بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بازمانده | صفحه ۱۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بازمانده

بریده‌هایی از کتاب بازمانده

نویسنده:چاک پالانیک
انتشارات:مهرگان خرد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۱۵۲ رأی
۳٫۶
(۱۵۲)
همه فکر می‌کردیم یاد گرفتن این چیزها ما رو باهوش و زرنگ می‌کنه اما برعکس باعث شدن احمق‌تر بشیم. با وجود همهٔ این نکته‌ها و جزئیات کوچیک که باید یاد می‌گرفتیم، دیگه وقتی برای فکر کردن نداشتیم. هیچ‌کی به این موضع فکر نمی‌کرد که بعد از تمیز کردن خونهٔ یه غریبه، چی می‌شه؟ باید ظرفا رو بشوریم، به بچه‌های غریبه غذا بدیم، چمنا رو کوتاه کنیم، هر روز. خونه‌ها رو رنگ کنیم، هر سال. ملافه‌ها رو اتو بکشیم، تا ابد. بدون هیچ پایانی باید تا ابد کار کنیم.
yazdaan
اسپرم من رو به یاد رابطه می‌انداخت، رابطه من رو به یاد مجازات، مجازات من رو به یاد مرگ
yazdaan
بی‌اعتمادی نسبت به آینده، بی‌خیال شدن گذشته رو برامون سخت می‌کنه. نمی‌تونید بی خیال کشف مفهوم "من کی‌ام؟" بشید. همهٔ اون آدمایی که دنبال وسایل بازی، حلقه‌های پلاستیکی و وسایل بچه‌ها هستن، همه وحشت کرده‌ن. این‌که دنبال نوستالژی هستیم نشون می‌ده که چقدر ترسیده‌ایم. باید بزرگ شد، تغییر کرد، وزن کم کرد و دوباره خود رو ساخت. باید منطبق شد.
Aa
اگه توی برنامه‌های ویدئویی نباشید و یا توی ماهواره و اینترنت نباشید، در واقع اصلاً وجود خارجی ندارید. شما مثل همون درختی هستید که توی جنگل می‌افته و هیچ‌کی هیچ اهمیتی بهش نمی‌ده. مهم نیست کاری انجام می‌دید یا نه. اگه کسی بهتون توجه نکنه و شما رو نبینه، هیچ فایده‌ای نداره.
Aa
یه لذت تلخی هست وقتی بفهمی تنها کسی که از همهٔ رازهات باخبر بوده، حالا مرده؛ والدینت، دکترت، روان‌شناست و حالا مددکارت. خورشید بیرون از پنجرهٔ حموم سعی داشت بگه همه احمقیم.
صاد
دستم رو بالا بردم و مردم جیغ کشیدن. دستم رو پایین آوردم و مردم ساکت شدن. متن حرفام روی تریبون حاضر و آماده بود. کسی که لیست رو بهم داد، گفته بود که کی توی اون تاریکی از چه بیماری‌ای رنج می‌بره. الان خون همهٔ این آدما قلیایی بود. ضربان قلب همه بالا رفته بود. دزدی از مغازه هم دقیقاً همچین حسی داره. شنیدن اعترافات پشت تلفن هم همچین حسی داره. رابطه رو هم همین‌طوری تصور کرده بودم. سخنرانی‌م رو شروع کردم درحالی‌که داشتم به فریتیلیتی فکر می‌کردم. «ما همه محصولات خلقت الهی هستیم. ما جزء کوچکی هستیم که یک کل را زیبا می‌کنیم.» هر وقت که مکث می‌کردم مردم نفساشون رو توی سینه حبس می‌کردن. از روی متن می‌خوندم که زندگی یه هدیهٔ باارزشه. دستم رو روی تفنگ پری که توی جیبم بود گذاشتم.
valencia
تا وقتی که زنده‌ایم هر کاری که می‌کنیم غلطه. احساساتی که داریم غیرقابل کنترله. زندگی ما شبیه سفر کردن نیست، انگار فقط منتظریم. مسئلهٔ اصلی هم فقط زمانه. کاری نیست که بتونم درست انجامش بدم، برادرمم بیرون از اینجا منتظرمه تا بفرستدم اون دنیا. کم‌کم ساختمونای مرکز شهر دیده می‌شن.
valencia
وقتی یه عده خودکشی می‌کنن، قاتل شروع به کشتن بقیه می‌کنه تا اونا رو هم جزو خودکشیا جلوه بده. بعد از دو سه تا قتلی که مثل خودکشی جلوه می‌کنه، دوباره بازمانده‌ها به فکر خودکشی می‌افتن. «خیلی راحت می‌شه این فرضیه رو داشت که یه نفر یا یه گروهی سعی می‌کنن همهٔ شماهارو ببرن بهشت. به نظر احمقانه و دیوانه‌وار می‌آد، اما کاملاً با عقل جور در می‌آد.» آخرالزمان.
valencia
اگه خوب نگاه کنی، تاریخ هیچ‌چیزی به جز تکرار نیست. چیزی که ما بهش می‌گیم آشفتگی در واقع الگوهایی‌ان که ما از درک و تشخیص اونا عاجزیم. چیزی که بهش می‌گیم تصادفی، در واقع الگوهایی‌ان که کشفشون نکردیم. چیزی که نمی‌فهمیم رو می‌گیم مزخرف. چیزی که نمی‌تونیم بخونیم رو می‌گیم قلمبه و سلمبه. هیچ ارادهٔ آزادی وجود نداره. هیچ متغیری وجود نداره.
MyBookshelf

حجم

۲۱۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۹۰ صفحه

حجم

۲۱۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۹۰ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۳
۱۴
صفحه بعد