بریدههایی از کتاب اعتراف
۴٫۰
(۱۳۱)
اکنون بر من روشن است که این وضع هیچ تفاوتی با دیوانهخانه نداشت؛ ولی در آن زمان آگاهیام بر این مسئله بسیار مبهم بود، آن هم به این شکل که من هم همانند همه دیوانگان، همه را دیوانه میخواندم. غیر از خودم.
Reyhaneh JoOoOn
دیگر نمیتوانم شب و روز را نبینم که میدوند و مرا به سوی مرگ میبرند. من فقط همین یک چیز را میبینم، زیرا همین یک چیز حقیقت است. بقیه همه فریب است.
علاقه بند
«خُب، باشد، تو از گوگول، پوشکین، شکسپیر، مولیر و همه نویسندگان جهان هم مشهورتر خواهی شد، خُب که چه؟ ...»
ح نون
آن کسانی هم که اراده اربابشان را انجام میدهند، مردم ساده، کارگران، کمسوادان، کسانی که ما جزو بهایم میپنداریمشان، آنان نیز به همین شکل زبان به سرزنش اربابشان نمیگشایند؛ ولی ما حکما شکم از خوراک ارباب پر میکنیم و آنچه را او از ما میخواهد انجام نمیدهیم و به جای انجام آن، جمع میشویم و استدلال میکنیم که: «برای چه این چوب را تکان دهیم؟ همه اینها احمقانه است.» نتیجه اندیشههایمان همین شد. به اینجا رسیدیم که ارباب احمق است یا وجود ندارد و ما عاقل هستیم، فقط احساس میکنیم به درد هیچ چیز نمیخوریم و باید به وسیلهای از دست خودمان خلاص شویم.
سپهر
خداوند انسان را به گونهای آفریده است که هر انسانی میتواند روحش را نابود کند یا آن را برهاند. وظیفه انسان در زندگی رهایی روح خودش است. برای رهاندن روح باید خداگونه زیست
M.M. SAFI
ایمان نیروی زندگی است. اگر انسان زندگی میکند، پس به چیزی ایمان دارد. اگر ایمان نداشت که برای چیزی باید زندگی کند، زندگی نمیکرد.
M.M. SAFI
این تصور که کسی با آوردن من به این دنیا با من شوخی ابلهانه و شریرانهای انجام داده است، برایم طبیعیترین شیوه بیان شرایطم بود.
بیاختیار به نظرم میرسید در جایی کسی هست که با دیدن من تفریح میکند، با دیدن اینکه من چگونه 30ـ 40 سال تمام زیستهام، زیستهام و دانش آموختهام، پیشرفت کردهام، جسم و روحم را پرورش دادهام، و حالا که عقلم قوام یافته است، حالا که به آن قلهای از زندگی رسیدهام که از فراز آن، کل زندگی را به چشم میبینم، حالا چگونه در نهایت حماقت بر این قله ایستادهام و بهروشنی دریافتهام که در زندگی هیچ نبوده و نیست و نخواهد بود. «و او خندهاش میگیرد...»
کاربر ۲۴۶۰۸۳۰
و افسوس، خردمند همتراز با احمق میمیرد!
saba
تو همان چیزی هستی که آن را زندگی خودت مینامی، تو پیوند و ترکیبی تصادفی و موقتی هستی از اجزای کوچک. تأثیر متقابل این اجزا بر یکدیگر و تغییر آنها، در تو چیزی را به وجود میآورد که آن را زندگی خودت مینامی. این ترکیب مدتی دوام خواهد یافت؛ سپس کنش متقابل این اجزا به پایان میرسد، و آنچه تو آن را زندگی خودت مینامی نیز به پایان میرسد، و همه پرسشهای تو نیز به پایان میرسند.
zeynab
اگر فلسفه راستینی باشد، تمام کارش فقط همین است که این پرسش را بهروشنی مطرح کند. و اگر استوار بر سر وظیفهاش بماند، برای پرسش «من چیستم و کل جهان چیست؟» پاسخی نخواهد داشت جز: «همه چیز و هیچ چیز»، و برای پرسش «جهان برای چه وجود دارد و من برای چه وجود دارم؟» پاسخی نخواهد داشت جز: «نمیدانم.»
BiNam
باید بدانم برای چه این کار را انجام میدهم. تا زمانی که ندانم برای چه، نمیتوانم هیچ کاری انجام بدهم. در میان فکرهایی که در آن زمان درباره اداره املاک مرا بسیار به خود مشغول کرده بود، ناگهان این پرسش به سرم زد: «خُب باشد، تو در ایالت سامارا 6000 دسیاتین زمین خواهی داشت و 300 رأس اسب. بعدش چه؟...» کاملاً سردرگم ماندم و نمیدانستم فکرم را چگونه ادامه بدهم. یا هنگام فکر کردن به تربیت بچهها به خودم میگفتم: «برای چه؟» یا هنگام اندیشیدن به اینکه مردم چگونه به رفاه دست مییابند، ناگهان به خود میگفتم: «خُب، این به من چه ارتباطی دارد؟» یا ضمن فکر کردن به شهرتی که نوشتههایم برایم به ارمغان خواهند آورد، به خودم میگفتم: «خُب، باشد، تو از گوگول، پوشکین، شکسپیر، مولیر و همه نویسندگان جهان هم مشهورتر خواهی شد، خُب که چه؟ ...»
و هیچ پاسخی، مطلقا هیچ پاسخی پیدا نمیکردم.
BiNam
خوشبخت آنکه زاده نشده است، مرگ بهتر از زندگی است؛ باید از زندگی رها شد.
akra
رفتهرفته داشتم درک میکردم در پاسخهایی که دین به ما میدهد، حکمت بسیار ژرف بشری حفظ شده است و من حق نداشتم آنها را بر پایه عقل نفی کنم و مهمتر از همه، فقط این پاسخها هستند که به پرسش زندگی جواب میدهند.
hoda.family
در مدارس احکام را به کودکان میآموزند و آنان را به کلیسا میفرستند؛ از کارکنان دولت طلب گواهی شرکت در مراسم عشای ربانی میکنند؛ ولی فردی از جمعهای مشابه ما که دیگر درس نمیخواند و در خدمت دولت هم نیست، چه حالا و چه در گذشته (حتی بیش از حالا) ممکن است دهها سال زندگی کند و حتی یکبار به این فکر نیفتد که در میان مسیحیان به سر میبرد و خودش پیرو مذهب مسیحیت ارتدوکس قلمداد میشود.
hoda.family
فقط تا زمانی میتوان زندگی کرد که مستِ زندگی بود؛ ولی به محض آنکه هشیار میشوی، دیگر نمیتوانی نبینی که همه اینها فقط فریب است، آن هم فریبی ابلهانه! مسئله دقیقا همین است که حتی هیچ چیز خندهدار و رندانهای هم نمیتوان در آن یافت، فقط بلاهت است و بیرحمی.
پروا
«آیا در زندگی من معنایی هست که با مرگی که بهطور حتم در انتظار من است از میان نرود؟
علاقه بند
هر قدر به من بگویید: تو نمیتوانی به معنای زندگی پی ببری، فکر نکن، زندگیات را بکن ــ دیگر نمیتوانم این کار را انجام دهم، زیرا در گذشته بیش از حد این کار را کردهام.
علاقه بند
میخواهم درکم به گونهای باشد که هر گزاره غیرقابل توضیح همچون الزام عقل در نظرم جلوهگر شود و نه همچون اجبار به باور آن گزاره.
سپهر
من از شیوه زندگی طبقه خودم دست شستم، زیرا دریافتم که این زندگی نیست، بلکه شبه زندگی است، دریافتم شرایط وفوری که ما در آن زندگی میکنیم، ما را از امکان درک زندگی محروم میسازد و برای درک زندگی باید زندگی مردم ساده و زحمتکش را دریابم که زندگی را میسازند، باید معنایی را دریابم که آنان به زندگی میدهند، و نه زندگی طبقه ممتاز، نه زندگی ما انگلان زندگی.
سپهر
عجبا که آن نیروی زندگی که به من بازگشت، نیروی جدیدی نبود، همان نیروی پیشین بود، همان که در دورههای آغازین زندگی مرا به سوی خودش میکشاند. من از هر نظر به گذشته بازگشتم، به کودکی و نوجوانی. بازگشتم به ایمان به آن ارادهای که مرا پدید آورده و چیزی از من میخواهد؛ به این بازگشتم که هدف اصلی و یگانه زندگی من، آن است که بهتر باشم، یعنی در هماهنگی بیشتری با این اراده زندگی کنم؛ به این بازگشتم که میتوانم نمود این اراده را در همه چیزهایی بیابم که کل بشر از زمانهای دور و نهان از من، برای هدایت خودش ابداع کرده است، یعنی به ایمان به خدا بازگشتم، ایمان به کمال اخلاقی و به سنتهایی که به زندگی معنا میبخشد؛ فقط با این تفاوت که در آن زمان همه اینها را ناآگاهانه پذیرفته بودم، ولی حالا میدانستم که نمیتوانم بدون اینها زندگی کنم.
سپهر
حجم
۹۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
حجم
۹۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان