتی حقوحقوقِ یکی از همین زنها رو توی خونهٔ خودت لِه میکردی. محسن، تو با اون بقیه که محکومشون میکنی هیچ فرقی نداری. تنها از اونها شیکتر حرف میزنی...»
امیر
زندگی را در درهای گذراندیم که سایههای اندوه از دل آن میگذرد / و نومیدی را چون فوجی از لاشخوران و جغدان بر فراز آن یافتیم / از آب برکهاش بیماری نوشیدیم و از تاکستانهاش، شرنگ. (جبران خلیل جبران)
Wimpykid
حجم
۸۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
حجم
۸۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۸۷ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان