بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب انسان در جستجوی معنا | صفحه ۸۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب انسان در جستجوی معنا

بریده‌هایی از کتاب انسان در جستجوی معنا

۳٫۹
(۶۵۶)
«آنچه را که شما تجربه کرده و کشیده‌اید، هیچ نیرویی در دنیا قادر به گرفتن آن از شما نیست.»
Omid Khalighi
در مورد باقی ما که اشخاص معمولی و بزدل بودیم، مصداق سخنان بیسمارک به شمار می‌آمدیم که گفت: «زندگی همانند نشستن بر روی صندلی دندان‌پزشک است، چون انسان پیوسته منتظر برآمدن دردناکترین لحظات عمر خود است، در حالی که آن لحظات سپری شده‌اند.»
محمد
این زندانیان فراموش می‌کردند که چنین شرایط دشوار و استثنایی، اغلب فرصتی به انسان می‌دهد تا از لحاظ روحانی فراتر از خویش گام بردارند. آنان به جای آنکه دشواری‌های اردوگاه را به منزله‌ی آزمونی برای نیروی درونی خود بدانند، زندگی را جدی نمی‌گرفتند و آن را به عنوان چیزی بی‌نتیجه تحقیر می‌نمودند و ترجیح می‌دادند که چشمان خود را ببندند و به گذشته بیندیشند. در واقع زندگیِ حال برای آنها معنایی نداشت.
محمد
من از درمان او ناامید نشدم و دنبال مطلب را گرفتم و گفتم: «آیا امیدوار نیستی که چون به دنیای دیگر رفتی فرزندان خود را در عالم بالا در کنار خود ببینی؟» او به سختی اشک ریخت و گفت: «چون فرزندان من همه بی‌گناه کشته شده‌اند یقینا در عالم ملکوت جایگاه شایسته‌ای خواهند داشت، اما من که پیرمرد گناهکاری هستم مرا بدانجا راهی نیست.» من ادامه داده و گفتم: «آیا نمی‌توان تصوّر کرد همین درد و رنجی که تو در زندگی پس از مرگ فرزندانت می‌کشی معنای زندگی تو باشد، یعنی همان چیزی که تو را تطهیر کند و سزاوار داشتن جای شایسته در عالم ملکوت شوی و در آن عالم به آن‌ها بپیوندی؟ آیا در مزامیر نیامده است که خداوند اشک‌های بندگان خود را نگه می‌دارد؟ پس شاید هیچکدام این رنج‌ها بیهوده نباشد!» پس از چند سال، گویی این اولین‌باری بود که آرامشی ژرف در درون خود حس می‌کرد. آرامشی که پیامد درک معنایی برای همه‌ی رنج‌هایش بود.
خاک
انسان مخلوقی مسئول است و باید معنای بالقوه زندگی خود را تحقق بخشد، باید بگویم که معنای حقیقی زندگی را باید در جهان و پیرامون خود جست نه در درون ذهن و روان خود. چه آن‌طور که گمان می‌رود، روان یک سیستم بسته نیست و به همین علّت هدف واقعیِ وجود انسان را نمی‌توان در آنچه به «تحقق نفس» و «خودشکوفایی» معروف استجستجو نمود. بلکه باید وجود انسان را علی‌القاعده از خود «فرارونده» بهشمار آورد که خودشکوفایی برایش هدفی غایی نیست، بلکه اثرات جانبی خود «فرارونده» محسوب می‌شود. چون اگر تنها هدف «خودشکوفایی» باشد، به هیچ عنوان دست یافتنی نیست. چون ممکن است هرچه انسان بیشتر به دنبال آن برود کمتر آن را دریابد. نمی‌توان دنیا را به عنوان مظهری از خود دانست و یا اینکه آن را هدفی برای تحقق نفس و خودشکوفایی تصور کرد. زیرا در هر دو صورت تصویری که از جهان در ذهن خود می‌سازیم کوچک و کم‌اهمیت در نظر گرفته می‌شود.
Ahmad
اصولاً کوشش جهت یافتن معنایی وجودی در زندگی خود و حتی تردید در معنای وجودی، در زندگی نه نتیجه بیماری است و نه به بیماری می‌انجامد. ناکامی وجود نه بیماری است و نه بیماری‌زا. نگرانی انسان درباره‌ی ارزش زندگی و حتی ناامیدی و افسردگی‌اش یک افسردگی روحانی است، نه بیماری روانی. اگر پزشک این روان‌پریشی را به بیماری روحی تعبیر کند، ناامیدی وجودی بیمار را در زیر کوهی از داروهای آرام‌بخش مدفون خواهد نمود. در صورتی که وظیفه‌ی اصلی یک پزشک این است که بیمار خود را از این بحران رهایی بخشد و او را متحوّل کرده و در راه امید و کمال هدایت کند.
Ahmad
کوشش برای یافتن معنایی در زندگی خود نیرویی است اصیل و اساسی، نه توجهی ثانوی که از انگیزش غرایز سرچشمه گرفته باشد. این معنا برای هر شخص منحصر به فرد است و تنها اوست که باید آن معنا رابرای خود بیابد و توانایی انجام آن را دارد. و تنها در آن صورت است که حس معناخواهی یا معنایابی او ارضا می‌شود. گروهی از صاحب‌نظران بر این عقیده‌اند که معانی و ارزش‌ها چیزی جز «مکانیسم‌های دفاعی، واکنش‌های معکوس و متعالی گرایی» نیستند. امّا من به شخصه هرگز حاضر نیستم که به خاطر «مکانیسم‌های دفاعی» زندگی کنم و یا به خاطر «واکنش‌های معکوس» بمیرم، ولی انسان قادر است در راه آرمان‌ها و ارزش هایش جان دهد.
Ahmad
در لوگوتراپی بیمار به جهتی راهنمایی می‌شود و با وضعی روبه‌رو می‌گردد که معنایی برای زندگی خود بیابد
Ahmad
ابتدا باید بگویم که چرا من برای نظریه‌ی خود عنوانِ «لوگوتراپی» را برگزیده‌ام. لوگوس کلمه‌ای است یونانی که «معنا» را اطلاق می‌نماید. ولوگوتراپی که برخی از نویسندگان متخصص آن را «مکتب سوم روان‌درمانی وین» نام‌گذاری کرده‌اند براساس معنای هستی انسان و تلاش او برای رسیدن به این معنا استوار است. بنابر اصول لوگوتراپی کوشش برای یافتن معنا در زندگی به عنوان نخستین نیروی محرکه و انگیزنده‌ی هر فرد در دوران حیات اوست. به این دلیل است که من به معنی جویی در مقایسه با نیرویی متضاد با «لذت‌طلبی» که پایه‌ی روانکاوی فروید است و «قدرت‌طلبی» که اساس روانشناسی آدلر است، معنای ویژه‌ای می‌بخشم.
Ahmad
ما همه در اردوگاه به همدیگر می‌گفتیم که هیچ شادمانی دنیایی نمی‌تواند آن همه رنج و سختی را جبران کند و بنابراین، در انتظار شادی نبودیم. ما به شادمانی روزگار آینده امید نبسته بودیم و این امید شادی نبود که به ما شهامت می‌داد و به فداکاری و زندگی و مرگ معنی می‌بخشید. امّا دیگر آماده‌ی پذیرش غم و اندوه هم نبودیم. این سرخوردگی که در انتظار افراد زیادی از ما بود پشت بسیاری را در هم شکست
Ahmad
برای هر زندانی آزادگشته، روزی فراخواهد رسید که چون دوران اسارت خود را به یاد آورد و تجربه‌های آن دوران را فراروی نهد، باورش نخواهد شد که چنان روزگار سخت و توان‌سوزی داشته است. همانگونه که سرانجام روز آزادی وی فرارسید و همه چیز در نظرش چون رؤیایی زیبا جلوه نمود، روزی هم فرا خواهد رسید که از زندگی و تجربه‌های اسارت در اردوگاه در ذهنش کابوسی رنج‌آور برانگیخته شود. امّا مهمترین و زیباترین آن تجربه‌های گرانبها برای این زندانی آزادشده که اکنون به سوی خانه‌اش گام برمی‌دارد، این احساس بسیار شگرف و روح‌بخشی است که با آن همه رنج و دردی که بر سرش آمده، اکنون دیگر چیزی وجود ندارد که وی از آن بترسد، جز خداوند بزرگ!...
Ahmad
هنوز چهره‌ی یک زندانی را در خاطر دارم که می‌گفت: «دستم بریده باد اگر آن را پس از بازگشت به خانه‌ام به خون ستمگران نیالایم». کسی که چنین سخنی می‌گفت، آدم بدی نبود، بلکه بهترین دوست اردوگاهی و پس از آزادی‌ام محسوب می‌شد.
Ahmad
تنها چیزی که برای آنها تغییر کرده بود این بود که اکنون آن‌ها ستمگر شده بودند نه ستمدیده. اینان اکنون برانگیزنده‌ی بیدادگری بودند و شیوه‌های رفتارشان را با تجربه‌های تلخ گذشته‌ی خود توجیه می‌کردند. چنانکه این طرز تفکرشان در مسائل روزمرّه و جزئی هم دیده می‌شد. یک روز با دوستی در کنار مزرعه‌ای به سمت اردوگاه می‌رفتیم. ناگهان به مزرعه سبز گندم برخورد نمودیم. من بی‌اختیار می‌خواستم از کنار آن بگذرم، امّا دوستم دستم را گرفت و مرا به میان گندمزار برد. من آهسته گفتم که نباید ساقه‌های سبز را لگدکوب کرد. اما او برآشفت و با پرخاش و خشمگینانه فریاد کشید و گفت: «ببینم آنچه که از ما گرفته‌اند کافی نیست؟ زن و فرزندم را کشتند، حالا تو مرااز لگد کردن چند ساقه گندم منع می‌کنی؟» تنها با آرامی و حوصله می‌توان به این افراد فهماند که کسی حق ظلم‌کردن بر دیگران را ندارد، هرچند به او ظلم شده باشد. ما بسیار کوشیدیم تا این حقیقت را به آن‌ها بفهمانیم وگرنه هزار بار نتایجی شوم‌تر از شکستن چند ساقه‌ی گندم به‌بار می‌آمد.
Ahmad
شب فرارسید و ما دوباره همه در کلبه‌های خود جمع شدیم. یکی آهسته در گوش دیگری زمزمه کرد: «بگو ببینم امروز خوشحال بودی؟» و آن دیگری با شرمساری گفت: «راستش را بخواهی نه» و نمی‌دانست که همگی ما نیز همان احساس را داشتیم. در واقع ما حس خوشحال‌بودن را از دست داده بودیم و باید دوباره آن را می‌آموختیم. از منظر روانشناسی پدیده‌ای به نام شخصیت‌زدایی برای زندانیان آزاد شده اتفاق می‌افتاد. همه چیز در نظر ما مجازی می‌نمود. انگار در عالم رویا بودیم و نمی‌توانستیم چیزی را باور کنیم. چه بسا که در دوران گذشته در عالم رویا فریب خورده بودیم. خواب می‌دیدیم که روز آزادیمان فرا رسیده و ما آزاد شده‌ایم، به خانه بازگشته و در جمع دوستانمان نشسته‌ایم و اینکه آن‌ها به دیدار ما می‌آیند و ما به آن‌ها خوش‌آمد می‌گوییم. همسرمان را در آغوش می‌گیریم و یا اینکه بر سر میز نشسته و مشغول گزارش آنچه که بر سرمان آمده هستیم و حتی از خواب‌هایی که از آزادی دیده بودیم حرف می‌زنیم. و آنگاه... دوباره سوت بیدارباش و پایان خواب شیرین آزادی. امّا اکنون خوابمان تعبیر شده بود، ولی ما قادر به درک و باورکردن آن نبودیم.
Ahmad
درباره‌ی فرصت‌های بسیاری که به زندگی معنی می‌بخشد صحبت کردم و به آن افرادی که بی‌حرکت نشسته بودند و گاه‌گاه صدای آه سردی از نهادشان به گوش می‌رسید گفتم که زندگی انسانی در هیچ شرایط و پیش‌آمدی دور از معنا نیست و این معنای بی‌پایان زندگی رنج و میرندگی، و محرومیت و مرگ را نیز در بر دارد. از این انسان‌های سرگشته که در درون کلبه‌ی تاریک نشسته بودند و به سخنان من گوش می‌دادند خواستم که به بحرانی بودن وضع خود آگاه شوند و با شهامت با آن روبه‌رو گردند. گفتم نباید ناامید شد، بلکه باید به آن ایمان کامل داشت و باید دانست که ناپیدایی پایان مبارزه از اهمیت و عظمت معنای آن هیچ نمی‌کاهد و باید همچنان جسارت و شهامت را حفظ کرد. به آن‌ها گفتم که در این ایام دشوار و ساعات سخت قطعاً دوستی، همسری، فرد زنده یا مرده‌ای و شاید هم خداوند چشم به ما دوخته‌است و انتظارِ نا امید بودن ما را ندارند. او امید دارد که ما رنج و سختی را با غرور پذیرا شویم نه با فلاکت و این که هنر مردن را آموخته‌ایم.
Ahmad
من برای تسکین دادن، حرفم را با صحبت از راحتی‌های ناچیز خودمان شروع کردم و گفتم این ششمین زمستانی است که آتش جنگ شعله‌ور است و وضع ما هولناکترین وضع ممکن، یعنی نه آن طور که فکر می‌کردیم باید باشد، نیست. گفتم هر کدام ما باید از خود بپرسد که تا کنون چه چیزهای غیرقابل برگشتی را از دست داده است و حدس زدم پس از بررسی خواهیم دانست که این ضررهای غیرقابل برگشت بسیار اندک است. هرکسی که هنوز زنده بود دلیلی برای امید به آینده داشت: امید به سلامتی خانواده، خوشبختی، شغل، ثروت و موقعیت شایسته‌ای در اجتماع. این‌ها همه بازیافتنی است و می‌توان به آن رسید. از آن گذشته استخوان‌های ما هنوز سالم و برقرار بودند و آنچه که بر ما گذشته بود می‌توانست در آینده برایمان مفید باشد. آن وقت سخن نیچه را نقل قول کردم، آنجا که می‌گوید: «آنچه که مرا نکشد، قطعا مرا نیرومندتر می‌سازد.»
Ahmad
کسانی که رابطه‌ی میان چگونگی فکری و امید و جرأت یک انسان را با ناامیدی او و درجه‌ی ایمنی از بیماری می‌دانند، به خوبی آگاهند که از بین رفتن و نابودی ناگهانی امید و جرأت می‌تواند تأثیری کشنده داشته باشد.
Ahmad
در اردوگاه کار اجباری، یک واحد کوتاه زمانی، مثلاً یک روز را ساعت به ساعت با خستگی بی‌پایانی سپری می‌کردند، امّا واحد زمانی طولانی‌تر، مثلاً یک هفته در نظر بسیار زودگذر بود. وقتی به اسیران می‌گفتیم که یک روز از یک هفته طولانی‌تر است همه می‌پذیرفتند. این تجربه‌ی زمانی شگفت‌انگیز انسان را به یاد داستان «کوهستان جادو» اثرتوماس مان می‌اندازد که انباشته از نکات دقیق روانشناسی است. توماس ماندر این کتاب سیر روحی بیماران مبتلا به سل را در یک آسایشگاه مورد مطالعه قرار می‌دهد. آنها روز رهایی خود را نمی‌دانستند و زندگی خود را بدون داشتن هدف و تصوری از آینده سپری می‌کردند.
Ahmad
زن می‌دانست که طی چند روز آینده خواهد مُرد، امّا با دانستن این موضوع، نشاط و شادی را از دست نمی‌داد. این زن به من گفت: «من از سرنوشت خود شکرگزارم که چنین ضربه‌ی سختی را بر من وارد می‌آورد. چون در زندگی گذشته‌ام زیاده‌خواه و از خود راضی بودم و فضایل روحانی و کمال معنوی را جدّی نمی‌گرفتم.» آنگاه به پنجره‌ی کلبه اشاره کرد و گفت: «آن درخت تنها دوستی است که در لحظات تنهایی در برابرم ایستاده است.» از پنجره شاخه‌ای از یک درخت شاه‌بلوط پیدا بود که دو شکوفه‌ی زیبا داشت. او به من گفت: «من غالبا با این درخت گفتگو می‌کنم.» تعجب کردم. نمی‌دانستم چه بگویم، آیا این زن هذیان می‌گفت؟ آیا دچار کابوس شده بود؟ با شگفتی از او پرسیدم که آیا درخت هم پاسخ می‌دهد. گفت: «آری.» «درخت چه می‌گوید؟» به من می‌گوید: «من اینجا هستم. من اینجا هستم. من زندگی هستم. من زندگی جاویدانم.»
Ahmad
تنها خلاقیت و لذت‌جویی به زندگی معنا نمی‌بخشد. اگر اصلاً زندگی دارای معنایی باشد، پس باید در رنج کشیدن نیز معنایی نهفته باشد. رنج چون مرگ و سرنوشت، بخش جدایی‌ناپذیر زندگی است و در واقع بدون مرگ و رنج زندگی کامل نمی‌شود. به روشی که انسان سرنوشت خود و همه‌ی رنج‌هایش را پذیرا می‌شود و به شیوه‌ای که صلیب خود را به دوش می‌کشد، فرصتی به دست می‌آورد که حتی در دشوارترین شرایط، معنایی ژرف به زندگی خود ببخشد. چنین زندگی‌ای همواره ارزشی قهرمانانه دارد و چه بسیار انسان‌هایی بودند که در راه مبارزه برای بقا، ارزش انسانی خود را از دست دادند و عظمت بشری خود را فراموش کردند و همسان چهارپایان شدند. در این میانه تنها عدّه‌ی معدودی هستند که برای رسیدن به ارزش‌های اخلاقی خود از فرصت‌هایی که شرایط سخت پیش روی او می‌نهد، بهره می‌برد و یا از آن‌ها روی برمی‌تابد. و همین انتخاب است که مشخص می‌کند که آیا او شایستگی تحمل رنج‌هایش را دارد یا خیر.
Ahmad

حجم

۱۴۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۴۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۲۷,۳۰۰
۳۰%
تومان