بریدههایی از کتاب پاییز فصل آخر سال است
۳٫۵
(۷۸۸)
بابا رفته بود منجیل برای سوپر بابابزرگ جنس بیاورد. جنس نیاورده بود. مُرده بود. جوانمرگ شده بود. برایم فقط چشمهای سبزش مانده بود و ماهی شدنش. همین.
Dear Moon
مامان میگوید پسرم دختر است و دخترم پسر. جایشان باید عوض میشد.
Dear Moon
راستی، اسمت چیست؟»
ــ شبانه.
ــ چه اسم عجیبی. کجایی هستی؟
ــ تهرانی. بابام عاشق شاملو است. اسم شعرهایش را گذاشته روی من. شما کجایی هستید؟
لیلا اشاره کرد به من.
ــ روجا رشتی است، من هم اهوازی.
ــ پس چرا اینقدر سفیدی؟
من و لیلا خندیدیم.
Dear Moon
گفتم: «چرا مکانیک زدی؟»
ــ همینجوری. فنی فنی است دیگر. وقتی قرار باشد مهندسی بخوانم، دیگر چه فرقی میکند؟
ــ چیز دیگری دوست داشتی بخوانی؟
ــ آره، موسیقی.
ــ آخر مکانیک خیلی فنی است. باید برویم در کارخانه کار کنیم.
ــ اینطوری نیست که تو فکر میکنی. همهمان آخرش مینشینیم پشت میز، نقشه امضا میکنیم.
Dear Moon
گفتم: «تهرانی هستی؟»
ــ نه، از اهواز آمدهام.
ــ پس چرا اینقدر سفیدی؟
ــ همهی اهوازیها که سیاه نیستند.
Dear Moon
هر چیز بدی را میشود تحمل کرد، اگر یواشیواش آن را بفهمی.
Dear Moon
زنگ زدم به لیلا. گفتم چهطوری به مامان بگویم؟ زد به شوخی. گفت مُردهشور همهتان را ببرد که دارید میروید. گفت فرودگاه امام نیست که، بهشتزهراست. همه را از من میگیرد. گفت تو هم برو و خوش باش. ما را بگذار اینجا، تکوتنها و بیکس. گفت میروی و اینجا زلزله میشود و همهمان میمیریم، آن وقت دلت میسوزد. هی گفت و خندید، اما ته خندههایش تلخی آه داشت. انگار نفساش تمام میشد ته هر کلمه. اعصابم بههم ریخته بود. بغض داشتم بعد از هزار سال. نمیدانستم از خوشحالی است یا غصه. فکر کردم الان است که دلم ترک بخورد از خوشیوناخوشی کنار هم. مثل یک لیوان بلور که آب سرد و گرم را پشتسر هم در آن ریخته باشند.
Dear Moon
اگر نمیرفت، پشیمان میشد. زندگیاش بههم میریخت. از لیلا هم متنفر میشد که جلوش را گرفته. من هم پشیمان میشوم اگر نروم. ده سال دیگر نمینشینم جلوِ خودم هی مثل این راننده آه بکشم؟ نمیگویم روجا، اگر میرفتی زندگیات خوب میشد؟ هی حسرت نمیخورم؟ میخورم. میدانم. حسرت نمیگذارد زندگی کنم. نمیگذارد خوشبخت باشم. همهی خوشحالیهایم را میخورد. لِهم میکند اصلاً.
Dear Moon
بقیه، پوشهبهدست، جلوِ در ایستادهاند. این پوشهها قالیچهی سلیماناند. همهمان را برمیدارند، میبرند فرانسه.
Dear Moon
داد میزنم: «خداحافظ مامان.»
ایستاده توی چارچوب درِ اتاقش.
ــ به سلامت. نگران نباش، درست میشود.
نگاهم یک ثانیه گره میخورد در نگاه مامان. آن یک ثانیه یخ میزند و چند ساعت میشود. بهزور نگاهم را میکَنَم و بیرون میروم.
Dear Moon
مامان نانها را میگذارد در سبد، لای دستمالکودری قرمز چهارخانه. سر صبحانه از قیافه درنمیآید. هی به خودم میگویم بگذار من هم بروم توی قیافه و نخورم. اما دلم نمیآید. دلش میشکند. تازه، شاید آخرینباری باشد که این صبحانه را میخورم. کی میخواهد روز اول دانشگاه، توی فرانسه صبحانه جلوم بگذارد؟ شوید هم که آنجا گیر نمیآید. گیرم شویدخشکها را هم بردم. کی حال دارد شوید بخیساند سرصبحی؟ اصلاً شاید مجبور شوم آن روز صبحانهنخورده بروم سر کلاس. صبحانهی مامان صبح را پُررنگ میکند. روز را خوب میکند. این صبحانه، صبحانهی روزهای مهم است. روز امتحان نهایی، روز اول دبیرستان، روز امتحان رامین و از همه مهمتر، روز کنکور. آن روز هم همین صبحانه را خوردم. بعد رفتم سر جلسه و مغزم را ریختم روی کاغذ. آنقدر مستطیلِ سیاه و سفید پشت هم قطار کردم تا برگهی پاسخنامه مثل قالیچهی سلیمان، من و مامان را از رشت آورد تهران.
Dear Moon
پریروز زنگ زد، گفت: «داری میآیی، سر راه شوید بگیر.»
گفتم: «مگر کمرت درد نمیکند، میخواهی بنشینی شوید پاک کنی؟»
گفت: «لازم داریم، بگیر.»
نشست همه را پاک کرد. بعد پهنشان کرد کف اتاق پذیرایی روی ملافه. پنکه را هم بالای سرشان روشن کرد. بعد هی گفت کمرم درد گرفت. گفتم مگر نگفتم نکن؟ فردایش یک قوطی آورد پُر از شویدخشک. گفت داری میروی، اینها را ببر. یک وقت مهمان داری میخواهی باقلاقاتوقی، سبزیپلویی، چیزی درست کنی.
Dear Moon
موبایلم را از زیر تنم میکشم بیرون. روشناش میکنم. نورش چشمم را درد میآورد. نورِ یک تکهی سفید، کمرنگ میشود و لای آن، عددها ظاهر میشوند. مثل فیلم عکاسی در تاریکخانه.
Dear Moon
دلم میخواهد مغزم را بیاورم بیرون و با برس بسابم. هی بسابم، هی بسابم، شاید این چیزهایی که رویش چسبیده شده کنده شود برود توی سینک.
Dear Moon
ــ خیلی تنبلی! بسکه ورزش نمیکنی. از این به بعد باید جمعهها ببرمت کوه. هم لاغر میشوی، هم روحیهات عوض میشود.
باز بداخلاق میشوم. هر چه هم روجا بگوید «احمق، دارد بهت محبت میکند، فقط بلد نیست»، باور نمیکنم. هیچ محبتی در جملههایش نیست. دلم میخواهد بگویم این هفت هشت کیلو اضافهوزن و این شکم لعنتی را از همان روز اولی که آمدی و گفتی باهم باشیم، داشتهام. از این به بعد هم میخواهم داشته باشم. هیچ ربطی هم به هیچکس ندارد
Dear Moon
از لیلا بگویم که هنوز میگوید میثاق کلید سل عمرش بوده و بدون او یک مشت نت پراکنده است، پخش در هوا، بیهیچ منطقی.
Dear Moon
بیست و هشتسالهام، اما هنوز وقتی کسی سرم داد میزند، آنقدر کوچک میشوم که میتوانم در خودم قایم شوم.
Dear Moon
ماهان بهترین برادر دنیا است، اما هیچکس غیر از من این را نمیفهمد.
Dear Moon
بابا نمیداند من نمیتوانم چیزی را عوض کنم. کارم را توی این شرکت، حتا اگر حقوق هم نداشته باشد، جرئت نمیکنم عوض کنم. بابا نمیداند من حتا کیفپول پارهام را هم سه سال است با خودم اینور و آنور میکشم و خجالت میکشم جلوِ کسی آن را بیرون بیاورم. هربار که خواستم آن را با کیفپول نویی که ارسلان برایم خریده عوض کنم، قلبم تاپتاپ کرده و تمام تصویرهای گذشتهام با این کیف جلوِ چشمم آمده و نتوانستهام. بابا این چیزها را نمیداند. فقط میداند میروم سر کار و فکر میکند خوشحالم. بابا فکر میکند دخترش مهندسی قوی و موفق است که توپ هم تکانش نمیدهد. مهندسی که هیچوقت نباید نگران آیندهاش بود. بابا خیلی چیزها را نمیداند.
Dear Moon
بابا بفهمد قرار است بیمه شوم، از خوشحالی بال درمیآورد. تنها مشکلش با کار من بیمه نداشتن آن است، وگرنه دخترش درست همانطوری که او خواسته بود دانشگاه رفته و مهندس شده و جبران پسر مریضش را کرده.
Dear Moon
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
حجم
۱۶۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۸۹ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰۵۰%
تومان