بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب استخوان خوک و دست های جذامی | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب استخوان خوک و دست های جذامی

بریده‌هایی از کتاب استخوان خوک و دست های جذامی

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۸از ۱۷۱ رأی
۳٫۸
(۱۷۱)
«اگه قرار باشه مردها از این دنیا گورشون رو گم کنند و برند، بِهِت قول می‌دم که هر چی جنگ و کشتار و کثافت‌کاری‌های دیگه رو با خودشون می‌برند. دنیا عینهو گوشت خرگوش می‌مونه؛ نصف حلال، نصف حرام. زن نصفهٔ حلال دنیاست. هر چی کثافت‌کاری و گندکاری هست توی مردهاست. هر کی قبول نداره ورداره آمار رو بخونه. تاریخ رو بخونه. تلویزیون تماشا کنه.»
sosoke
«اگه زنی در کار نباشه، عشقی هم در کار نیست. شکسپیر و حافظ و رومئو و مجنون و فرهاد و بقیهٔ عشاق عالم باید بروند بمیرند. اگه روزی زن‌ها بخواند از این‌جا برند، تقریباً همهٔ ادبیات و سینما و هنرِ دنیا رو باید با خودشون ببرند. اما اگه قرار باشه مردها برند چی؟»
sosoke
«اگه بهشت‌زهرا رسیدی، از طرف من به‌شون بگو دلم حسابی واسه‌شون تنگ شده
sosoke
«اگه از عرضِ خیابونی گذشتی و ماشین زیرت نکرد، خیلی خوشحال نشو چون قراره کسی درست اون‌ورِ خیابون کیفت رو بزنه. به‌هرحال وقتی از خیابون رد می‌شی مواظب ماشین‌ها باش، خوشگله
sosoke
«تلویزیون گفت مدرسه‌ها فردا تعطیل‌اند. گفت به خاطر برفِ زیاد.»
sosoke
زندگی را در دره‌ای گذراندیم که سایه‌های اندوه از دل آن می‌گذرد / و نومیدی را چون فوجی از لاشخوران و جغدان بر فراز آن یافتیم / از آب برکه‌اش بیماری نوشیدیم و از تاکستان‌هاش، شرنگ. (جبران خلیل جبران)
زهرا۵۸
باید باور کنم که تو تنها به این دلیل که کسی با من شباهتی داره، عاشقش شده‌ای؟ تو عاشق "شبیهِ من" شده‌ای؟ واقعا که مسخره‌ست. پس من چی؟ تو به خاطر من، محضِ خاطرِ عشقِ به من از عشق به من عبور می‌کنی و عاشق کسی می‌شی که همهٔ دلیل و حجت تو برای عاشق شدنت به اون من هستم؟
زهرا۵۸
پیشخدمت نشست روی زمین و تکه‌های خُردشدهٔ زیرسیگاری را گذاشت توی سینی. بعد خُرده‌کاغذهای پخش‌شدهٔ روی زمین را با دقت جمع کرد. روی هر خُرده‌کاغذ چیزی نوشته بود: هزاربار می‌نویسم، پیراهن، می‌تابد، او را بوییده‌اند، مشق، آتش. پیشخدمت چاق از تقلای زیاد به نفس‌نفس افتاده بود. بعد دست‌ها را، روح را، اندوه را، یاس را، بقایای عشق را و سوسن را گذاشت توی سینی. وقتی داشت ملکوت را که مچاله شده بود از روی زمین برمی‌داشت، صاحب رستوران که پشت میز نشسته بود و پول می‌شمرد، فریاد زد: «چی شده؟ معلوم هست اون‌جا داری چه غلطی می‌کنی؟»
زهرا۵۸
توی اتاقش روی برگ کاغذی نوشت: «خانم کاویان، من بدون مقدمه‌بافی، بدون حاشیه رفتن و بدون واهمه می‌گویم عاشق شما شده‌ام.» «عاشق شما شده‌ام.» را خط زد و به جای آن نوشت: «شما را دوست دارم.»
زهرا۵۸
کمی از قهوه‌اش نوشید و با لبخند پرسید: «تو که صوفی نیستی، هستی؟» «اگه شما سوژه‌ش باشید، من از حلاج هم صوفی‌ترم.»
زهرا۵۸
هر عکس محصول روح و ذهن عکاسه و اگه عکاس دیگه‌ای قرار بود با همون دوربین از همون سوژه عکس بگیره، حتما نتیجه چیز دیگه‌ای می‌شد. می‌گه هر چند ظاهرا عکاس توی عکس غایبه، اما اگه عکاس به معنای حقیقی عکاس باشه، شخصیت و هویتش به‌شدت و قوت توی عکس حضور داره. انگار همیشه تکه‌ای از روح عکاس گیر کرده توی عکس.
زهرا۵۸
«از دل هر کلمه، همهٔ کلمه‌ها ــ هر قدر هم که شاد باشند ــ یواش‌یواش چیزی شور و شفاف تراوش می‌کنه. چیزی که بهش می‌گند اندوه. این‌طوری‌هاست که اگه ته اقیانوس‌ها یا روی قلهٔ کوه‌ها هم مخفی شده باشید، اون مایعِ شور و شفاف می‌آد سراغ‌تون. این‌طوری‌هاست که از درون ویران می‌شید. ذره‌ذره ذوب می‌شید و توی اون مایع غرق می‌شید. یعنی توی اون مایع حل می‌شید.»
پریسا
نمی‌گم باید بهشت باشه، اما جهنم که نباید باشه. هیشکی نمی‌گه باید جهنم باشه. میدونِ جنگ نباید باشه. توی میدونِ جنگ که نمی‌شه زندگی کرد.
پریسا
هر عکس محصول روح و ذهن عکاسه و اگه عکاس دیگه‌ای قرار بود با همون دوربین از همون سوژه عکس بگیره، حتما نتیجه چیز دیگه‌ای می‌شد. می‌گه هر چند ظاهرا عکاس توی عکس غایبه، اما اگه عکاس به معنای حقیقی عکاس باشه، شخصیت و هویتش به‌شدت و قوت توی عکس حضور داره. انگار همیشه تکه‌ای از روح عکاس گیر کرده توی عکس.
M.M. SAFI
ریسمان عشق ــ ریسمان عشق! چه تعبیر شاعرانه‌ای! ــ را با تمام وجود دور گردنم احساس می‌کنم. یعنی آدم‌ها هر جا که باشند اسیر عشق‌هاشان هستند. (این هم یک تئوریِ لوسِ مهندسیِ عشق!)
f_altaha
«می‌گه مردمِ معمولی به سوژه و مفهوم عکس توجه می‌کنند، اما عکاس از ظرافت‌های بصری که کار دوربین و فیلتر و تکنیک‌های چاپ و این‌جور چیزهاست لذت می‌بره.»
amid :)
«توی دانشکده استاد پیری داریم که می‌گه عکس رو سه چیز می‌سازه: دوربین، عکاس و سوژه.»
amid :)
مهناز به حامد گفت: «می‌فهمی چی داری می‌گی؟ خودت حالیت هست چی داری می‌گی؟» مهناز گفت: «از تو ناراحت نیستم. از خودم، از حماقتِ خودم ناراحتم. حامد، تو واقعا من رو این‌قدر احمق می‌دونی؟ یعنی باید باور کنم که تو تنها به این دلیل که کسی با من شباهتی داره، عاشقش شده‌ای؟ تو عاشق "شبیهِ من" شده‌ای؟ واقعا که مسخره‌ست. پس من چی؟ تو به خاطر من، محضِ خاطرِ عشقِ به من از عشق به من عبور می‌کنی و عاشق کسی می‌شی که همهٔ دلیل و حجت تو برای عاشق شدنت به اون من هستم؟»
مروارید ابراهیمیان
«فرض اول، مرگی در کار نیست. اگه مرگ نباشه، آدم‌ها از بزرگ‌ترین خطر و بزرگ‌ترین تهدیدِ هستی نجات پیدا می‌کنند. آدم‌ها برای چی از مریضی می‌ترسند؟ برای این‌که بیماری همسایهٔ دیواربه‌دیوار مرگه. برای چی از تصادف با ماشین می‌ترسند؟ برای این‌که در تصادف احتمالِ مرگ زیاده. برای چی از قبرستون و مُرده می‌ترسند؟ برای این‌که قبرستون یعنی خونهٔ مرگ.»
مروارید ابراهیمیان
از دل هر کلمه، همهٔ کلمه‌ها ــ هر قدر هم که شاد باشند ــ یواش‌یواش چیزی شور و شفاف تراوش می‌کنه. چیزی که بهش می‌گند اندوه. این‌طوری‌هاست که اگه ته اقیانوس‌ها یا روی قلهٔ کوه‌ها هم مخفی شده باشید، اون مایعِ شور و شفاف می‌آد سراغ‌تون. این‌طوری‌هاست که از درون ویران می‌شید. ذره‌ذره ذوب می‌شید و توی اون مایع غرق می‌شید. یعنی توی اون مایع حل می‌شید.
farnaz Pursmaily

حجم

۸۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

حجم

۸۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۸۷ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۷
۸
صفحه بعد