بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب از پشت میز عدلیه؛ خاطرات طنز یک قاضی دادگستری | صفحه ۱۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب از پشت میز عدلیه؛ خاطرات طنز یک قاضی دادگستری

بریده‌هایی از کتاب از پشت میز عدلیه؛ خاطرات طنز یک قاضی دادگستری

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۵۷۱ رأی
۴٫۲
(۵۷۱)
بندهٔ خدا اشک در چشم‌هایش حلقه زد و برایم از این گفت که دستمزد روزها کارگری‌اش تبدیل به یک تکه‌سنگ شده است.
tadai
عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بی‌عدالتی است.
tadai
گاهی قانون از تلفن همراه شما بیش‌تر از خودتان حمایت می‌کند.
tadai
عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بی‌عدالتی است.
🌹Nilou🌹
اول مراد من، مرحوم باستانی پاریزی، به قُضات توصیه کرده بود که خاطرات خود را بنویسند و منتشر کنند. به عقیدهٔ ایشان تاریخ اجتماعی ایران روزی به کمال نزدیک می‌شود که اطبا و قُضات خاطرات خود را بنویسند؛ چرا که این دو گروه با حضور در بطن جامعه با معضلات و گرفتاری‌های مردم ارتباط مستقیم دارند.
Faeze
سرباز از پشت او را می‌کشید و من از جلو پایم را. چیزی شبیه بازی کبدی. هر چه سرباز محکم‌تر او را از عقب می‌کشید، متهم سفت‌تر و مصرانه‌تر پایم را می‌فشرد و بوسه‌های آب‌دارتری بر کفش‌های من می‌زد. خلاصه سرباز در نبرد کبدی موفق شد کشان‌کشان به بیرون از اتاق هدایتش کند. وقتی دیگر مطمئن شد زندان رفتنش حتمی است، پشت در اتاق صدایش را در گلو تاباند و از لابه‌لای تارهای صوتی، هر چه فحش ورزشگاهی و وسایل دم کردن چای اعم از کتری برقی و سماور بود، تقدیم من کرد. البته من در این لحظات خودم را به کری زده بودم. نکتهٔ آموزندهٔ این خاطره این‌که در مسند قضاوت از پابوس تا فحش ناموس فاصله‌ای نیست.
سمیه
دیدوبازدیدهای نوروزی برای یک قاضی مصایب خاص خودش را دارد. جدا از این‌که قاضی در دیدوبازدید، از قضاوت تغییر کاربری می‌دهد و باید به تک‌تک اعضای فامیل مشاورهٔ حقوقی بدهد، و صرف‌نظر از این‌که برخی از آشنایان انتظار دارند قاضی بدبخت با یک سفارش ساده کل پرونده‌های حقوقی و مشکلات ایشان را از ادارهٔ کار گرفته تا شهرداری، از مالیات تا جریمه‌های رانندگی، از شورای حل اختلاف تا دیوان عالی کشور حل کند، برای خود من سخت‌ترین قسمت دیدوبازدیدهای نوروزی توصیه‌ها و موعظه‌های آشنایان گرامی است. طرف کل دانش حقوقی قضایی‌اش در این حد است که یک‌بار سوار اتوبوس شرکت واحد بوده توانسته حیاط دادگستری را از فاصلهٔ شصت‌متری ببیند ولی تا متوجه می‌شود شما قاضی هستی ناگهان خطابه‌ای در حد سیسرون آغاز می‌کند که قضاوت چنین است و چنان، چه‌قدر سخت است و سنگین، مکافات قضاوت اشتباه فلان است، آتش جهنم قُضات معرکه‌ای است، شما باید در قضاوت آن‌طور بکنید و این‌طور نکنید، و خلاصه آن‌قدر می‌گوید که شما در آخر فقط و فقط یک جواب دارید که بدهید «غلط کردم.»
سمیه
بارها و بارها شده است که از برخوردها یا صحبت‌های طرفین پرونده به‌شدت خنده‌ام گرفته است، ولی با تمام توان سعی کرده‌ام جلوِ باز شدن نیشم را بگیرم تا مبادا طرف پُررو شود و خیال برش دارد که این‌جا محیط شوخی و خنده است. تجربه‌ام ثابت کرده است که اگر جلوِ متهم زیاد بخندم بعداً در بازداشت یا برخورد قانونی با وی به مشکل برمی‌خورم. متهمی که خنده‌هایم را دیده باورش نخواهد شد که بعد از یک دل سیر خندیدن و نشاط و سرگرمی، قضیه به بازداشت و زندان و دست‌بند و سرباز ختم شود.
سمیه
ضایعات در ادبیات متهمان یک کلیدواژه است. یک واژهٔ حیاتی است. یک شاه‌کلید دفاع است؛ یعنی متهمانی که با دادسرا و بازجویی آشنایی دارند، می‌دانند که هر جا و هر وقت پاسخی برای سؤالات ما قُضات ندارند، باید بگویند ضایعات. برخی از سؤال‌وجواب‌های من و متهمان در بازجویی‌ها را بخوانید. سؤال: «ساعت سهٔ نصفه‌شب توی کوچهٔ بن‌بست چی‌کار می‌کردی؟» جواب: «داشتم ضایعات جمع می‌کردم.» سؤال: «مدارک و کارت‌های بانکی یه غریبه دست تو چی‌کار می‌کنه؟» جواب: «از تو ضایعات پیدا کردم.» سؤال: «چرا چاقو و قمه تو ساکته؟» جواب: «از تو ضایعات پیدا کردم.» سؤال: «تو مگه ماشین داری که رادیوپخش ماشین دستته؟» جواب: «نه، از تو ضایعات پیداش کردم.»
سمیه
نکتهٔ آموزندهٔ این خاطره این‌که اگر روزی دیدید دارید حسابی از کسی کتک می‌خورید و کبود شده‌اید، تلفن همراه‌تان را هم وارد معرکه کنید و آن را به ضارب بدهید تا چنان با گوشی بر سرتان بزند که هم خودتان خُرد شوید هم گوشی. گاهی قانون از تلفن همراه شما بیش‌تر از خودتان حمایت می‌کند.
سمیه
یک روز که هر دو حاضر بودند، خانم چادری نزدیک میزم آمد و پارچه‌ای به اندازهٔ کف دست را که بقچه‌پیچ شده بود، به سمت من آورد و محتویاتش را ریخت روی میز و گفت «آقای قاضی، این‌ها موهای منه که این خانم کنده.» چشم‌تان روز بد نبیند. یک دسته موی وِزوِزی روی میزم پخش شد. تصویرش هنوز مثل تصویر آهسته جلوِ چشمم است. تارهای موی کج‌وکوله به صورت معلق در فضا تاب می‌خوردند و هر یک به سوی گوشه‌ای از میز و وسایل روی آن روانه می‌شدند. درحالی‌که از این صحنهٔ مشمئزکننده در حال تهوع بودم، ناخودآگاه به جَستی تا منتهای دیوار پشت‌سرم عقب پریدم و با دست‌هایم به دیوار پناه گرفتم و با تشر و تضرع از او خواستم جمع کند این پریشان‌موهای لامصب را! مگر جمع می‌شد؟
سمیه
چند سؤال چرت‌وپرت با صدایی شبیه صدای سمندون از آن بنده‌خدا پرسیدم، اما واضح بود هیچ متوجه نمی‌شود. او هم جملهٔ ترکی نامفهومی را مدام تکرار می‌کرد. غرور کاذب روز اولی اجازه نمی‌داد از مدیر دفتر و منشی کمک بگیرم. اضطراب و استرس تمام وجودم را گرفته بود و نمی‌دانستم چه‌کار باید بکنم. پرونده را به کلانتری برگردانم یا در شعبه نگه دارم؟ دستور جلب بدهم یا احضار؟ شاکی را به پزشکی قانونی معرفی کنم یا به پارکینگ؟ دستگاه چاپ اسکناس جعلی را توقیف کنم یا دندهٔ ماشین را مُهروموم کنم؟ اصلاً الآن باید حکم اعدام صادر کرد یا برائت؟ فقط با زبان بی‌زبانی و اشارهٔ دست به پیرمرد بیچاره حالی کردم که برود.
سمیه
با متانت بسیار، کمی خودم را جمع‌وجور، یقهٔ کتم را مرتب و صدایم را شبیه دوبلر آلن دلون کردم و گفتم «به ارباب‌رجوع محترم بفرمایید تشریف بیارن داخل.» پیرمردی حدوداً هشتادساله وارد شد. درحالی‌که همچنان صدای دوبلر آلن دلون دایورت شده بود روی حنجره‌ام، پرسیدم «پدرجان موضوع چیه؟»
سمیه
با متانت بسیار، کمی خودم را جمع‌وجور، یقهٔ کتم را مرتب و صدایم را شبیه دوبلر آلن دلون کردم و گفتم «به ارباب‌رجوع محترم بفرمایید تشریف بیارن داخل.» پیرمردی حدوداً هشتادساله وارد شد. درحالی‌که همچنان صدای دوبلر آلن دلون دایورت شده بود روی حنجره‌ام، پرسیدم «پدرجان موضوع چیه؟»
سمیه
عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بی‌عدالتی است.
کاربر ۱۳۹۶۷۲۲
عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بی‌عدالتی است.
کاربر ۱۳۹۶۷۲۲
مرحوم باستانی پاریزی، به قُضات توصیه کرده بود که خاطرات خود را بنویسند و منتشر کنند. به عقیدهٔ ایشان تاریخ اجتماعی ایران روزی به کمال نزدیک می‌شود که اطبا و قُضات خاطرات خود را بنویسند؛ چرا که این دو گروه با حضور در بطن جامعه با معضلات و گرفتاری‌های مردم ارتباط مستقیم دارند.
کاربر ۱۳۹۶۷۲۲
مرحوم باستانی پاریزی، به قُضات توصیه کرده بود که خاطرات خود را بنویسند و منتشر کنند. به عقیدهٔ ایشان تاریخ اجتماعی ایران روزی به کمال نزدیک می‌شود که اطبا و قُضات خاطرات خود را بنویسند؛ چرا که این دو گروه با حضور در بطن جامعه با معضلات و گرفتاری‌های مردم ارتباط مستقیم دارند.
کاربر ۱۳۹۶۷۲۲
نکتهٔ آموزندهٔ این خاطره این‌که اگر روزی دیدید دارید حسابی از کسی کتک می‌خورید و کبود شده‌اید، تلفن همراه‌تان را هم وارد معرکه کنید و آن را به ضارب بدهید تا چنان با گوشی بر سرتان بزند که هم خودتان خُرد شوید هم گوشی. گاهی قانون از تلفن همراه شما بیش‌تر از خودتان حمایت می‌کند.
mahshid80
قضاوت مثل فیلم‌های کارآگاهی نیست که با یک تار موی خوشگل و تروتمیز راز قتل کشف می‌شود؛ قضاوت یعنی این‌که یک دسته موی چرب‌وچیلی بریزند روی سروصورتت و بگویند تصمیم بگیر.
mahshid80

حجم

۱۰۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

حجم

۱۰۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
۱۷,۰۰۰
۵۰%
تومان