بریده‌هایی از کتاب کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون؛ مجموعه داستان‌به‌هم‌پیوسته

«تا کی می‌خوای فرار کنی؟ زندگی همینه، باید باهاش روبه‌رو بشی.»

تقدیم به تو آخرین بازمانده از نژاد در حالِ انقراض انسانِ کتاب‌خوان

درمان بی‌خوابی بدون خوردن دیازپام فقط با خوندن سه صفحه خوشه‌های خشم قبل از خواب...

شبیه همهٔ عروس‌های دیگری است که تابه‌حال دیده‌ام: زشت و تکراری.

از پشت شیشهٔ خیس ویترین به آدم‌ها نگاه می‌کنم. تجربه‌ام نشان داده روزهای بارانی مردم کمتر کتاب می‌خرند، درست مثل روزهای آفتابی.

«وقتی نابغه‌ای در دنیا پیدا می‌شود، می‌توانید او را از این نشانه بشناسید؛ تمام ابلهان علیهش متحد می‌شوند.»

براساس قوانین کهن‌الگویی، رابطهٔ معکوسی بین زیبارویی و کتاب‌خوانی وجود دارد

«آدمی اگر چنین بوده یا هست یا خواهد بود، بدان معنی نیست که تا ابد چنین بوده یا هست یا خواهد بود، بلکه یک روز چنین شده و روز دیگر چنین نخواهد بود.»

هر وقت مگسی را می‌دیدم که روی میوه یا شیرینی نشسته، یواشکی عینک ذره‌بینی مادربزرگم را برمی‌داشتم و با دقت به آن نگاه می‌کردم. گاهی دست‌هایش را به‌هم می‌مالید، گاهی هم پاهایش را، اما بیشتر وقت‌ها کاری نمی‌کرد و با چشم‌های درشتش به روبه‌رو خیره می‌شد. کنجکاو بودم بفهمم دختر است یا پسر.

«وقتی نابغه‌ای در دنیا پیدا می‌شود، می‌توانید او را از این نشانه بشناسید؛ تمام ابلهان علیهش متحد می‌شوند.» این جمله را توی مقدمهٔ کتاب اتحادیهٔ ابلهان می‌خوانم. با این‌که نابغه نیستم، درک می‌کنم. شاید به این دلیل که ابلهان ممکن است به سرشان بزند و علیه افراد عادی هم باهم متحد شوند.

«هر چه کشور محروم‌تر باشد، جام جهانی برایش اهمیت بیشتری دارد. این رقابت‌ها در نروژ و سویس تغییر اندکی ایجاد کرد، اما در روآندا جام جهانی به طور موقت آدم‌کشی‌ها را متوقف کرد.»

نویسنده‌های روسی دو دسته‌ن. دستهٔ اول که زیاد مهم نیستن، اما دستهٔ دوم نویسنده‌های معروفی‌ان که به خاطر سیستم دیکتاتوری شوروی مجبور شدن مهاجرت کنن امریکا.

همیشه به خودم می‌گویم اگر گاهی سکوت کنم خیلی بهتر است، اما هیچ‌وقت نتوانسته‌ام این کار را به مرحلهٔ اجرا برسانم.

انگار مُرده‌ای که می‌خواهد زنده بماند ترسناک‌تر از زنده‌ای است که می‌خواهد بمیرد.

تجربه‌ام نشان داده روزهای بارانی مردم کمتر کتاب می‌خرند، درست مثل روزهای آفتابی.

«برای پیروز شدن در رقابت، لازم نیست آن‌قدر تلاش کنید که نفر اول بشوید، همین‌قدر که بتوانید رقیب را حذف کنید کافی است.»

«از همین می‌ترسم به یه چیز یا کسی عادت می‌کنی، اون وقت اون چیز یا کس قالت می‌ذاره. اون وقت دیگه چیزی برات نمی‌مونه. می‌فهمی چی می‌خوام بگم؟ اونایی رو که می‌ذارن و می‌رن دوست ندارم. اینه که اول خودم می‌رم. این‌جوری خاطرجمع‌تره.»

«سی و پنج سال است که در کار کاغذباطله هستم و این قصهٔ عاشقانهٔ من است...»

«پیشنهادشان برای آتش زدن پله‌های کاخ سفید یا ساختن کلهٔ فرماندار از مدفوع رد شده بود. این شکست رسماً بر "خاص" بودن‌شان مُهر تأیید زد و بنابراین من شدم دشمن شماره‌یک آوانگاردها.»

«ببخشید آقا، شما هم تو زحمت افتادین. بچه‌های امروزی جز دردسر هیچی ندارن.» «بچه‌های امروزی رو پدر و مادرهای امروزی تربیت کرده‌ن.»