بریده‌هایی از کتاب کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون؛ مجموعه داستان‌به‌هم‌پیوسته

«تا کی می‌خوای فرار کنی؟ زندگی همینه، باید باهاش روبه‌رو بشی.»

تقدیم به تو آخرین بازمانده از نژاد در حالِ انقراض انسانِ کتاب‌خوان

درمان بی‌خوابی بدون خوردن دیازپام فقط با خوندن سه صفحه خوشه‌های خشم قبل از خواب...

شبیه همهٔ عروس‌های دیگری است که تابه‌حال دیده‌ام: زشت و تکراری.

از پشت شیشهٔ خیس ویترین به آدم‌ها نگاه می‌کنم. تجربه‌ام نشان داده روزهای بارانی مردم کمتر کتاب می‌خرند، درست مثل روزهای آفتابی.

«وقتی نابغه‌ای در دنیا پیدا می‌شود، می‌توانید او را از این نشانه بشناسید؛ تمام ابلهان علیهش متحد می‌شوند.»

براساس قوانین کهن‌الگویی، رابطهٔ معکوسی بین زیبارویی و کتاب‌خوانی وجود دارد

«آدمی اگر چنین بوده یا هست یا خواهد بود، بدان معنی نیست که تا ابد چنین بوده یا هست یا خواهد بود، بلکه یک روز چنین شده و روز دیگر چنین نخواهد بود.»

هر وقت مگسی را می‌دیدم که روی میوه یا شیرینی نشسته، یواشکی عینک ذره‌بینی مادربزرگم را برمی‌داشتم و با دقت به آن نگاه می‌کردم. گاهی دست‌هایش را به‌هم می‌مالید، گاهی هم پاهایش را، اما بیشتر وقت‌ها کاری نمی‌کرد و با چشم‌های درشتش به روبه‌رو خیره می‌شد. کنجکاو بودم بفهمم دختر است یا پسر.

«وقتی نابغه‌ای در دنیا پیدا می‌شود، می‌توانید او را از این نشانه بشناسید؛ تمام ابلهان علیهش متحد می‌شوند.» این جمله را توی مقدمهٔ کتاب اتحادیهٔ ابلهان می‌خوانم. با این‌که نابغه نیستم، درک می‌کنم. شاید به این دلیل که ابلهان ممکن است به سرشان بزند و علیه افراد عادی هم باهم متحد شوند.