بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اعتراف | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اعتراف

بریده‌هایی از کتاب اعتراف

۴٫۰
(۱۳۱)
تمام زندگی مؤمنانِ طبقه ما در تضاد با ایمانشان بود و تمام زندگی مؤمنان طبقه زحمتکش مؤید همان معنایی از زندگی بود که شناختشان از دین به آنان می‌داد.
hoda.family
در مدارس احکام را به کودکان می‌آموزند و آنان را به کلیسا می‌فرستند؛ از کارکنان دولت طلب گواهی شرکت در مراسم عشای ربانی می‌کنند؛ ولی فردی از جمع‌های مشابه ما که دیگر درس نمی‌خواند و در خدمت دولت هم نیست، چه حالا و چه در گذشته (حتی بیش از حالا) ممکن است ده‌ها سال زندگی کند و حتی یک‌بار به این فکر نیفتد که در میان مسیحیان به سر می‌برد و خودش پیرو مذهب مسیحیت ارتدوکس قلمداد می‌شود.
hoda.family
بی‌اختیار به نظرم می‌رسید در جایی کسی هست که با دیدن من تفریح می‌کند، با دیدن این‌که من چگونه 30ـ 40 سال تمام زیسته‌ام، زیسته‌ام و دانش آموخته‌ام، پیشرفت کرده‌ام، جسم و روحم را پرورش داده‌ام، و حالا که عقلم قوام یافته است، حالا که به آن قله‌ای از زندگی رسیده‌ام که از فراز آن، کل زندگی را به چشم می‌بینم، حالا چگونه در نهایت حماقت بر این قله ایستاده‌ام و به‌روشنی دریافته‌ام که در زندگی هیچ نبوده و نیست و نخواهد بود. «و او خنده‌اش می‌گیرد...»
هیچ
ولی معنایی که میلیاردها انسان و کل نوع بشر به زندگی می‌دهند، ریشه در دانشی دارد که بی‌جهت خوار و کاذب شمرده شده است. دانش عقلی آنگونه که دانشمندان و حکما عرضه‌اش می‌کنند معنای زندگی را نفی می‌کند، ولی توده‌های عظیم مردم و کل نوع بشر، این معنا را در دانشی غیرعقلانی می‌یابند. این دانش غیرعقلانی مذهب است، همان مذهبی که نمی‌توانستم ردّش نکنم. همان خدای واحد و خدا
کاربر ۷۹۲۲۵۶۶
دانسته‌های من که حکمت حکما نیز آن را تأیید می‌کرد، بر من آشکار کرد که همه چیز در جهان (جهانِ موجودات زنده و غیرزنده) ساختار فوق‌العاده هوشمندانه‌ای دارد، فقط موقعیت من است که احمقانه است
کاربر ۷۹۲۲۵۶۶
پافشاری بر این‌که تو در کذب هستی و من در حقیقت، بی‌رحمانه‌ترین سخنی است که کسی می‌تواند به دیگری بگوید
پروا
اکنون آماده بودم هر دینی را بپذیرم، فقط به شرطی که از من نفی صریح عقل را طلب نکند
پروا
سقراط می‌گوید: «زندگیِ جسم شرّ و کذب است. پس نابود کردن این زندگیِ جسم، خیر است و ما باید در طلب آن باشیم.» شوپنهاور می‌گوید: «زندگی چیزی است که نباید باشد، یعنی شرّ، و هیچ شدن یگانه خیرِ زندگی است.» سلیمان می‌گوید: «در جهان همه چیز ــ چه حماقت چه خردمندی، چه ثروت چه تهیدستی، چه شادی چه غم ــ همه پوچ و باطل است. انسان خواهد مرد و هیچ چیز باقی نخواهد ماند. و این احمقانه است.» بودا می‌گوید: «زندگی با آگاهی از حتمیت رنج و ضعف و پیری و مرگ امکان‌پذیر نیست. باید خود را از زندگی و از هر گونه امکان زندگی رهاند.»
پروا
وظیفه دانش تجربی، تعیین توالی علت و معلولی پدیده‌های مادی است. کافی است دانش تجربی به مسئله علت غایی بپردازد تا حاصلش چرند از آب درآید
پروا
یگانه شناخت مطلقی که انسان می‌تواند به آن دست یابد این است که زندگی بی‌معناست.
پروا
ساحلْ خدا بود؛ جهت: سنت؛ پارو: آزادیِ عطاشده به من برای پارو زدن به سوی ساحل، یعنی پیوند یافتن با خدا. بدین گونه نیروی زندگی در من احیا شد و من دوباره زندگی آغاز کردم.
فاطمه
احلْ خدا بود؛ جهت: سنت؛ پارو: آزادیِ عطاشده به من برای پارو زدن به سوی ساحل، یعنی پیوند یافتن با خدا. بدین گونه نیروی زندگی در من احیا شد و من دوباره زندگی آغاز کردم.
فاطمه
من به دنبال توضیح همه چیز نخواهم بود. می‌دانم که توضیح همه چیز باید همانند سرآغاز همه چیز در بیکرانگی پنهان باشد. ولی می‌خواهم طوری درک کنم که به سر حد غیرقابل توضیح‌ها برسم؛ می‌خواهم غیرقابل توضیح بودن چیزها ناشی از مقتضیات نادرست عقل من نباشد، بلکه از آن ناشی شود که من مرزهای عقلم را می‌بینم. می‌خواهم درکم به گونه‌ای باشد که هر گزاره غیرقابل توضیح همچون الزام عقل در نظرم جلوه‌گر شود و نه همچون اجبار به باور آن گزاره.
Mohammad
و حقیقت مرگ است.
علاقه بند
رفته‌رفته داشتم درک می‌کردم در پاسخ‌هایی که دین به ما می‌دهد، حکمت بسیار ژرف بشری حفظ شده است و من حق نداشتم آنها را بر پایه عقل نفی کنم و مهم‌تر از همه، فقط این پاسخ‌ها هستند که به پرسش زندگی جواب می‌دهند.
سپهر
احساس می‌کردم اگر می‌خواهم زندگی کنم و معنای زندگی را دریابم، نباید آن را نزد کسانی بجویم که این معنا را از دست داده‌اند و می‌خواهند خودشان را بکشند، بلکه باید نزد میلیاردها انسانِ گذشته و حال به جست‌وجو بپردازم که زندگی را می‌سازند و زندگی خودشان و ما را به دوش می‌کشند
سپهر
من از شانزده‌سالگی از نیایش دست کشیدم و با تصمیم شخصی‌ام از رفتن به کلیسا و روزه گرفتن سر باز زدم. از ایمان به آنچه از کودکی به من آموخته بودند، دست کشیدم، ولی به چیزی اعتقاد داشتم. این را که به چه چیزی اعتقاد داشتم به‌هیچ‌وجه نمی‌توانستم توضیح بدهم. به خدا نیز باور داشتم، یا درست‌تر است بگوییم خدا را نفی نمی‌کردم، ولی این را هم نمی‌توانستم توضیح بدهم که به چه خدایی باور دارم؛ من مسیح و آموزه‌های او را نفی نمی‌کردم، ولی این را هم نمی‌توانستم توضیح بدهم که آموزه‌های او چیست.
سپهر
آنچه در برابر این هیچ شدن مقاومت می‌کند، طبیعت ماست، طبیعت ما فقط همین خواهش زیستن (Wille zum Leben) است که خود ما و نیز جهان ما را شکل می‌دهد.
گیتی یوسفی
با چنین پاسخی معلوم می‌شود که این پاسخ، پاسخ پرسش من نبوده است. من باید معنای زندگی‌ام را بشناسم و دانستن اینکه زندگی من بخشی از بی‌نهایت است، نه تنها به آن معنا نمی‌دهد، بلکه هر گونه معنای محتمل را نیز از آن می‌گیرد.
گیتی یوسفی
در این قلمرو پاسخ به پرسش «معنای زندگی من چیست؟» فقط یکی بود: تو همان چیزی هستی که آن را زندگی خودت می‌نامی، تو پیوند و ترکیبی تصادفی و موقتی هستی از اجزای کوچک. تأثیر متقابل این اجزا بر یکدیگر و تغییر آنها، در تو چیزی را به وجود می‌آورد که آن را زندگی خودت می‌نامی. این ترکیب مدتی دوام خواهد یافت؛ سپس کنش متقابل این اجزا به پایان می‌رسد، و آنچه تو آن را زندگی خودت می‌نامی نیز به پایان می‌رسد، و همه پرسش‌های تو نیز به پایان می‌رسند. تو یک گلوله کوچک از فلان ماده هستی که ذراتش تصادفا به هم چسبیده‌اند. گلوله تخمیر می‌شود. گلوله این تخمیر را زندگی خودش می‌نامد. گلوله از هم می‌پاشد و تخمیر و همه پرسش‌ها به پایان می‌رسد. این پاسخ وجه روشن علوم است و این علوم اگر سختگیرانه به اصول و مبانی‌شان وفادار بمانند، هیچ چیز بیشتری نمی‌توانند به ما بگویند.
گیتی یوسفی

حجم

۹۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۳ صفحه

حجم

۹۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۳ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان