بریدههایی از کتاب فصل فیروزه
۴٫۲
(۸۲)
- صدا از روزی سخن گفت که مادر از فرزند میگریزد. اگر این روز راست باشد، یعنی کیارش هم از من خواهد گریخت؟ این کدام روز است، خدیجه؟ کدام خبر است که تا این اندازه دلم را آتش زده است؟
خدیجه دست به بازوی او آویخت.
- قیامت، شاهزاده! روزی که همه در پیشگاه خداوند برای حسابرسی به اعمالمان حاضر خواهیم شد. روزی که بیش از همیشه به تهی بودن زندگی دنیا ایمان خواهیم آورد.
سیندخت زیر لب گفت:
- اوستا نیز بشارت چنین روزی را به ما داده است اما هرگز نیاندیشیده بودم که مادرم از من فرار خواهد کرد. اگر مادرم که تا آن اندازه دلباختهٔ من بود از من بگریزد، پس نباید از کیارش انتظار داشته باشم که همراهیام کند.
s✒
«آنکه من را طلب کند، من را مییابد و آنکه من را یافت، من را میشناسد و آنکه من را شناخت، من را دوست میدارد و آنکه من را دوست داشت، به من عشق میورزد و آنکه به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم و آنکه من به او عشق ورزیدم، او را میکشم و آنکه را من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آنکه خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او هستم.»
ساجده 😅💞
تشنهام؛ جرعهای از حقیقت سیرابم خواهد کرد.
arezou
برادر میخواست آهسته در گوش پدر بگوید: «پدر! شما درست فرمودید؛ خواهرم تکرار فاطمه (س) است.» اما میدانست که در عالم مشترک او و پدر، به این کار نیازی نیست؛ چرا که پدر هُرم نفسهای او را بهخوبی دریافته و میزان شَعفِ برادرانهاش را به نبوغ علمی خواهر شهود کرده بود. برای همین فارغ از التهاب جانها، به آرامی و اطمینان نامه را بست. نامه را در حالی بست که نفس یاران در سینه حبس مانده بود و هیجان دانستن پاسخ، جانها را به لب رسانده بود.
پدر نگاهی به چشمان پر از شوق جوان دوخت و پس از درنگی کوتاه در متن چشمان او، رو به کاروان مسافران فرمود:
- پدرش به فدایش. پدرش به فدایش. پدرش به فدایش...
🍃🌷🍃
عشق موهبتی خدایی است که تنها بر اساس ظرفیتی که خودت برای روحت رقم زدهای، اتفاق میافتد. دلیلش خودت هستی. در جستوجوی علّتی نباش. عشق، خود بالاترین دلیل و راهنماست بر مقصدی که جز سعادت نیست. مبارکت باشد که عشق، درِ خانهٔ قلبت را کوبیده است. پاسخ به فطرت، آغاز رستگاری است.
زهرا جاویدی
چادرش را بر صورت محکم کرد و رو به بازماندگان زخمی خود گفت:
- من را به قم ببرید. کاروان را به قم برسانید؛ زیرا من از پدرم، امام کاظم (ع)، شنیدم که فرمود: «قم مرکز شیعیان ما خواهد بود.»
🍃🌷🍃
داشت خواب کیارش را میدید. کیارش با ابزاری تیز، دل سنگ را میتراشید و واژهای روی آن حک میکرد. آهنگِ تراشی که از حرکت دستهای کیارش در فضا پیچیده بود، قلب سیندخت را به لرزه وا میداشت. اکنون داشت امتداد همان آهنگ را از کنار خیمه میشنید. در خواب به چشمهای روشن او زل زد و پرسید:
- چه مینویسی کیارش؟
و کیارش تنها نگاهش کرده و لبخند زده بود. لبخندش او را نزدیکتر خواند و سیندخت دید که روی سنگی سفید، درست به بزرگی سنگی که در فیروزهتراشی نیشابور زیر دستش دیده بود، حک کرده است: «یا عشق!»
🍃🌷🍃
سیندخت تصمیم گرفت که با عتاب برود. آری... باید در مقام عتاب برمیآمد و خشم او را برمیانگیخت تا بهتر بتواند سِرّ ضمیر او را دریابد. پدر به او آموخته بود که باطن مردان را در خشمشان بجوید. آری، بهتر از این نمیشد. باید همین صبح فردا به مغازهٔ او میرفت و عتابآمیز به خشمش وامیداشت و در تلاقی نگاهش، بازجویی دوبارهای در چشمانش میکرد تا بداند آیا واقعاً عشق اتفاق افتاده است یا نه!
🍃🌷🍃
«آنکه من را طلب کند، من را مییابد و آنکه من را یافت، من را میشناسد و آنکه من را شناخت، من را دوست میدارد و آنکه من را دوست داشت، به من عشق میورزد و آنکه به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم و آنکه من به او عشق ورزیدم، او را میکشم و آنکه را من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آنکه خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او هستم.»
sepideh
عشق به چه کار آدم میآید اگر نهایتش، روز حسابی است که در آن معشوق از انسان میگریزد و هیچ سودی به او نمیرساند؟... پوچبودن دنیا و آنچه در آن است را قبول میکنم اما باید این را هم پذیرفت که حتی عشق هم پوچ است؟ پس من برای چه باید بهسوی کیارش بشتابم؟»
arezou
حجم
۷۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۷۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
قیمت:
۸,۰۰۰
۴,۰۰۰۵۰%
تومان