بریدههایی از کتاب آن فرانک؛ خاطرات یک دختر جوان
نویسنده:آن فرانک
مترجم:شهلا طهماسبی
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۴۴ رأی
۴٫۲
(۱۴۴)
یکبار که با پدر دربارهٔ مسائل جنسی صحبت میکردم، او گفت: «تو هنوز خیلی جوانی و نمیتوانی این امیال را درک کنی.» اما به نظر خودم درک میکردم و حالا از این موضوع اطمینان دارم. حالا جز محبوبم، پتل، چیز دیگری برایم ارزش ندارد.
ز.م
این فکر که ناچار بودم از پتر بخواهم با من دوست شود، تهوعآور بود. اما آدمها برای ارضای نیازهای خود هر کاری میکنند.
ز.م
این فکر که ناچار بودم از پتر بخواهم با من دوست شود، تهوعآور بود. اما آدمها برای ارضای نیازهای خود هر کاری میکنند.
ز.م
هم من عاقلتر شدهام، هم اعصاب مادر قویتر شده. حالا هر دو بیشتر اوقاتی که ناراحت میشویم، میتوانیم جلو زبانمان را بگیریم. بنابراین در سطح، روابطمان رو به بهبود است. اما یک چیز هست که نمیتوانم از پساش بربیایم، دوست داشتن مادر با اخلاص و سرسپردگی یک فرزند.
و وجدانم را با این فکر که بهتر است کلمات عاری از محبت روی کاغذ بیایند تا اینکه به مادر گفته شوند و او آنها را در قلب خود حفظ کند، آرام میکنم.
ز.م
درست است که او مرا درک نمیکرد، اما من هم او را درک نمیکردم. او هم به خاطر علاقهاش به من و هم شرایط سختی که در آن قرارش میدادم، حساس و آسیبپذیر شده بود. شرایط ناراحتکنندهٔ خودش هم عصبی و زودرنجش کرده بود. بنابراین خوب میفهمم که چرا بیشتر وقتها حوصلهٔ مرا نداشت.
من میرنجیدم و همهچیز را بهشدت به دل میگرفتم و با او بدرفتاری میکردم، که به نوبهٔ خود، او را ناراحت میکرد. ما در دور باطل کدورت و غم گرفتار شده بودیم. برای هیچکداممان دورهٔ خوبی نبود، اما جای شکرش باقی است که دارد تمام میشود.
ز.م
آن زمان از اوضاعی که باعث میشد در دغدغههای فکریام غرق بشوم – منباب مثال میگویم ـ و به من اجازه میداد همهچیز را فقط و فقط از زاویهٔ دید خودم ببینم، بیآنکه با آرامش و خونسردی، خلقوخوی غیرقابل پیشبینی خودم را که باعث رنجش و جریحهدار کردن احساسات نزدیکانم میشد، در نظر بگیرم و بعد عیناً مثل خودشان رفتار کنم، رنج میکشیدم ـ و هنوز هم رنج میکشم.
من در خودم پنهان شده بودم، به هیچکس جز خودم فکر نمیکردم و با کمال خونسردی همهٔ خوشیها و گوشهکنایهها و ناراحتیهایم را در دفتر خاطراتم مینوشتم. چون این دفتر تبدیل به نوعی آلبوم بریدهٔ روزنامه شده بود
ز.م
امروز صبح، دفتر خاطراتم را ورق زدم و از اینکه دیدم اینهمه نامه در مورد مادر – آنهم اینقدر شدیداللحن ـ نوشتهام، یکه خوردم. به خودم گفتم «آن، واقعاً این تویی که دربارهٔ نفرت حرف میزنی؟ چطور میتوانی چنین کاری بکنی؟»
دفترچه بهدست نشستم و به فکر فرو رفتم. چرا خشم و نفرت طوری وجودم را پر کرده بوده که ناچار بودم همهچیز را با تو در میان بگذارم؟ سعی کردم روحیهٔ آن یک سال پیش را درک و توضیحی برای کارش پیدا کنم، چون تا زمانی که این تهمتها را پیش تو باقی بگذرم و سعی نکنم علتشان را دریابم، وجدانم راحت نمیشود.
ز.م
یک قاعده را نباید فراموش کرد؛، به همهچیز بخند و دیگران را فراموش کن! میدانم که خیلی خودخواهانه است، اما این تنها دوای درد کسانی است که به حال خودشان اشک میریزند.
parniyan
مردها باید بیاموزند که در آن بخش از جهان که متمدن به حساب میآوریم، دیگر زایش، امری حتمی و اجتنابناپذیر تلقی نمیشود. حرف زدن برای مردها آسان است، چون هرگز مجبور نبودهاند و مجبور نیستند رنج و مصیبتی را که زنها تحمل میکنند، تحمل کنند!
من فکر میکنم که در یک قرن آینده، این فکر که وظیفهٔ زن بچه به دنیا آوردن است، تغییر میکند و راه احترام و تحسین جنس زن که بدون گلایه و خودستایی، بار این مسئولیت سنگین را به دوش میکشد، هموار میشود!
parniyan
من نمیخواهم بگویم که زنها نباید بچهدار شوند، چون این خصوصیتی است که طبیعت برایشان در نظر گرفته و درست همین است. منظورم محکوم کردن نظام ارزشی جامعه و مردهایی است که قبول ندارند مشارکت زنها در امور اجتماع با وجود خطرات و مشکلات بسیار، عاقبت خوبی دارد.
parniyan
یهودیها باید به آستین لباسشان یک ستارهٔ زرد میدوختند، باید دوچرخههاشان را به دولت تحویل میدادند، اجازه نداشتند سوار تراموا شوند، اجازه نداشتند حتی با ماشین خودشان رانندگی کنند، باید فقط بین ساعت سه و پنج بعدازظهر خرید میکردند، باید فقط به آرایشگاههای یهودی میرفتند، اجازه نداشتند از ساعت هشت شب تا شش صبح در خیابان باشند، اجازه نداشتند به تئاتر، سینما و مکانهای تفریحی دیگر بروند، اجازه نداشتند از استخر شنا، زمین تنیس، زمین هاکی یا سایر زمینهای ورزشی استفاده کنند، اجازه نداشتند قایقسواری کنند، اجازه نداشتند در ملاءعام هیچ نوع فعالیت ورزشی انجام دهند؛ اجازه نداشتند از ساعت هشت شب به بعد در باغ خودشان یا دوستانشان بنشینند، اجازه نداشتند به خانهٔ مسیحیها بروند، جز مدرسههای یهودی جای دیگری نمیتوانستند درس بخوانند و غیره و غیره.
وحید
نمیدانم به کجا پناه ببرم. تنها کاری که از دستم برمیآید ادامهٔ زندگی است
کاربر ۳۳۷۳۹۹۳
با این حال باید حرفهای بسیار جالبتوجهی را که دیشب سر شام ردوبدل شد، برایت تعریف کنم. صحبت به کمرویی بیش از حد پیم کشیده شد. حجب و حیای او بهقدری بارز است که حتی احمقترین آدمها هم تشخیص میدهند. خانم واندان که احساس میکند باید در هر صحبتی شرکت داشته باشد، بدون مقدمه گفت: «من هم خیلی محجوب و خجولم. خیلیخیلی بیشتر از شوهرم!»
تا به حال حرفِ به این عجیبی شنیده بودی؟! این کاملاً نشان میدهد که او دقیقاً برعکس چیزی است که ادعا میکند!
آقای واندان که احساس میکرد باید در مورد جملهٔ «خیلیخیلی بیشتر از شوهرم» توضیح بدهد، با خونسردی گفت: «من ابداً میل ندارم که محجوب و خجالتی باشم. نفع آدم در این است که پررو باشد.»
summer girl
احساس میکنم آزادی نزدیک است، زیبایی طبیعت و خوبی اطرافیان را حس میکنم. به روزهای در حال گذر به عنوان حوادثی سرگرمکننده مینگرم! پس با وجود اینهمه چیز، چرا باید نومید باشم؟
SedAli
من قبول ندارم که جنگ را فقط سیاستمدارها و سرمایهدارها راه میاندازند. به نظر من آدمهای عادی هم همینقدر مقصرند، وگرنه از مدتها پیش شورش میکردند!
SedAli
کیتی خیلی عزیز
امروز من و مادر جروبحثی کردیم «نگفتنی»، اما ناراحتی من از این است که گریهام گرفت. چه کنم، دست خودم نیست، بابا همیشه با من مهربان است و خیلی بهتر درکم میکند. در چنین مواقعی، اصلاً نمیتوانم مادر را تحمل کنم. مثل روز روشن است که برایش غریبهام، حتی نمیداند دربارهٔ معمولیترین چیزها چطور فکر میکنم.
جریان از این قرار است که داشتیم دربارهٔ خدمتکارها صحبت میکردیم. واقعیت این است که امروز دیگر به آنها خدمتکار نمیگویند؛ میگویند «دستیار خانگی». مادر معتقد بود که بعد از تمامشدن جنگ، آنها میخواهند اینطور نامیده شوند. من چندان با حرف او موافق نبودم. بعد او گفت، من خیلی دربارهٔ «بعدها» حرف میزنم، خیلی هم خانموار رفتار میکنم، درحالیکه خانم نیستم. اما به نظر من، خیالپروری کار چندان بدی نیست، به این شرط که آدم آن را خیلی جدی تلقی نکند. بههرحال، پدر معمولاً از من دفاع میکند. اگر او نبود من نمیتوانستم اینجا دوام بیاورم.
summer girl
بابا همیشه خیلی مهربان است. کاملاً مرا درک میکند و آرزویم این است که میتوانستیم گاهگاه بیآنکه بلافاصله گریهام بگیرد، راحت با هم حرف بزنیم. اما ظاهراً این حالت مربوط به سن و سال من است. دلم میخواهد تمام وقتم را صرف نوشتن کنم اما احتمالاً خستهکننده میشود.
تا امروز، افکارم را تنها با دفتر خاطراتم در میان گذاشتهام. هنوز قطعههای کمدی سرگرمکنندهای را که بعدها بتوانم با صدای بلند برای دیگران بخوانم، شروع نکردهام. در آینده نمیخواهم این قدر وقت صرف احساساتم کنم، باید به واقعیتها بپردازم.
summer girl
یکی از روزهایی که دلم گرفته بود و حوصلهٔ و دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم، چانهام را روی دستهایم گذاشته بودم و در این فکر بودم که در خانه بمانم یا بروم بیرون که این جمله جلو چشمهایم ظاهر شد «کاغذ صبورتر از انسان است.» و غرق در فکر و خیال در خانه ماندم. بله، کاغذ صبورتر است و از آنجایی که قصد ندارم تا زمانی که دوست واقعی پیدا نکردهام، به هیچکس اجازه بدهم این دفترچهٔ جلد مقوایی را که اسم غرورآفرین «دفتر خاطرات» رویش گذاشته شده، بخواند، احتمالاً فرقی نمیکند کی صبورتر باشد.
حالا برگشتهام به همان نقطهای که در وهلهٔ اول به دلم انداخت که دفتر خاطرات درست کنم: من دوستی ندارم.
summer girl
یکی از روزهایی که دلم گرفته بود و حوصلهٔ و دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم، چانهام را روی دستهایم گذاشته بودم و در این فکر بودم که در خانه بمانم یا بروم بیرون که این جمله جلو چشمهایم ظاهر شد «کاغذ صبورتر از انسان است.» و غرق در فکر و خیال در خانه ماندم. بله، کاغذ صبورتر است و از آنجایی که قصد ندارم تا زمانی که دوست واقعی پیدا نکردهام، به هیچکس اجازه بدهم این دفترچهٔ جلد مقوایی را که اسم غرورآفرین «دفتر خاطرات» رویش گذاشته شده، بخواند، احتمالاً فرقی نمیکند کی صبورتر باشد.
حالا برگشتهام به همان نقطهای که در وهلهٔ اول به دلم انداخت که دفتر خاطرات درست کنم: من دوستی ندارم.
summer girl
یکی از روزهایی که دلم گرفته بود و حوصلهٔ و دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم، چانهام را روی دستهایم گذاشته بودم و در این فکر بودم که در خانه بمانم یا بروم بیرون که این جمله جلو چشمهایم ظاهر شد «کاغذ صبورتر از انسان است.» و غرق در فکر و خیال در خانه ماندم. بله، کاغذ صبورتر است و از آنجایی که قصد ندارم تا زمانی که دوست واقعی پیدا نکردهام، به هیچکس اجازه بدهم این دفترچهٔ جلد مقوایی را که اسم غرورآفرین «دفتر خاطرات» رویش گذاشته شده، بخواند، احتمالاً فرقی نمیکند کی صبورتر باشد.
حالا برگشتهام به همان نقطهای که در وهلهٔ اول به دلم انداخت که دفتر خاطرات درست کنم: من دوستی ندارم.
summer girl
حجم
۵۸۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۵۷ صفحه
حجم
۵۸۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۵۷ صفحه
قیمت:
۱۵۴,۰۰۰
۷۷,۰۰۰۵۰%
تومان