بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عشق با صدای بلند | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب عشق با صدای بلند

بریده‌هایی از کتاب عشق با صدای بلند

نویسنده:نزار قبانی
انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۵۴ رأی
۳٫۹
(۵۴)
وقتی باران بر هردومان می‌بارد هزاران گیاه می‌روید از بارانی هایمان پس از تو باران برمن به تنهایی بارید اما چیزی در بارانی‌ام نرویید.
امین
دستانت را بگشا... که من هزار سال است در انتظار بارانم...
hiba
قهوه را و سیگار را با صدای تو می‌آمیختم صدای تو برای زندگیم ضروری بود چشمه بود و چتر و بادبزن که برایم عطر طبیعت وحشی می‌آورد اینک صدای تو اندوه غروب جمعه است که در باران فاجعه شستشویم می‌دهد. شکنجه را بس کن بانویم تمامی رگ‌هایم گرفته اعصابم از هم گسسته شاید صدایت هنوز چون مخملی بنفش باشد اما دیگر نمی‌توانم ببینمش کور رنگ شده‌ام عزیزم.
Hamid
ما نیاز داریم به نسلی جدید که شخم زند آسمان را منفجر کند تاریخ را باورهایمان را. نیاز به نسلی جدید داریم که ببخشد اشتباه‌هایمان را.
MiM
زمانی که گفتم «دوستت دارم» می‌دانستم الفبایی جدید اختراع می‌کنم برای شهری که سواد خواندن ندارد
marjan
عشق من به تو فرا‌تر از واژه‌هاست این است بر آن شدم خاموش بمانم همین.
parisa_msi
عاشق که شدم قلمرو خدا دگرگون شد تاریکی در کت من خوابید و خورشید از غرب سر زد
mehrdad rahimi
کودکان عرب! در باره نسل بی‌روزن ما چیزی نخوانید امیدی به ما نیست ما چون پوست هندوانه ایم چیزی در باره ما نخوانید راه ما را نروید قبولمان نکنید باورهایمان را نپذیرید ما ملت کج و کوله و دو دوزه بازیم
باران
زیرا می‌گویند خداوند تنها جواب نامه‌های عاشقانه را می‌دهد.
nia
چیزی از تو هرگز بر آن‌ها نگفتم اما در چشمانم تو را دیدند که تن می‌شویی واژه‌ای در باره‌ات نگفتم اما در لابلای نوشته‌هایم نام تو پیدا بود عشق عطر خودرا نمی‌تواند پنهان کند آن‌گونه که شکوفه هلو.
(:Ne´gar:)
به نقطه صفر رسیده‌ایم جایی که نه من می‌دانم چه بگویم نه تو حرف‌ها همه یکی شده پشت سر و مقابل فرقی ندارند به قله نا امیدی رسیده ایم
پویا پانا
ما مردمی پوست‌کلفت هستیم با روحی تهی
پویا پانا
چیزی بگو... چیزی بگو، چه کسی این شنبه تو را به شام دعوت کرد؟ چه لباسی برای رقص به تن کردی؟ چه گردن بندی به گردن آویختی؟ تمامی اخبارتو، شاهزاده‌ام، شادی‌بخش‌ترین اخبارند. شاید همه معمولی به نظرت برسند چیزهای عادی و سطحی اما آن چه برای من مهم است تنها: تو هستی با چیزها ... و تو در چیزها.
یلدا روشن
چرا از من می‌خواهی برایت بنویسم؟ تنها نوشتن مرا برهنه می‌کند
کاربر ۴۱۰۵۵۶۳
هنوز از من تاریخ تولدم را می‌پرسی پس بنویس روز عاشق شدنم به تو روز میلاد من است.
منکسر
چه وطنی است این که کنار می‌گذارد راز چشمان زن را رمز عشق را از دروس مدرسه این چه وطنی است که می‌جنگد با ابر با باران. پرونده می‌سازد برای سینه زن بازجویی می‌کند از گل سرخ.
Ozra
هرگز شاه نبوده‌ام تبار شاهی نیز نداشته‌ام اما فکر این که اینک تو را دارم احساس سلطه می‌دهد بر پنج قاره جهان بر کنترل باران و ارابه‌های باد
Tamim Nazari
لعنت نفرست به بختی که ترکت کرده است. اوضاع و شرایط را نفرین نکن. خدا پیروزی را نصیب آن می‌کند که می‌خواهد. خدا آهنگر نیست که بر شمشیر‌های فلزی غالب شود.
مریم کوهی
نگران نباش... شیرین‌ترین زنان تا در شعر من... در واژه‌هایم زندگی می‌کنی شاید پیر سال و ماه شوی اما در اشعارم همچنان جوان خواهی ماند.
Pariya
چشمان تو چون شب بارانی کشتی‌های من غرقه در آن نوشته‌هایم در آن‌ها از خاطر رفته‌اند آیینه‌ها حافظه ندارند.
Pariya

حجم

۱۲۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

حجم

۱۲۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۱۵ صفحه

قیمت:
۱۳۸,۰۰۰
۹۶,۶۰۰
۳۰%
تومان