بریدههایی از کتاب آخرین نشان مردی
۴٫۲
(۲۲۸)
مامان که حواسش به من است، وقتی میخواهد جواب بدهد، «الو» و «بله» را با هم قاطی میکند و میگوید «بَلو». همه میخندیم. مامان گوشی را که قطع میکند و با لحنی جدی یکدفعه میپرسد: امروز شونزدهمه؟
بابا فوراً میگوید: بَلو!
b.sepide
بابابزرگ که از پیشنهادش بابتِ استراحت موقت و باز شدنِ راه راضی به نظر میرسد، با صدای بلندی میگوید «نه، خوب شد!»
به خانه که میرسیم اوضاع کمی غیر عادی است و متأسفانه انگار دزد آمده. بابا که هنوز شوکه است، به کنایه فقط میگوید: «نه، خوب شد!»
b.sepide
«من نمیدونم چرا پلاستیک زباله حتماً باید از این مارکی باشه که مامانت تاکید کرده. یعنی اگه اونا رو توی یه مارک دیگه بذاریم در شان آشغالا نیست؟!»
Mahya
بابا بادبزن را جوری از آقا نعیم میگیرد که مثل بازی بچهها انگار یعنی «باختی، نفرِ بعد.»
Mahya
با اینکه قیافه برایم خیلی مهم است اما چون تمایلی به این فرد ندارم مثل همه پسرهایی که برای عنوان کردن ملاکهای ازدواج، جا نماز آب میکشند الکی میگویم: چرا ولی خوشگلی که ملاک نیست
بابا دستی به پشتم میزند: «خوشم میآد دیگه به مرحلهای از تجرد رسیدی که فقط زن میخوای و دیگه قیافه برات مهم نیست! پاشو اول میریم برات کت شلوار بخریم و از اونجا هم میریم برات زن بگیریم.»
Ketabkhoram
خلاصه، نبودنت سخت نبود، مشکل بود!»
Ketabkhoram
جمله آخر بابا باعث میشود تا مامان بعد از چند لحظه، بدون نیاز به پاورپوینت، یک پایاننامه کامل حاوی چکیده، کلمات کلیدی، سابقه تحقیق، مواد و روشها و بحث نتیجهگیری راجع به مشکلات گفتاری و رفتاری عمه هایم ارائه کند و حتی یک مقاله هم از نتیجه یافتههایش برای انتشار در ژورنالهای شبکههای اجتماعی آماده کند!
Fatima
اینا خونوادگی برای هر چیزی اول برای خودشون نتیجهگیری میکنن، بعد تازه شروع میکنن به بحث کردن.»
Fatima
کلاً دفاع کردن از پایاننامه خیلی آسانتر از دفاع کردن از مامان یا بابا جلوی همدیگر است.
Fatima
از شجاعت حامد خوشم اومد. اینکه امروز باباشو داشت میپیچوند، نشون میده در آینده مستعده که زنشم بپیچونه و مرد موفقی میشه
mohammad
وقتی کسی که باید باشد، نباشد، حتی اگر در جمع هزاران نفر هم باشی باز حس میکنی تنهایی.
محمدجواد
«عزیزم وعده انتخاباتی دقیقاً مثل وعدههای ازدواجه. مالیات که نداره.
محمدجواد
آقای عطاری انگار مصمم شده که ظرف یک هفته از گاندی به آرنولد تبدیل شود. سراغ هر کدام از دستگاهها که میرود، آنقدر وزنه میگذارد که رضازاده هم برای برداشتن آنها کم میآورد اما بعد از یکنوبت وزنه زدن، آنقدر وزنهها را کم میکند که آخرش انگار دارد با وزنههای نامریی وزنه میزند.
محمدجواد
مثلث آتش در فامیل ما مربع است و شامل اکسیژن (فوت)، ماده سوختنی (زغال و گاهی اوقات همراهیِ بخشی از لباس کسی که دارد از نزدیک زغالها را فوت میکند)، حرارت (کبریت و فندکهای یواشکی) و از همه مهمتر خودِ فردِ «آتش درست کن» است.
محمدجواد
. بابا که ماجرا را میفهمد، میگوید: هر وقت خواستی بری، بگو منم میآم تا ببینم روز دفاعت باید چیکار کنیم
چون خود بابا دوست دارد بیاید، مخالفت نمیکنم اما چیزی میگوید که پشتم میلرزد: ضمنا شاید تو دانشگاهتون رفتم از دفتر بپرسم درس مَرسات چطوره
بابا اونجا که مدرسه نیست. دانشگاه اصلاً دفتر نداره.
پس استادات زنگ تفریح کجا دور هم چای میخورن؟
zahra.s
«حامدجان، من هرچی بهت بگم فایده نداره. اگه همینجوری عاشقشی که هیچ اما اگه قصد ازدواج داری، باید بیشتر بشناسیش. البته تا ازدواج نکنی نمیشه بشناسیش و تا نشناسیشم که نمیشه ازدواج کنی.»
کاربر ۱۹۹۰۴۹۰
هر دو با اینکه حواسشان به حرفهای من نیست اما ظاهراً به خاطر تجربه سالها زندگی مشترک خیلی خوب میتوانند ادای کسی را دربیاورند که دارد گوش میکند
کاربر ۱۹۹۰۴۹۰
بابا هم تنها فوتبالیستی که میشناسد علی دایی است به خصوص به خاطر گلهایی که توی جام جهانی زده. البته همان اسم علی دایی هم به این خاطر در ذهنش مانده چون یک پسر دایی دارد به اسم علی و به او «علیِ دایی» میگوید
کاربر ۱۹۹۰۴۹۰
توی راه بابا میگوید: «حامدجان، من هرچی بهت بگم فایده نداره. اگه همینجوری عاشقشی که هیچ اما اگه قصد ازدواج داری، باید بیشتر بشناسیش. البته تا ازدواج نکنی نمیشه بشناسیش و تا نشناسیشم که نمیشه ازدواج کنی.»
مهدی
آرزویم این است که همسرم باشد اما دوست دارم حتی اگر سالها هم قرار است در کنار هم زندگی کنیم وقتی میبینمش با همین حس باشد.
n re
حجم
۱۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۱۶۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
قیمت:
۷۶,۰۰۰
۳۸,۰۰۰۵۰%
تومان