بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون؛ مجموعه داستان‌به‌هم‌پیوسته | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون؛ مجموعه داستان‌به‌هم‌پیوسته

بریده‌هایی از کتاب کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون؛ مجموعه داستان‌به‌هم‌پیوسته

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۶از ۱۲۷ رأی
۳٫۶
(۱۲۷)
«آدمی اگر چنین بوده یا هست یا خواهد بود، بدان معنی نیست که تا ابد چنین بوده یا هست یا خواهد بود، بلکه یک روز چنین شده و روز دیگر چنین نخواهد بود.»
فارا
«وقتی نابغه‌ای در دنیا پیدا می‌شود، می‌توانید او را از این نشانه بشناسید؛ تمام ابلهان علیهش متحد می‌شوند.»
Mahboobe Jafari
خاطرات صد درصد واقعی یک سرخ‌پوست پاره‌وقت
Mahboobe Jafari
«آدمی اگر چنین بوده یا هست یا خواهد بود، بدان معنی نیست که تا ابد چنین بوده یا هست یا خواهد بود، بلکه یک روز چنین شده و روز دیگر چنین نخواهد بود.»
Mahboobe Jafari
ساعت۱۴:۲۰ تاریخ تولد ۱۳۶۲/۱۰/۱۲، شهرستان املش، صادره از رودسر. مرد جوانی صفحهٔ اول شناسنامه‌اش را نشانم می‌دهد. کپی می‌خواهد. «نداریم.»
bookwormnoushin
«از همین می‌ترسم به یه چیز یا کسی عادت می‌کنی، اون وقت اون چیز یا کس قالت می‌ذاره. اون وقت دیگه چیزی برات نمی‌مونه. می‌فهمی چی می‌خوام بگم؟ اونایی رو که می‌ذارن و می‌رن دوست ندارم. اینه که اول خودم می‌رم. این‌جوری خاطرجمع‌تره.»
کاربر ۱۴۲۱۸۶۰
حق با فروید است، «انسان وقتی به چیزی واکنش نشان می‌دهد که یکی از حس‌های پنج‌گانه‌اش تحریک شود. کتاب به‌تنهایی هیچ‌کدام از این حس‌ها را تحریک نمی‌کند.» البته اصل جمله را پدرم گفته. من فقط با نظریات فروید ترکیبش کرده‌ام.
Yeganeh.Rahmatii
این توانایی را فقط در زنان دیده‌ام که می‌توانند با یک جمله و حتا گاهی با یک نگاه موقعیت خود را از حالت تدافعی به حالت حمله تغییر بدهند.
نگار رنگی
«وقتی نابغه‌ای در دنیا پیدا می‌شود، می‌توانید او را از این نشانه بشناسید؛ تمام ابلهان علیهش متحد می‌شوند.» این جمله را توی مقدمهٔ کتاب اتحادیهٔ ابلهان می‌خوانم. با این‌که نابغه نیستم، درک می‌کنم. شاید به این دلیل که ابلهان ممکن است به سرشان بزند و علیه افراد عادی هم باهم متحد شوند.
نگار رنگی
انگار مُرده‌ای که می‌خواهد زنده بماند ترسناک‌تر از زنده‌ای است که می‌خواهد بمیرد.
نگار رنگی
برای خودم چای می‌ریزم و بخارش را بو می‌کشم. شُش‌هایم از عطر زنجبیل پُر می‌شود. ترکیب کتاب و چای در هوای سرد زمستان معجزه می‌کند. حسش مثل پیدا کردن دست‌شویی توی شهر است وقتی شاش‌بند شده‌ای: آرامش‌دهنده و لذت‌بخش.
shima mousavi
خاطرات صد درصد واقعی یک سرخ‌پوست پاره‌وقت، ارباب حلقه‌ها، در قند هندوانه، تارک دنیا موردنیاز است، فارسی شکر است، داستان خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست‌دختری در فرانکفورت دارد، کافهٔ زیر دریا،‌ عطر سنبل، عطر کاج، دیوارگذر، اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری، اومون را، گهوارهٔ گربه، نیکولاکوچولو و...
shima mousavi
تجربه‌ام نشان داده روزهای بارانی مردم کمتر کتاب می‌خرند، درست مثل روزهای آفتابی.
Fatima
حق با فروید است، «انسان وقتی به چیزی واکنش نشان می‌دهد که یکی از حس‌های پنج‌گانه‌اش تحریک شود. کتاب به‌تنهایی هیچ‌کدام از این حس‌ها را تحریک نمی‌کند.» البته اصل جمله را پدرم گفته. من فقط با نظریات فروید ترکیبش کرده‌ام.
Fatima
همیشه بالشی اضافی دارم که بغلش کنم. بهتر از هیچی است.
Fatima
تقدیم به تو آخرین بازمانده از نژاد در حالِ انقراض انسانِ کتاب‌خوان
Fatima
کتاب‌ها را طوری که جلدشان دیده شود می‌گذارم روی سفره و کنار پیرمرد خنزرپنزری بساط می‌کنم. پیرمرد نگاهی به کتاب‌ها می‌اندازد و می‌گوید «این کتاب‌ها به درد این‌جا نمی‌خورن.» جا می‌خورم. حس گراهام بل را دارم وقتی اولین‌بار صدای دستیارش را از گوشی تلفن شنید. باورم نمی‌شود پیرمرد خنزرپنزری بتواند حرف بزند. خنده‌ام می‌گیرد و می‌گویم «هر چی تو بگی رییس.» ساعت۱۲:۰۰ زنگ می‌زنم به رابینسون و سفارش کتاب‌های جدید می‌دهم: دایی‌جان ناپلئون، پخمه، سنگر و قمقمه‌های خالی، توپ‌مرواری، شاهدبازی، انتری که لوطی‌اش مُرده بود، زنان بدون مردان، صحرای محشر، ترس‌ولرز، خروس، شهر قصه، شب هول، کریستین و کید، دیوان میرزادهٔ عشقی، کلیات عبید زاکانی و دیوان اشعار ایرج‌میرزا.
زهرا۵۸
با صدای گرفته‌ای می‌گویم «دارم تعطیل می‌کنم.» چای از دهانش بیرون نمی‌پرد و حتا تعجب هم نمی‌کند. مثل پزشکی که دیدن مرگ آدم‌ها برایش عادی شده، فقط می‌گوید «ای بابا!»
زهرا۵۸
می‌خواهم با کتاب‌ها تنها باشم. کرکره را پایین می‌کشم و در مغازه را می‌بندم. دوست دارم با کتاب‌ها حرف بزنم و بگویم توی این مدت چه‌قدر دوست‌شان داشته‌ام، ولی به جای این کار از پوشهٔ film musik آهنگ فیلم زوربای یونانی را پخش و صدای بلندگوی کامپیوتر را بلند می‌کنم. مثل آنتونی کوئین دست‌هایم را باز می‌کنم و هم‌ریتم با آهنگ پاهایم را عقب‌وجلو می‌برم. صدای دست زدن کتاب‌ها بلند می‌شود. همینگوی، جویس، سلینجر، آستین، بردبری،‌ سروانتس، فالاچی،‌ برونته و بقیهٔ نویسنده‌ها می‌آیند وسط کتاب‌فروشی و هر کدام یک دور می‌رقصند و برمی‌گردند توی کتاب‌های‌شان تا جا برای نویسنده‌های جدید باز شود. حافظ و سعدی و چند نویسندهٔ ایرانی را هم می‌بینم که ته مغازه روی صندلی نشسته‌اند و فقط دست می‌زنند.
زهرا۵۸
ادوارد براون، همین خیابان خلوتی که پیرمرد خنزرپنزری کنار پیاده‌روش بساط کرده، همین خیابانی که خوابگاه دانشجویی پسرانه دارد و برای دست‌شویی می‌روم آن‌جا، همین خیابانی که ترجمهٔ اسمش می‌شود ادوارد قهوه‌ای. زندگی‌نامه‌اش را توی ویکی‌پدیا می‌خوانم. ادوارد قهوه‌ای بیشتر می‌توانست اسم یک قاتل زنجیره‌ای باشد که کنار جنازهٔ قربانی‌ها نشانه‌ای قهوه‌ای از خودش به جا می‌گذاشته تا یک محقق ایران‌شناس. توی یکی از عکس‌هایش کلاه‌نمدی سرش گذاشته و یک قلیان بزرگ هم دستش گرفته، نشانهٔ ازلی‌ابدی یک ایرانی اصیل. شاید بهتر بود من هم جای کتاب‌فروشی قلیان‌سرا می‌زدم. اسمش را هم می‌گذاشتم «گرشاسب». تنباکوی خوانسار و لیمو چاق می‌کردم و تکه‌های زغال را توی توری می‌چرخاندم تا سرخ شوند.
زهرا۵۸

حجم

۱۴۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

حجم

۱۴۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۱ صفحه

قیمت:
۳۳,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۵۰%
تومان