بریدههایی از کتاب آن فرانک؛ خاطرات یک دختر جوان
نویسنده:آن فرانک
مترجم:شهلا طهماسبی
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۴۴ رأی
۴٫۲
(۱۴۴)
یکی از روزهایی که دلم گرفته بود و حوصلهٔ و دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم، چانهام را روی دستهایم گذاشته بودم و در این فکر بودم که در خانه بمانم یا بروم بیرون که این جمله جلو چشمهایم ظاهر شد «کاغذ صبورتر از انسان است.» و غرق در فکر و خیال در خانه ماندم. بله، کاغذ صبورتر است و از آنجایی که قصد ندارم تا زمانی که دوست واقعی پیدا نکردهام، به هیچکس اجازه بدهم این دفترچهٔ جلد مقوایی را که اسم غرورآفرین «دفتر خاطرات» رویش گذاشته شده، بخواند، احتمالاً فرقی نمیکند کی صبورتر باشد.
حالا برگشتهام به همان نقطهای که در وهلهٔ اول به دلم انداخت که دفتر خاطرات درست کنم: من دوستی ندارم.
summer girl
کسی که خوشحال است، دیگران را هم خوشحال میکند؛ کسی که شجاعت و ایمان دارد، هرگز بدبخت از دنیا نمیرود!
SedAli
خورشید میدرخشد، آسمان آبیآبی است، نسیمی روحبخش میوزد و من واقعاً دلم برای همهچیز پر میکشد. صحبت کردن از آزادی، دوستانم، تنها بودن. برای گریه کردن هم دلم... پر میکشد! احساس میکنم دارم منفجر میشوم. میدانم که گریه به انسان کمک میکند، ولی من نمیتوانم گریه کنم. خستهام.
SedAli
میتوانی بگویی چرا آدمها در پنهان کردن شخصیت واقعیشان اینقدر افراط میکنند؟ یا اینکه چرا من مواقعی که با دیگران هستم، رفتارم اینقدر متفاوت میشود؟ چرا آدمها اینقدر به یکدیگر کماعتمادند؟ این چیزها باید علتی داشته باشند.
گاهی فکر میکنم وحشتناک است که انسان به نزدیکترین کسان خودش نیز نتواند اعتماد کند.
SedAli
اگر میخواستی نامههای مرا یکنفس بخوانی، متوجه میشدی که در وضعیتهای روحی مختلفی نوشته شدهاند. من از اینکه در ساختمان ضمیمه، اینطور تحتتأثیر اوضاع روحیام قرار دارم، ناراحتم. اما فقط من این حالت را ندارم؛ همهٔ ما تابع شرایط روحی خود هستیم.
SedAli
در تاریکی شب که صدای تفنگها طنین میافکنند
در غژی باز میشود و
دستمالی و بالشی و شبحی سفیدپوش ظاهر میگردد...
SedAli
«خودت را نباز، روحیهات را حفظ کن، اوضاع ناگزیر از بهبود است!»
SedAli
اگر حرف بزنم خودنمایی به حساب میآید و اگر ساکت باشم بهم میخندند؛ اگر جواب بدهم، زباندرازی کردهام؛ اگر اظهارنظر خوبی بکنم، کلکی در کار است؛ اگر خسته باشم تنبل به حساب میآیم؛ اگر کمی بیش از حد مجاز بخورم، خودخواهم، احمقم، ترسواَم، حسابشده رفتار میکنم و غیره و غیره. از صبح تا شب میگویند بچهٔ آزاردهندهای هستم. من به حرفهاشان میخندم و وانمود میکنم که اهمیتی نمیدهم،
SedAli
به نظر من صداقت انسان را ارتقا میدهد و باعث میشود احساس خوبی نسبت به خودش داشته باشد.
علاقه بند
تصمیم گرفتهام که زندگی متفاوتی با بقیهٔ دخترها داشته باشم و بعدها تبدیل به زن خانهدار معمولی نشوم. چیزهایی که در اینجا تجربه میکنم، شروع خوبی برای یک زندگی جالب است، به این دلیل که در خطرناکترین لحظات، فقط جنبهٔ مضحک قضیه را در نظر میگیرم و به آن میخندم.
من جوان و قویام و قابلیتهای ناشناختهٔ زیادی دارم، اما جوانی هستم که زندگی پرماجرایی را از سر میگذراند، درست در بطن قضیه قرار دارم و نمیتوانم تمام روز بنشینم و از اینکه سرگرمی و تفریحی ندارم، شکایت کنم! از موهبتهای فراوانی برخوردارم، خلقوخوی شاد، نشاط و نیرو. هر روز احساس میکنم که بالغ و پخته شدهام، احساس میکنم آزادی نزدیک است، زیبایی طبیعت و خوبی اطرافیان را حس میکنم. به روزهای در حال گذر به عنوان حوادثی سرگرمکننده مینگرم! پس با وجود اینهمه چیز، چرا باید نومید باشم؟
مریآنژ
در انسان میل به نابودی وجود دارد، میل به خشونت، قتل و کشتار و تا زمانی که تکتک آدمها بدون استثنا متحول نشوند، جنگ تا ابدالدهر ادامه خواهد یافت و همهٔ چیزهایی که به دست بشر ساخته شده، کاشته شده و رشد کرده، نابود و ریشهکن میشود تا دوباره همهچیز از نو شروع شود!
مریآنژ
همانطور که خودت میدانی، هر روز از خودمان میپرسیم: «منظور از این جنگ چیست؟ خدایا، چرا مردم نمیتوانند در صلح و آرامش با هم زندگی کنند؟ اینهمه نابودی و انهدام برای چیست؟»
سؤال قابل درکی است، ولی هنوز کسی جواب قانعکنندهای برایش پیدا نکرده است. چرا کارخانههای انگلستان از یک طرف هواپیماهای غولپیکر و بمبهای مخربتر تولید میکنند و از طرف دیگر تند و تند خانهها را بازسازی میکنند؟
چرا هر روز میلیونها صرف جنگ میشود، درحالیکه یک پنی برای پیشرفت علم پزشکی، هنرمندان یا فقرا خرج نمیشود؟ چرا مردم باید اینطور گرسنگی بکشند درحالیکه جاهای دیگر دنیا غذا خروارخروار دور ریخته میشود؟ خدایا، چرا آدمها اینطور دیوانه شدهاند؟
من قبول ندارم که جنگ را فقط سیاستمدارها و سرمایهدارها راه میاندازند. به نظر من آدمهای عادی هم همینقدر مقصرند، وگرنه از مدتها پیش شورش میکردند!
مریآنژ
آدمهای به سن و سال ما میخواهند گاهی خودشان تصمیم بگیرند و اینقدر زیرنظر نباشند.
علاقه بند
در این لحظات به جای فکر کردن به بدبختیها، به زیبایی فکر میکنم که هنوز باقی است
علاقه بند
فکر کردن به بدبختی دیگران به کسی که خودش بدبخت است، چه کمکی میکند؟
علاقه بند
در دوردست ساعتی اعلام میکرد: «در قلبت خالص باش، در مغزت خالص باش!»
علاقه بند
بهترین علاج آدمهای ترسخوردهٔ تنهای ناخوشنود، این است که از خانه به جایی بروند که بتوانند با آسمان، طبیعت و خدا تنها باشند.
علاقه بند
«تا زمانی که این آفتاب و آسمان بدون ابر هست و من میتوانم از آن لذت ببرم، چرا غمگین باشم؟
علاقه بند
به مرحلهای رسیدهام که مرگ و زندگی هیچکدام برایم اهمیت ندارد. زمین بدون من هم میچرخد و من هیچکاری نمیتوانم برای تغییر حوادث بکنم.
علاقه بند
هر روز صبح که صدای پایی در پلهها میشنیدم، به خودم امید میدادم که مادر دارد میآید به من صبحبخیر بگوید و به گرمی از او استقبال خواهم کرد، چون واقعاً چشمبهراه نگاه مهرآمیزش بودم. اما او به خاطر حرفهایی که زده بودم بهم پرخاش میکرد و من نومید و دلشکسته به مدرسه میرفتم
علاقه بند
حجم
۵۸۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۵۷ صفحه
حجم
۵۸۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۵۷ صفحه
قیمت:
۱۵۴,۰۰۰
۷۷,۰۰۰۵۰%
تومان