بریدههایی از کتاب فصل فیروزه
۴٫۲
(۸۲)
نمیدانم چه شد. همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. تلاقی نگاهش، خلاصهٔ همه دلدادگیهای عالم بود.
arezou
«آنکه من را طلب کند، من را مییابد و آنکه من را یافت، من را میشناسد و آنکه من را شناخت، من را دوست میدارد و آنکه من را دوست داشت، به من عشق میورزد و آنکه به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم و آنکه من به او عشق ورزیدم، او را میکشم و آنکه را من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آنکه خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او هستم.
arezou
عشق، مرتبه دارد. گاهی شکلش دگرگون میشود اما نهایتش یکی است.»
arezou
خدیجه، میان نور لرزان شمع، لبخندی زد و گفت:
- عشق موهبتی خدایی است که تنها بر اساس ظرفیتی که خودت برای روحت رقم زدهای، اتفاق میافتد. دلیلش خودت هستی. در جستوجوی علّتی نباش. عشق، خود بالاترین دلیل و راهنماست بر مقصدی که جز سعادت نیست. مبارکت باشد که عشق، درِ خانهٔ قلبت را کوبیده است. پاسخ به فطرت، آغاز رستگاری است.
Amin
سیندخت تصمیم گرفت که با عتاب برود. آری... باید در مقام عتاب برمیآمد و خشم او را برمیانگیخت تا بهتر بتواند سِرّ ضمیر او را دریابد. پدر به او آموخته بود که باطن مردان را در خشمشان بجوید. آری، بهتر از این نمیشد. باید همین صبح فردا به مغازهٔ او میرفت و عتابآمیز به خشمش وامیداشت و در تلاقی نگاهش، بازجویی دوبارهای در چشمانش میکرد تا بداند آیا واقعاً عشق اتفاق افتاده است یا نه!
Amin
از هرچه بیزاری، خود را در آن بیاویز تا ریشهٔ نفرتت، تو را از حقیقت باز ندارد.
Rezaei
- عشق مرتبه دارد. مجاز، آغاز راه است. نگران نباش! تو هم روزی به حقیقت خواهی رسید.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
افسار سمند را کشید. بازگشت و در راه خود را ملامت کرد: «هر بار کسی پدر را سرزنش کرد که پسری برای میراثداری خود ندارد، این سلطان بهادر بود که سرفرازانه پاسخشان داده بود: «من دختری دارم که وفایش من را از حس احتیاج به هر پسری بینیاز ساخته است.»
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
- تنها بندگان برگزیده خداوند طعم عشق را میچشند. همین را بدانی و باور کنی، در قاعده عشق کافی است.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
- تشنهام؛ جرعهای از حقیقت سیرابم خواهد کرد.
کاربر ۴۳۶۶۱۵۵
حجم
۷۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۷۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۸,۰۰۰
تومان