بریدههایی از کتاب در کمین گل سرخ؛ روایتی از زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
۴٫۴
(۳۳۱)
آمریکاییها هنگام ناهار وقتی میدیدند آنان ناهار نمیخورند کنجکاو میشدند و علت را میپرسیدند و علی میگفت: «ما روزهایم.»
با کنجاوی میپرسیدند: «روزه یعنی چه؟»
و همین بهانهای میشد برای بحث در باره روزه و اسلام.
رفتیم آمریکا؛ خدا میداند پیوندمان با قرآن از یک طرف و زمینه ایجاد شدن بحث با آمریکاییها روی مذهب و اسلام از طرف دیگر اصلاً ما احساس امنیت کرده بودیم از نظر وضع خودمان.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
ده روز بعد یکی از درسها به پایان رسید و از دانشجویان امتحان گرفتند. نتایج که اعلام شد همه شگفتزده شدند؛ هر دو ایرانی رتبه بسیار بالایی آورده بودند. از صد امتیاز، علی صیادشیرازی با ۹۶ امتیاز نفر اول شده بود و علی الهی نیز ۹۴.۷ امتیاز آورده بود در حالیکه امتیازات اغلب دانشجویان خارجی در حول وحوش ۶۰ تا ۷۰ بود و آمریکاییها نیز وضعیت مطلوبی نداشتند.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
مدتی طول نکشید که اعلام شد نیروی زمینی میخواهد برای تربیت متخصص در رشته هواسنجی بالستیکی دو نفر را به آمریکا بفرستد. داوطلبان برای گزینش به مرکز معرفی شدند که بعداز آزمونهای مختلف علی صیاد شیرازی و علی الهی هر دو از لشگر ۸۱ برای این دوره انتخاب شدند. معلوم نیست که چرا فرمانده لشگر کوشید از اعزام آن دو جلوگیری کند، اما تیمسار اویسی فرمانده نیرو، خود پادرمیانی کرد و گفت در هفته اول شهریور باید هر دو افسر در آمریکا باشند و هیچ کوتاهی پذیرفتنی نیست! علی همسرش را به خانه پدرش در مشهد برد و بعداز زیارت امام رضا (ع) آماده سفر
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
روزی دو نفر از سربازان یگانش جلوش را گرفتند و گفتند:
ـ جناب ستوان، شما با دیگران خیلی فرق دارید، ما دیدهایم شما به اسلام خیلی علاقه دارید و نماز میخوانید، ما از شما اجازه میخواهیم تا شبها برای سربازها و درجهدارهای آتشبارمان یک ساعت جلسه معارف اسلامی بگذاریم.
علی وقتی فهمید آنان مطالعات زیادی از اسلام دارند، خیلی خوشحال شد و اجازه داد آنان فعالیت مذهبی کنند، اما مواظب ضداطلاعات باشند.
در عرض یک ماه که اینها کار کردند تمام آتشبار ما نمازخوان شدند. جاهایی که میگویند جرقه ایمان و اسلام میگیرد چقدر اثر دارد؟ مجاهدت و امر به معروف و نهی از منکر چقدر مؤثر میشود! این را من اصلاً تجربه نکرده بودم.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
طبعاً در چنین فضای آلودهای افراد متدینی مانند علی محدودیتهای زیادی داشتند.
با این همه او هرگز ذرهای از عقایدش کوتاه نیامد. پیش از ازدواج که با دوستانش منزلی اجاره کرده بودند، یکی از اتاقها فقط برای عبادت و مطالعهاشان بود. در اردوها و محیط کار پرسنل لشگر فراوان دیده بودند که هنگام نماز او سجادهاش را از کیف درآورده و در فضای باز روی زمین پهن کرده و سرگرم راز و نیاز با درگاه بینیاز است.
همین یکرنگی و آزادمنشی او باعث شده بود که اغلب جوانان او را به عنوان همراز و تکیهگاه خود ببینند.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
ین نماز همهجا مرا عجیب مراقبت میکرد؛ همینجا هم همینطور. یادم افتاد در شهرستان خودمان پدرم یک موقعی پیشنهادی کرده بود که من آن موقع نپذیرفته بودم، گفتم میروم سراغ همان.
او از بستگان خودم بود. یعنی دخترعمویم بود. چون آنجا که میرفتم آنچه که در ظاهر میدیدم حجاب بود حجاب در خانواده آنها برقرار بود احساس کردم اعتماد من به چنین همسری میتواند جلب بشود این بود که با خیال راحت انتخابم را بر همین مبنا نهادم.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
هنوز آن مکان مورد نظرش را نیافته بود که صدای شلیک تیری درجا میخکوبش کرد. امیدوار بود نیروهایش خویشتنداری کنند و جوابی ندهند اما آنان تحریک شدند و به سوی عراقیها تیراندازی کردند. تیراندازی از هر دو طرف شدت گرفت و در این میان آنچه که به جایی نمیرسید داد و فریاد او بود به نیروهایش. بهتر دید در زیر آتشبازی طرفین کار خودش را انجام دهد. قلم و کاغذ در آورد و از زوایای مختلف محل اصابت گلولههای عراقی را ترسیم کرد و راضی از کار خود به خاک ایران برگشت.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
اتفاقاً فردا در مراسم وقتی که علی در جایگاه تماشاچیان، تعدادی خانمهای با حجاب و چادری دید، فهمید در انتخاب اشتباه نکرده است بلکه اگر کسی پایههای اعتقادیش محکم باشد در دانشکده افسری نیز میتواند رشد کند.
از قضا او بعدها محیط دانشکده را بسیار پاک دید و اندوختههایش از آنجا باعث شد شخصیتش روز به روز مستحکمتر شود و به عنوان یک دانشجوی مقید به مسائل شرعی شناخته شود.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
ـ گروهان ده بماند.
صدای سروان بود. همان فرمانده مؤدب و دوست داشتنی گروهان. او روی پلهها ایستاده بود، جایی که چند لحظه پیش سرگرد در آنجا سخنرانی میکرد. صورت سفیدش سرخ بود و رگهای گردنش بیرون زده. سروان خشمگین بود. آیا چه اتفاقی افتاده است؟ لحظاتی هیچ نگفت. تنها لبش را میگزید و به شاگردانش مینگریست. لحظات به کندی گذشت تا این که لب باز کرد:
ـ دانشجویان توجه کنند! برادرها، ما افتخار میکنیم که مادرمان چادریه! ما افتخار میکنیم که خواهرمان چادریه! من افتخار میکنم که همسرم چادریه! والسلام. حالا بفرمایید به طرف آسایشگاهتان!
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
را دعوت کنند، منتها آنهایی که خواهر و مادرشان چادری هسستند، آنها را دعوت نکنند.
ناگهان علی احساس کرد تحقیر شده و تمام آرزوهایش برای آینده رنگ باخت. فکر کرد آیا به ارتش آمدنش اشتباه بودهاست؟ مادرش چادری بود و تا آنجا که دیده بود و میدانست همه زنان در قوم و خویشش هم باحجابند و چادری.
همسر آینده او هم هرکس که بود قطعاً از همین نوع بود و او غیر از آن را نمیتوانست تصور کند. اما اکنون در آستانه ورود به نظام میدید به چادر مادرش چنین توهین میشود و لابد فردا هم برای پوشش همسرش باید و نبایدهایی قایل خواهند شد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
جذبهای در نگاهش بود که دانشجویان سنگینی آن را به زحمت تاب میآوردند.
فرمان آزادباش که داده شد، گفت: دانشجویان بفرمایند زیر چادر اجتماعات، دفتر و خودکار هم با خود داشته باشند.
در آنجا خود را معرفی کرد که فرمانده گروهان ده بود، و به آنان خوشآمد گفت. سپس خواست دفتر را باز کنند. چنین کردند. گفت: «بنویسید، درس اول. نوشتند. گفت: ما تابع مقررات هستیم، نوکر شخصی کسی نیستیم. والسلام.»
درس سروان آن روز همین بود.
من آن موقع نمیفهمیدم این یعنی چه، بعد که جلو آمدیم فهمیدیم. اصلاً فرهنگ تملق و چاپلوسی را که در جامعه برقرار بود، در ارتش هم به یک ترتیبی فراگیر کرده بودند و اصلاً تربیتها به این مسائل بود.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
آنجا را به عنوان رشته ظاهر شدن امدادهای الهی میدانم. چون ارتباط مستقیم با شب قبلش داشت؛ آن حالت عبادی که در تعدادی دیدم و من را هم برانگیخته بود. اثراتش را همانجا دیدم.
محسن نوری
در جاده ضدانقلاب تله انفجار کار گذاشته بوده است اما چند ثانیه پیش از این که تانک اسکورپین به آن برسد، منیتور تله را کشیده بود و در نتیجه فقط تانک را لرزانده بود و گودال عمیقی در میان جاده کنده بود. رانندهاش هنگام پیاده شدن تیری از مقابل پیشانیاش گذشته بود و تنها خراشی در پوستش ایجاد کرده بود!
رزمنده دیگری گلوله تنها لاله گوشش را برده بود و پاسداری که کلاه آهنیاش بزرگتر بوده و یک پله بالاتر، گلوله از مقابل خورده بود و از پشت در آمده بود بدون این که یک مو از سرش کم شده باشد!
محسن نوری
مهدی آرپیجی به دست گرفت و به سوی خاکریز کمارتفاع دوید. ساعتی بعد دو نفر از طرف قرارگاه هنگامی برای بردن او به عقب، رسیدند که تیر دشمن به پیشانیاش خورده بود و پیکر نیمه جانش غرق در خون بود. لحظاتی بعد قایق حامل پیکر او توسط هواپیمای عراقی بمباران شد و دجله او را با خود به دریا برد.
hamidalinejad
از زیباترین صحنههایی که یادم هست، وحدت و یکپارچگی قبل از عملیات بود... از بچههایی که در این صحنه خیلی زحمت کشیدند نمونه ارتشی را بگوییم سرتیپ دو کریم عبادت بود و از بچههای سپاه هم که اسوه بودند و در صحنه نقش مؤثری برای وحدت داشتند، برادر احمد کاظمی بود؛ فرمانده تیپ نجفاشرف.
hamidalinejad
گوش کن ببین چه میگویم! من حالا به این نتیجه رسیدم که شما هیچکدامتان به اندازه خر هم نمیفهمید!
سرگرد جا خورد:
ـ معلوم است چه میگویی؟ مگر ستوان به سرگرد میگوید خر؟
msa
زنها حق زندگی در اجتماع را ندارند. اما دین ما اینطور نیست، میبینید که من امشب آمدهام اینجا برقصم اگر مسلمان بودم که نمیتوانستم!»
و با همین حرف بحث به خانواده در اسلام کشیده شد و علی خوب از عهده آن برآمد.
من حال خودم را نمیفهمیدم ولی معلوم بود که خدای متعال، به من حالی داده توأم با بصیرت؛ سیم وصل است و دارم دفاع از دین میکنم در آ
کاربر ۵۳۶۸۳۶۲
شبها نیز دور میزی که علی و دوستانش مینشستند معمولاً شلوغترین میز میشد و بحثهایی در میگرفت. یک شب چند نفر از خلبانان هلیکوپتر که در جنگ ویتنام شرکت داشتند با علی بحثشان شد. علی میگفت شما با چریکهای ویتنامی جنگ داشتید، زنان و بچهها را برای چه میکشتید؟ گیریم آنان هم مجرم بودند و نابودی حقشان بود؛ اما جانوران جنگل که گناهی نداشتند آنها را چرا نابود کردید؟
آنان وقتی جواب قابل قبولی نداشتند، با این سخن خودشان را راحت میکردند که، ما مأمور هستیم و تابع فرمان بالاتر از خودمان.
علی آن شب سخنی گفت که آمریکاییها را تکان داد. او گفت: «کسی که بتواند ظلم کند آمادگی پذیرش ظلم را هم دارد!»
کاربر ۵۳۶۸۳۶۲
قصد میکردیم و روزه میگرفتیم. افق را رفتم از روزنامه آمریکایی سان رایز و سان ست در آوردم و براساس آن اذان را حساب کردم. خودم افق را تعیین کردم، چون با مساجد آمریکا نتوانستم تماس برقرار کنم.
کاربر ۵۳۶۸۳۶۲
دانشجوها گوش کنند! بله، میتوانند خانوادهاشان را دعوت کنند، منتها آنهایی که خواهر و مادرشان چادری هسستند، آنها را دعوت نکنند.
ناگهان علی احساس کرد تحقیر شده و تمام آرزوهایش برای آینده رنگ باخت. فکر کرد آیا به ارتش آمدنش اشتباه بودهاست؟ مادرش چادری بود و تا آنجا که دیده بود و میدانست همه زنان در قوم و خویشش هم باحجابند و چادری.
عبدالرضا
حجم
۹۸۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۹۸۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
۵۷,۵۰۰۵۰%
تومان