بریده‌هایی از کتاب چهل قانون عشق (ملت عشق)

شریعت می‌گوید: «آنچه برای توست برای تو باشد و آنچه برای من است مال من باشد.» طریقت می‌گوید: «آنچه برای توست برای تو باشد، و آنچه هم برای من است، برای تو باشد.» معرفت می‌گوید: «نه من چیزی دارم و نه تو» و حقیقت می‌گوید: «نه من هستم و نه تو»

قانون بیست و چهارم: حال که انسان اشرف مخلوقات است، باید در رفتارش نشان دهد خلیفه خداوند بر زمین است. حتی اگر به زندان بیافتد، مورد افترا قرار گیرد، فقیر شود و حتی اسیر شود، در همه حال باید مثل یک خلیفه، مطمئن و استوار، چشم و دل سیر و با استقامت رفتار کند.

دوست داشتن زیبایی‌ها و کنار زدن زشتی‌ها کار آسانی است. مهم آن است که بتوانیم خوب و بد را باهم دوست داشته باشیم، بی‌آن‌که فرقی میانشان نهیم.

«خودم که خودم را می‌شناسم. مطمئن باشید اگر شما مرا می‌شناختید و من خودم را نمی شناختم، خیلی بدتر می‌شد.»

«قانون بیست و دوم: عاشق حقیقی خداوند حتی اگر وارد میخانه شود آنجا می‌شود نمازخانه. اما اگر آدم دائم‌الخمری وارد نمازخانه بشود، آنجا می‌شود میخانه. در این دنیا هر کاری که می‌کنیم، بر اساس نیت‌مان است. پس آنچه که مهم است نیتمان است.»

-«هیچ کدام از ما از سرنوشتمان خبر نداریم. فکر کردن به آخر راه کار بیهوده‌ای است. تو باید اول به فکر قدم اولی باشی که می‌خواهی برداری. بقیه‌اش خود به خود درست می‌شود.»

قانون هجدهم: دنیا با تمام وسوسه‌ها و تردیدهایش درون ماست. شیطان هیولای وحشتناکی نیست که منتظر بر سر راه ما نشسته باشد. شیطان در درون ماست. شیطان صدایی در درون ماست. شیطان را در درون خودت جستجو کن، نه در وجود دیگران. و فراموش نکن هرکسی نفسش را بشناسد خدایش را هم می‌شناسد. انسانی که مشغول شناخت خود می‌شود، در نهایت به عنوان پاداش خدایش را می‌شناسد.

قانون یازدهم: همان‌طور که قابله می‌داند که زایمان بدون درد نمی‌شود. تو هم بدان برای دستیابی به شخصیت و «من» جدیدت باید از سختی‌ها و مشکلات عبور کنی

قانون هشتم: هرگز ناامید مشو. اگر تمامی درها به رویت بسته شوند، او در نهایت، دری مخفی به رویت باز خواهد کرد. شکرگزار باش. شکرگزاری پس از رسیدن به خواسته‌ات آسان است. صوفی کسی است که در همه حال شکر خدا گوید.

قانون چهارم:‌ می‌توانی صفات خدا را در ذرات جهان بیابی، چون او نه در مسجد، کلیسا و صومعه بلکه در همه‌جا هست. همان‌طور که کسی وجود ندارد خدا را دیده باشد و زنده باشد، کسی هم نیست که از دیدن او مرده باشد، هرکس او را دریابد تا ابد نزد او می‌ماند.»

عشق روزی به سراغ همه خواهد رفت، حتی آنان که از آن دوری می‌کنند.»

قانون سوم: قرآن در چهار مرحله قابل فهم است. مرحله اول، درک معنای ظاهری آن است. مرحله دوم معنای باطنی، مرحله سوم، بطنِ بطن است و مرحله چهارم آن‌قدر عمیق است که در کلمات نمی‌گنجد. شمس با برق خاصی در چشمانش به حرف‌هایش ادامه داد: «علما معنای ظاهری شریعت را درک می‌کنند. جماعت صوفی معنای باطنی و اولیا بطن بطن آن را. و مرحله چهارم را تنها پیغمبران قادر به درک آن هستند.»

قانون دوم: پیمودن راه حق، کار دل است نه عقل. دلت چراغ راهت باشد، نه عقلت که بالای شانه‌هایت است. در زمره آن آدم‌هایی باش که بر نفسشان آگاهند، نه آن‌هایی که نفسشان را از یاد برده‌اند. حال که چهل قاعده

شمس گفت: «بیشتر انسان‌ها این‌طورند. ترس‌ها و پیش داوری‌های خودشان را به دیگران نسبت می‌دهند و فکر می‌کنند آن‌ها هم همان‌طور هستند. بار اصلی همین است.

قانون بیست و هفتم: دنیا مثل کوه است. هر فریادی بزنی، همان‌طور صدایت را منعکس می‌کند. اگر از دهانت سخن خوب و نیک خارج شود، سخن خیر منعکس می‌شود. و اگر بدی و شر گویی، تو هم شر و بدی خواهی شنید. این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا اگر کسی در مورد تو سخن بدی گوید، چهل شبانه‌روز درباره او نیک بگو. در پایان چهل روز خواهی دید که همه چیز تغییر می‌کند. اگر قلبت دگرگون شود دنیا نیز دگرگون می‌شود.

هیچ‌وقت برای رسیدن این سوال که آیا حاضریم زندگی‌مان را تغییر بدهیم، دیر نیست. هر سن و سالی که داشته باشیم و هر اتفاقی که برایمان افتاده باشد، باز می‌توانیم زندگی‌مان را از نو بسازیم. حتی اگر یک روزمان مثل روز قبل باشد باید افسوس خورد. باید در هر لحظه و هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو، باید پیش از مرگ، مُرد.

پدرم گفت: «همین حالا این اتاق را ترک کن. تو عقلت را از دست داده‌ای. برو در گوشه‌ای خلوت به کاری که کردی فکر کن و تا وقتی که به اشتباهت پی نبردی از آنجا بیرون نیا و تا آن موقع هم جلوی چشمان من ظاهر نشو.» - «اما پدر...» پدرم این بار با صدای خشن‌تر و بلند تری تکرار کرد: «زود باش برو بیرون.»

نگران مکر و دسیسهٔ دشمن نباش. اگر کسی برای تو دامی گسترده باشد و بخواهد ضرری به تو برساند، خداوند هم بر سر راه آن‌ها دام پهن می‌کند. چاه کن همیشه ته چاه می‌ماند. هیچ‌گاه چیزی بی‌جواب نمی‌ماند. نه ذره‌ای کار خیر ونه ذره‌ای کار شر. بدون اجازه و بدون اراده خداوند حتی برگی از جایش تکان نمی‌خورد. فقط به این حقیقت ایمان بیاور.

می‌دانستی تمام روز را با خودم حرف می‌زنم و مدام فکر می‌کنم تو در مقابلم نشسته‌ای. با تو در مورد تمام اتفاقات آن روز حرف می‌زنم. هر بار که چیز جدیدی می‌بینم یا به جای زیبایی می‌روم، مدام با خودم می‌گویم اگر عزیز این جا بود چه می‌گفت؟ دوست دارم هر چیز زیبایی را با تو در میان بگذارم.

اگر از تو نامه‌ای دریافت کنم، آن روز برایم روز خوبی خواهد بود. اما اگر نیامده باشد آن روز چیزی کم دارم