بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نیما یوشیج | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب نیما یوشیج اثر نیما یوشیج

بریده‌هایی از کتاب نیما یوشیج

نویسنده:نیما یوشیج
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۷۵ رأی
۴٫۴
(۲۷۵)
ای دریغا روزگار کودکی که نمی دیدم از این غم ها ، یکی فکر ساده ، درک کم ، اندوه کم شادمان با کودکان دم می زدم ای خوشا آن روزگاران ،‌ای خوشا یاد باد آن روزگار دلگشا گم شد آن ایام ، بگذشت آن زمان خود چه ماند در گذرگاه جهان ؟
رِ
من ندانم با که گویم شرح درد قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
mahsa
ای عشق ،‌امید ، آرزوها خسته نشوید در دل من
جو مارچ
من ندانم با که گویم شرح درد
pppp
جای دنجی را. یاد آن روز صفا بخشان! مثل اینکه کنده بودندم تن از هر چیز
نَغمـھ‌ی‌ِنـُور|`
عجز بشر است این فجایع یا آنکه حقیقت جهان است ؟
Ahmad
درد را باید یکی چاره نمود
-Dny.͜.
عاقبت قدر مرا نشناختند بی سبب آزرده از خود ساختند بیشتر آن کس که دانا می نمود نفرتش از حق و حق آرنده بود آدمی نزدیک خود را کی شناخت دور را بشناخت ، سوی او بتاخت آن که کمتر قدر تو داند درست در میانخویش ونزدیکان توست الغرض ، این مردم حق ناشناس بس بدی کردند بیرون از قیاس هدیه ها دادند از درد و محن زان سراسر هدیه ی جانسوز ،‌من
جو مارچ
پیت پیت ... چراغ را در آخرین دم سوزش هر دم سماجتی ست.
hojjat
دیدی آخر عشق با جانم چه کرد ؟
~m79
در ایینه ی جهان بر ما از همه ناشناس تر ، خود ماست
نیکو
شد پریده ،‌رنگ من از رنج و درد این منم : رنگ پریده ،‌خون سرد
⚽️ kaka ⚽️
بی مروت یار من ، ای بی وفا بی سبب از من چرا گشتی جدا ؟ بی مروت این جفاهایت چراست ؟ یار ، آخر آن وفاهایت کجاست ؟ چه شد آن یاری که با من داشتی دعوی یک باطنی و آشتی ؟ چون مرا بیچاره و سرگشته دید اندک اندک آشنایی را برید
kamrang
بنده ی تنهاییم تا زنده ام گوشه ای دور از همه جوینده ام می کشد جان را هوای روز یار از چه با غیر آورم سر روزگار ؟
maadikhah
من ندانم با که گویم شرح درد
kazhal
دیدمش ، گفتم : منم نشناخت او
Kiana
تو غمی ، یک غم سخت زیبا
باران
ای دریغا روزگار کودکی که نمی دیدم از این غم ها ، یکی فکر ساده ، درک کم ، اندوه کم شادمان با کودکان دم می زدم ای خوشا آن روزگاران ،‌ای خوشا یاد باد آن روزگار دلگشا
:)
دیدمش ، گفتم : منم نشناخت او
{ آیه راد } کتاب نخوان همیشگی :)
یعنی : ای بیچاره باید سوختن نه به آزادی سرور اندوختن بایدت داری سر تسلیم پیش تا ز سوز من بسوزی جان خویش چون که دیدم سرنوشت خویش را تن بدادم تا بسوزم در بلا مبتلا را چیست چاره جز رضا چون نیابد راه دفع ابتلا ؟ این سزای آن کسان خام را که نیندیشند هیچ انجام را سالها بگذشت و در بندم اسیر کو مرا یک یاوری ، کو دستگیر ؟
helya.B

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

قیمت:
رایگان