شهرها به آدمها میمانند. به دنیا میآیند، بزرگ میشوند. ابتدا کودکاند، سپس بالغ میشوند. پیر میشوند و در نهایت میمیرند. بغداد نیز جوانیاش را پشت سر نهاده است. دیگر مثل زمان خلافت هارون الرشید در رفاه نیستیم. با این حال خدا را شکر هنوز مرکز تجارتیم. اما چه کسی میداند صد سال دیگر این شهر چه سرنوشتی پیدا میکند. ممکن است در آن زمان اوضاع فرق کند.
حامد
وقتی همه دنیا پر از بدبختی است چه معنایی دارد همه دنیا را بگردی. فکر میکنی خبری هست؟ ببین از سراسر دنیا مسافران به این کاروانسرا میآیند، بعد از نوشیدن پیالهای همان داستانهای تکراری را تعریف میکنند، آدم همه جا همان آدم است. آش همان آش، کاسه همان کاسه.»
حامد
در قلمرو عشق، زبان حکم نمیکند. عاشق بیزبان است.
sahar_k
ای گمشده در خود
ندانی، بدنت مزار تو شده
چون نفست را نشناختهای
نفست گورکن تو شده
sahar_k
در زمره آن آدمهایی باش که بر نفسشان آگاهند، نه آنهایی که نفسشان را از یاد بردهاند.
sahar_k
متاسفانه در این دنیا چشم همه به دنبال طبق دیگران است. دیگری چقدر پول و ثروت دارد؟ به تو چه؟ سرت به کار خودت باشد. بگذار من هم در راه خودم باشم اما قضاوت اینکه راه کداممان درست است، نه وظیفه من است، نه وظیفهٔ تو.
خانم متفکر
شفق آنچه را که از شب مانده بود با خودش برده و لایهای نارنجی در آسمان کشیده بود. شهر کمکم داشت بیدار میشد. کلاغها به مزارع هجوم میبردند. اجاقها روشن میشد. کودکان صورتشان را میشستند و همه برای شروع یک روز تازه آماده میشدند.
خانم متفکر
عشق خواهد که این سخن بیرون بُوَد
آینهات غمّاز نَبْوَد، چون بُوَدْ؟!
آینهات دانی چرا غَمّاز نیست؟
زانکه زنگار از رُخَش ممتاز نیست
مولانا
دفتر اول مثنوی معنوی
کتاب خوان
آنهایی که به دورغ و دغل خو گرفتهاند،
شهرام مؤیدی
آنها در دریای بیکران «لُدَن» شناوراند.
شهرام مؤیدی