بریدههایی از کتاب نیما یوشیج
۴٫۴
(۲۹۸)
یعنی : ای بیچاره باید سوختن
نه به آزادی سرور اندوختن
بایدت داری سر تسلیم پیش
تا ز سوز من بسوزی جان خویش
چون که دیدم سرنوشت خویش را
تن بدادم تا بسوزم در بلا
مبتلا را چیست چاره جز رضا
چون نیابد راه دفع ابتلا ؟
این سزای آن کسان خام را
که نیندیشند هیچ انجام را
سالها بگذشت و در بندم اسیر
کو مرا یک یاوری ، کو دستگیر ؟
helya.B
دیدی آخر عشق با جانم چه کرد ؟
♡...Elahe...♡
زان که بر ضد جهان گویم سخن
یا جهان دیوانه باشد یا که من
کاربر ۵۴۱۱۴۶۲
آه! می گویند چون بگذشت روزی
بگذرد هر چیز با آن روز.
باز می گویند خوابی هست کار زندگانی
ز آن نباید یاد کردن
خاطر خود را
بی سبب ناشاد کردن.
بر خلاف یاوه مردم
پیش چشم من ولیکن
نگذرد چیزی بدون سوز
می کشم تصویر آن را
یاد می آرم از آن روز!
ehsan
دیدمش ، گفتم : منم نشناخت او
Roya🌱
دیدم از افسوس و ناله نیست سود
درد را باید یکی چاره نمود
shamim
مرغ آمین درد آلودی است
_SOMEONE_
« رستگاری روی خواهد کرد
و شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد.»
missy (با حروف کوچک)
یا جهان دیوانه باشد یا که من
بلکه از دیوانگان هم بدترم
زان که مردم دیگر و من دیگرم
هر چه در عالم نظر می افکنم
خویش را دذ شور و شر می افکنم
جنبش دریا ،خروش آب ها
پرتو مه ،طلعت مهتاب ها
ریزش باران ، سکوت دره ها
آســاره
آدمی نزدیک خود را کی شناخت
دور را بشناخت ، سوی او بتاخت
آن که کمتر قدر تو داند درست
در میانخویش ونزدیکان توست
:)
بی مروت یار من ، ای بی وفا
بی سبب از من چرا گشتی جدا ؟
بی مروت این جفاهایت چراست ؟
یار ، آخر آن وفاهایت کجاست ؟
محدثه
نور حق پیداست ، لیکن خلق کور
کور را چه سود پیش چشم نور ؟
SarMiro
دیدم از افسوس و ناله نیست سود
درد را باید یکی چاره نمود
mahdi
تو چه ها جویی درین دوران زیست ؟
سانیا
بس که دیدم جور از یاران خود
وز سراسر مردم دوران خود
من شدم : رنگ پریده ، خون سرد
پس نشاید دوستی با خلق کرد
محمد هادی مقتدایی
نور حق پیداست ، لیکن خلق کور
کور را چه سود پیش چشم نور ؟
~m79
همه آرزوی محال شما
به خواب است و در خواب گردد رو
بخوابید تا بگذرند از نظر
بنامید آن خواب ها را هنر
ز بی چارگی
بخوابید
KOSAR
من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون کند
عاقبت ، خواننده را مجنون کند
~Oko(:
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یاییدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بی هوده پندارید
که گرفت استید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید.
.••●ღ دلتـنـگ سـردار ღ●••.
ترک آن زیبارخ فرخنده حال
از محال است ، از محال است از محال
آمـيـنْٖ
حجم
۴۹٫۵ کیلوبایت
حجم
۴۹٫۵ کیلوبایت
قیمت:
رایگان