بریدههایی از کتاب مادربزرگت رو از اینجا ببر!
۳٫۸
(۹۳)
پدرم همیشه میگفت «دانشگاه بهترین چیزیه که ممکنه تو زندگیت اتفاق بیفته.» راست میگفت، چون آنجا بود که مواد و الکل و سیگار را کشف کردم.
زهرا۵۸
متنفر بودم از اینکه آرزوهای زندگیام در حد سرماخوردگی پایین بیاید.
Andrey
فقیر نبودیم. طبق نظر پدر و مادرم خیلی با فقر فاصله داشتیم، فقط آنقدر دور نبودیم که من بتوانم به خواستههایم نزدیک شوم.
خانوم ارل گری
بعد از دوران کوتاه استقلال که بهسختی هم به دستش آورد تازه به این حقیقت احترام گذاشت که آدمها به آن اندازهای که مهربان هستند احمق نیستند. پگ این را نسبتاً زود فهمید ولی برای من خیلی طول کشید.
sam b
بهنظرم دانشگاه کنت هم یکجور هاروارد آمد که همه در تزریق شاگرداول بودند.
sam b
رانندهها انگلیسی بلد نیستند ولی این بخشی از خدماتی است که بابتش پول پرداخت میکنی: سکوت.
sam b
هر چه بیشتر اینطرف و آنطرف میرفتم بیشتر میفهمیدم جز خانوادهای که پشت سر گذاشته بودم برای کس دیگری مهم نیستم. تازه آنها را هم چه کسی میشناخت به غیر از دوستان و همسایههایی که در شهری به مزخرفی همین جا زندگی میکردند؟
sam b
هر نشستی یک نقطهٔ اوج دارد. تمام سعیام را کردم که آن لحظه را درک کنم. همینطور دلواپس آن فرود اجتنابناپذیری بودم که بعد از اوج میآید. مهمانها شروع میکنند به تکرار حرفهایی که قبلاً هم زده بودند، یا مواد و نوشیدنیشان تمام میشود و تازه میفهمند تنها نقطهٔ اشتراکشان همینها بوده.
sam b
هر کسی فکر کند میتواند کار سیمکشی را به من بسپارد یک الاغ تمامعیار است و این مرد واقعاً بود.
sam b
متنفر بودم از اینکه آرزوهای زندگیام در حد سرماخوردگی پایین بیاید
sam b
تنها عنصر حاضر در اینجا حسی فراگیر از فناست. حادثه یا سرنوشتْ این آدمها را درهم شکسته و کارشان را به اینجا رسانده بود. بهنظرم میآمد این بلا سر هر کسی ممکن است بیاید، کاری هم به تحصیلات بالا یا خانهٔ آنچنانیشان هم ندارد. به یکی از اعضای خانوادهات زیادی گیر بده یا وقت زیادی را صرف برس کشیدن به موهایت کن تا اولین نشانهها را بروز دهی. شاید یک چیزی گوشهٔ مغز هر کداممان کمین کرده و انتظار میکشد.
sam b
مهم نبود چه برنامهای تماشا میکنی، وقتی بر یکی از تلویزیونها ادعای مالکیت میکردند باید همانجور کنار میکشیدی که یک ماشین از برابر آمبولانس.
sam b
روزی که گواهینامهام را گرفتم پدرم گفت «این گواهینامه حکم مرگته. پاتو بگذاری بیرون یکی رو میکشی و تا آخر عمر عذابوجدان میکِشی.»
sam b
برای من حکم یک روح بیآزار را داشت و فقط زمانی برایم مرئی میشد که پوللازم میشدم
sam b
احتمالاً محبتش، درست مثل دستپختش، عاری از هر چیزی بوده که به دید هر کسی طبیعی میآید.
sam b
بهجای اینکه مرتبهٔ اجتماعیاش را بالا ببرد تصمیم گرفته بود هی بچه تف کند، یکی از یکی کثیفتر.
sam b
طبق نظر پدر و مادرم خیلی با فقر فاصله داشتیم، فقط آنقدر دور نبودیم که من بتوانم به خواستههایم نزدیک شوم.
sam b
عنایش این بود که روی مبل خوابش برده. همینجور خروپف میکرد تا زمانی که یکی میزد یک کانال دیگر. فریاد میکشید «چیکار میکنی؟ داشتم نگاه میکردم.»
کاربر ۲۰۶۳۳۱۰
از آدم عذرخواهی کردن هم حدی دارد، بالاخره خسته میشوی. قبل از اینکه پانسمان را بردارند علاقهام را از دست دادم
☆rose☆
مهمترین ویژگی من توانم است در شنیدن تعریفوتمجید دیگران.
سیلوئِت
حجم
۱۳۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
حجم
۱۳۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
قیمت:
۳۳,۰۰۰
۱۶,۵۰۰۵۰%
تومان