بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیدل دهلوی | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بیدل دهلوی

بریده‌هایی از کتاب بیدل دهلوی

نویسنده:بیدل دهلوی
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۶۳ رأی
۴٫۱
(۶۳)
علاج خارخار حرص ممکن نیست جز مردن
hosein
تحفهٔ ما بی‌بران غیر از دل صد چاک نیست
hosein
چشم طمع مدوزید برکیسهٔ خسیسان باورنمی‌توان داشت سگ نان دهد گدا را روزی‌دو زین بضاعت‌مردن کفیل‌هستی‌ست برگ معاش ماکرد تقدیرخونبها را در چشم‌کس‌ نمانده‌ست‌گنجایش مروت زین خانه‌ها چه مقدار تنگی‌گرفت جا را
mahsa
غبار دشت بیرنگیم و موج بحر بی‌ساحل سر آن دامن از دست‌که می‌گردد رها اینجا
dreamer
مستانه می‌خرامی و ترسم‌که در رهت با رنگ چهره‌ام بپرد هوش نقش پا در هر قدم ز شوق خرام تو می‌کشد خمیازهٔ فغان لب خاموش نقش پا گاه خرام می‌چکد از پای نازکت رنگ حنا به‌گرمی آغوش نقش پا رنگ بنایم از خط تسلیم ریختند یک جبهه سجده است برودوش نقش پا بیدل ز جوش آبله‌ام در ره طلب گوهرفروش شد چوصدف‌گوش نقش پا
ویکتور‌~هوگو~هستم
آدمی گر اندکی غافل شود خر می‌شود
fatemeh80
آدمی گر اندکی غافل شود خر می‌شود
fatemeh80
آدمی گر اندکی غافل شود خر می‌شود
fatemeh80
آن جلوه که ناپیداست باید همه جا باشد
Juror #8
دل آشفتهٔ ما را سر مویی دریاب
فاطمه مولایی
او سپهر و من‌کف خاک اوکجا و من‌کجا
فاطمه مولایی
دوجهان ساغرتکلیف زخود رفتن ماست
Juror #8
هرچه آید به نظر آن طرفش موهوم است روز شب صورت پشت و رخ‌کار است اینجا
Juror #8
آرزو خون‌گشتهٔ نیرنگ وضع نازکیست
Juror #8
هرکه را الفت شهید چشم مخمورت‌کند نشئه انگیزد زخاکش‌گرد تا روز جزا
Juror #8
او سپهر و من‌کف خاک اوکجا و من‌کجا
Juror #8
نیست برق جانگدازی چون تغافلهای ناز بیش از این آتش مزن در خانهٔ آیینه‌ها
Juror #8
قامت او هرکجا سرکوب رعنایان شود سرو راخجلت مگر درسایه‌اش داردبه پا هرنفس صد رنگ می‌گیرد عنان جلوه‌اش تاکند شوخی عرق آیینه می‌ریزد حیا بال وپر برهم زدن بیدل‌کف‌افسوس بود خاک نومیدی به فرق سعی‌های نارسا
Hafezeh Tiry
نیست در بنیاد آتش خانهٔ نیرنگ دهر آنقدر خاکسترکایینه‌ای گیرد جلا
Hafezeh Tiry
کجا الوان نعمت زین بساط آسان شود پیدا که آدم ازبهشت آید برون تا نان شود پیدا تمیز لذت دنیا هم آسان نیست ای غافل چوطفلان خون‌خوری یک‌عمر تادندان شودپیدا سحرتا شام باید تک زدن چون آفتاب اینجا که خشکاری به چشم حرص این انبان شود پیدا سحاب‌کشت ما صد ره شکافد چشم‌گریانش که‌گندم یک تبسم با لب خندان شود پیدا تلاش موج درگوهر شدن امید آن دارد که‌گرد ساحلی زبن بحر بی‌پایان شود پیدا جنون هم جهدها بایدکه دامانش به چنگ افتد دری صد پیرهن تا پیکر عریان شود پیدا عیوب آید برون تاگل‌کند حسن‌کمال اینجا
کاربر ۳۶۰۰۶۲۹

حجم

۱٫۳ مگابایت

حجم

۱٫۳ مگابایت

قیمت:
رایگان