بریده‌هایی از کتاب در قلمرو پادشاهان

در عربستان سعودی مردم باور دارند چیزی که مخفی است، وجود ندارد

برای من جالب بود که دستور شاه در عربستان، ارزش و اعتبار مرا بالا می‌برد. به نظر خنده‌دار و غیرواقعی می‌آمد.

تغییراتی که به دلیل پول در کشور ایجاد شده بود، همه سطحی بودند و در لایه‌های زیرین چیزی تغییر نکرده بود. پول چیزهای فراوانی را به عربستان آورده بود، اما تمام آن‌ها فقط مادی بودند که به درون ذهن سعودی‌ها راه نمی‌یافتند. ساختمان‌های جدید، خانه‌های بزرگ‌تر، فروشگاه‌های بزرگ و مناظر اروپایی احداث شده، هیچ‌کدام ارتباطی با آنچه در ذهن مردم می‌گذشت، نداشتند. پول، ظاهر عربستان را تغییر داده و به مرز دنیای مدرن نزدیک کرده بود، ولی باورهای مردمی، این کشور را به عقب باز پس می‌کشید

من در جامعه‌ای زندگی می‌کردم که زن‌ها هیچ بودند و می‌کوشیدند تا هیچ باقی بمانند

اگر اهل خاورمیانه باشی، زندگی‌ات با پنهان‌کاری پیوند خورده است. تو مجبوری بسیاری چیزها را مخفی کنی و خودت را با جامعه اطرافت وفق دهی.

آمریکا هیجان‌انگیز بود. رؤیای کودکی من به واقعیت می‌پیوست. مردم آنجا واقعآ بی‌خیال و آسوده زندگی می‌کردند و به نظر می‌رسید بیش از تمام دنیا از قید سنت‌ها آزادند.

برای من تمام این وقایع چنین خلاصه می‌شد: اگر اهل خاورمیانه باشی، زندگی‌ات با پنهان‌کاری پیوند خورده است. تو مجبوری بسیاری چیزها را مخفی کنی و خودت را با جامعه اطرافت وفق دهی. اما حفظ چهره و ظاهرسازی در واقع عدم صداقت است.

من اگر تمام تلاشم را نیز به کار می‌بردم تا همچون آن‌ها زندگی کنم، باز هم نمی‌توانستم. زنان بن‌لادن‌ها مثل حیوانات خانگی آن‌ها بودند و شوهرانشان از آن‌ها نگهداری می‌کردند. آن‌ها در خانه‌ای دربسته به سر می‌بردند و به جز موارد بسیار خاص، حق خروج نداشتند. تمام روز و تمام شب را در انتظار بازگشت شوهرانشان به سر می‌بردند و هنگامی که آنها از در وارد می‌شدند، بلافاصله نقش خود را به عنوان زنانی خوشحال و خوش‌آمدگو ایفا می‌کردند.

تو می‌توانی بیشترین میزان ظرافت و گیرایی را داشته باشی، اما اگر کوچکترین لکه‌ای دامنت را بگیرد، تمام آن را از دست می‌دهی. این اعتقاد مادرم بود. نزاکت ما برایش حیاتی بود. سالها بعد وقتی که من یک زن کامل بودم، یکی از بستگان مادرم ماجرای ازدواج او با پدرم را برایم تعریف کرد. مادرم برای تحصیل به سوئیس و شهر لوزان آمده بود. آنجا پدرم را ملاقات کرد. آنها با هم به پاریس سفر کردند و وقتی بازگشتند، ازدواج کرده بودند. خانواده مادرم هیچ کاری در این زمینه نمی‌توانستند انجام دهند. این شخصیت درونی مادرم بود؛ زنی عجول، یاغی و نافرمان. زنی که نام دخترانش را کارمن، سالومه، بئاتریس و مگنولیا گذاشت. او کشورش را ترک کرد و به مردی پیوست که خودش انتخاب کرده بود

از نظر اجتماعی عربستان سعودی کشوری قرون وسطایی است و سیاهی و تاریکی گناه و ممنوعیت، این کشور را دربر گرفته است. اسلام در این کشور واقعیتی متفاوت از دین الهی است. وهابیت، ریشه در راز و رمزها و نشانه‌های دنیایی کهن و ترسناک دارد و شباهتی با اسلام واقعی با پیچیدگی‌های متفکرانه و خردمندانه آن در کشورهایی همچون ایران و مصر ندارد.