بریدههایی از کتاب بازمانده
۳٫۶
(۱۵۲)
«آیا خوشبختی بیش از حد در بهشت آنقدر حوصله سر بر بود که میتواند خوردن سیب را توجیه کند؟»
AS4438
هیچ آشفتگیای تو دنیا وجود نداره.
فقط الگوهان، الگو پشت الگو، الگوهایی روی الگوهای دیگه تأثیر میذارن. الگوهایی که الگوهای دیگه رو پنهان میکنن. الگوهایی که توشون الگوی دیگهای نهفته ست.
اگه خوب نگاه کنی، تاریخ هیچچیزی به جز تکرار نیست.
چیزی که ما بهش میگیم آشفتگی در واقع الگوهاییان که ما از درک و تشخیص اونا عاجزیم. چیزی که بهش میگیم تصادفی، در واقع الگوهاییان که کشفشون نکردیم. چیزی که نمیفهمیم رو میگیم مزخرف. چیزی که نمیتونیم بخونیم رو میگیم قلمبه و سلمبه.
هیچ ارادهٔ آزادی وجود نداره.
هیچ متغیری وجود نداره.
فرتیلیتی میگه: «همهچیز بدیهی و مشخصه. فقط یه آینده وجود داره. تو انتخاب دیگهای نداری.»
Kamyab Komaee
طبق حرفای مدیربرنامه، بزرگترین عاملی که شما رو قدیس میکنه، حجم پوشش خبریه.
تو پلههای صدم همهچیز مشخص میشه؛ همهٔ دنیا. و این فقط تأثیرات اندورفین نیست. حالا دیگر وارد فاز عرفانی شدهید.
این قضیه دقیقاُ مثل درختیه که هیچکی افتادنش رو توی جنگل نمیبینه. و حالا از خودمون میپرسیم که اگه کسی رنج و عذاب مسیح رو نمیدید، رستگار میشدیم؟
کلید رستگاری توی مقدار توجهیه که نصیبتون میشه. مقداری که تو معرض دید هستید، اسمتون سر زبوناست و رسانهها دنبالتونن.
Kamyab Komaee
تنها چیزی که یاد گرفتم اینه که هر چیزی که دوست داشته باشی، یه روزی میمیره. اولینبار که عشقِ زندگی خودتون رو میبینید باید روی این موضوع حساب کنید که اون یه روز میمیره.
mohiii ftt
گفتم: «اینجا دنیای قشنگی نیست که بخواهی تو اون زندگی کنی و این همه هم رنج بکشی. این دنیا به این رنجش نمیارزه.»
mohiii ftt
«اونا مجبورت کردن فقط دنیایی که خودشون برات ساختن رو ببینی.»
faezehswifti
"از نظر دنیا او یک بازنده بود، ولی از نظر من او تمام دنیا بود."
faezehswifti
تا وقتی که زندهایم هر کاری که میکنیم غلطه. احساساتی که داریم غیرقابل کنترله. زندگی ما شبیه سفر کردن نیست، انگار فقط منتظریم. مسئلهٔ اصلی هم فقط زمانه.
samira
متوجه میشید که بیاعتمادی نسبت به آینده، بیخیال شدن گذشته رو برامون سخت میکنه. نمیتونید بی خیال کشف مفهوم "من کیام؟" بشید.
همهٔ اون آدمایی که دنبال وسایل بازی، حلقههای پلاستیکی و وسایل بچهها هستن، همه وحشت کردهن. اینکه دنبال نوستالژی هستیم نشون میده که چقدر ترسیدهایم. باید بزرگ شد، تغییر کرد، وزن کم کرد و دوباره خود رو ساخت. باید منطبق شد.
samira
هیچکی دوست نداره خدایی رو بپرسته که همون مشکلات مشابه رو داره، مشکلات تنفسی، موهای آشفته، ناخونای نامرتب، مثل یه انسان معمولی. تو باید چیزی باشی که مردم معمولی نیستند. وقتی شکست خوردن، تو باید ادامه بدی. چیزی باش که مردم عادی میترسن باشن. چیزی بشو که اونا تحسینش میکنن.
مردمی که به مسیح خدمت میکنن، کیفیت میخوان. هیچکی دوست نداره از یه بازنده پیروی کنه. وقتی حرف از یه ناجی میشه، اونا دنبال یه انسان نیستن.
samira
لبای رژ زده، از توی سوراخ میگن: «ما همه با یهجور برنامهٔ تلویزیونی بزرگ شدیم. مثل اینه که یه حافظهٔ یکسان رو توی مغزمون کاشته باشن. ماها شاید اصلاً کودکی خودمون رو یادمون نیاد، ولی یادمونه تو فلان برنامهٔ تلویزیونی چه اتفاقی افتاد. همه یهجور هدف داریم. همه یهجور ترس داریم.»
لبها میگن: «آینده اصلاً روشن نیست.»
«دیگه به همین زودیاس که هممون فکرامون یکی بشه. همه یکی شیم. برابر باشیم. متحد باشیم. مثل مورچهها. مثل گوسفندا.»
لبها میگن: «سوال بزرگی که مردم میپرسن این نیست که ماهیت هستی چیه؟ سوال بزرگی که مردم میپرسن اینه که هستی از کجا اومده؟»
samira
اونجور که مدیربرنامه میگه، راز تو اوج بودن اینه که تهدیدی برای کسی به حساب نیایی؛ هیچی نباشی، مثل یه ورق کاغذ سفید. و مردم هرچی میخوان روش بنویسن. مثل یه آینه باشم. من برندهٔ نسخهٔ مذهبی یه بختآزمایی هستم. آمریکا پر از آدمای معرف و پولداره، اما من قرار بود نسخهٔ یه ترکیب نادر باشم؛ معروف و احمق، معروف و متواضع، بیگناه و پولدار. زندگی سادهٔ خودتو داشته باشی و مردم فکر کنن تو ژاندارکی، مثل مریم مقدس زندگی میکنی و یه روز شمارهٔ تو برنده میشه.
samira
میگه: «تو دراز مدت همهمون میمیریم. بعدش بدنمون فاسد میشه. توی کوتاه مدت خیلی خوشحال و خوشبخت زندگی میکنیم.»
samira
روی دیوار سمت راست کنار سوراخ نوشته شده بود با قلب شکسته اینجا نشستهم و میرینم به زندگیم.
کاربر ۳۷۸۴۱۴۷
متوجه میشید که بیاعتمادی نسبت به آینده، بیخیال شدن گذشته رو برامون سخت میکنه.
Mínas
توی آسمون بالای سرمون خورشید به اشتباهاتی که پشت سر هم تکرار میکنیم، نگاه میکنه. همون آسمون آبی که هر بلایی که سرمون اومد رو میدید. هیچچیز جدیدی وجود نداره. هیچچیز غافلگیرکنندهای وجود ندارد.
mimbaran
دختره جوونیه، ولی صدای خستهای داره.
Ailin_y
دختره جوونیه، ولی صدای خستهای داره.
Ailin_y
مردم از چیزی که بهش تلفن میگفتن، برای صحبت با هم استفاده میکردن چون از این که به هم نزدیک باشن، متنفرن ولی از تنهایی هم میترسن.
محمود
از خودت میپرسی آیا مردم بهخاطر این مشتاق مرگن چون تنها راهیه که توش واقعا همه چیز تموم میشه.
مری و راه های نرفته اش
حجم
۲۱۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۹۰ صفحه
حجم
۲۱۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۹۰ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان