بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پیرمرد و دریا | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پیرمرد و دریا

بریده‌هایی از کتاب پیرمرد و دریا

۳٫۶
(۱۰۰)
اکثر مردم هیچ حسی نسبت به لاک‌پشت‌ها نداشتند به خاطر این‌که قلب یک لاک پشت ساعت‌ها بعد از کشته شدن هنوز می‌تپد. پیرمرد فکر می‌کرد قلب و دست و پای من هم همین‌طور است.
Saeid
با خود فکر کرد: «من اونا رو با دقت نگه می‌دارم فقط دیگه شانسی ندارم. اما کی می‌دونه؟ شاید امروز داشته باشم. هر روز یه شروع تازه ست. خوش شانس بودن بهتره ولی من ترجیح می‌دم دقیق باشم. بعدش وقتی شانس میاد تو آماده‌ای.»
Saeid
شانس چیزیه که به شکل‌های مختلف ظاهر میشه. کسی نمیتونه تشخیصش بده.
محمد
پیرمرد شلوارش را پیچاند و با قرار دادن روزنامه‌ها داخل آن برای خود بالشی درست کرد. او خودش را درون پتو پیچید و روی دیگر روزنامه‌ها که فنرهای تخت را پوشانده بودند خوابید.
کاربر ۳۳۸۲۹۹۶
او به دریا نگاه کرد و متوجه شد چقدر تنهاست. می‌توانست تلالو اشعه‌ی آفتاب در اعماق سیاهی دریا و این سکوت ابدی را نظاره کند. ‫ابرها در حال شکل گرفتن بودند. وقتی به جلو نگاه کرد پرواز غازهای وحشی را در آسمان دید که به تناوب بر فراز آب پرواز می‌کردند، سپس محو می‌شدند. او میدانست که هیچکس در دریا تنها نیست.
عاطفه
به خودش گفت: «کاش یه سنگ برای چاقو داشتم. باید با خودم یه سنگ میاوردم.» او فکر کرد: «خیلی چیزها باید میاوردی که نیاوردی پیرمرد. اما الان وقت فکر کردن به چیزهایی که نداری نیست. فکر کن با چیزهایی که داری چیکار میتونی بکنی.»
کاربر ۸۸۱۲۶۱۶
این ماجرا برای ادامه داشتن، زیادی خوب بود. کاش این یه رویا بود و هی‌چوقت این ماهی رو نگرفته بودم و الان روی تختم در حال روزنامه خوندن بودم.» او گفت: اما آدمیزاد برای شکست خوردن ساخته نشده، اون میتونه نابود بشه ولی شکست نمی‌خوره.»
کاربر ۸۸۱۲۶۱۶
ماهیگیری منو می‌کشه درست به همون صورت که زنده نگهم می‌داره
کاربر ۱۴۶۹۹۴۸
«امید نداشتن احمقانه ست، علاوه بر این فکر می‌کنم گناهه. به گناه فکر نکن
کاربر ۱۴۶۹۹۴۸
اما آدمیزاد برای شکست خوردن ساخته نشده، اون میتونه نابود بشه ولی شکست نمی‌خوره
کاربر ۱۴۶۹۹۴۸
و تخت خواب، تخت خواب دوست منه. فقط تخت خواب، تخت خواب خیلی عالیه. اون وقتی آسیب دیدی باعث آسودگیه.
الهه =)
او در این تاریکی و بدون دیدن ذره‌ای نور و روشنایی و وزش باد حس می‌کرد که شاید مرده است. او دو دستش را روی هم گذاشت و کف دستانش را حس کرد. آنها نمرده بودند و او می‌توانست درد زندگی را با باز و بسته کردن آنها بچشد. او به لبه‌ی قایق تکیه داد و مطمئن شد که نمرده است. درد شانه هایش هم این حقیقت را تصدیق می‌کردند.
الهه =)
«خیلی چیزها باید میاوردی که نیاوردی پیرمرد. اما الان وقت فکر کردن به چیزهایی که نداری نیست. فکر کن با چیزهایی که داری چیکار میتونی بکنی.»
الهه =)
او گفت: اما آدمیزاد برای شکست خوردن ساخته نشده، اون میتونه نابود بشه ولی شکست نمی‌خوره.»
الهه =)
او به دریا نگاه کرد و متوجه شد چقدر تنهاست. می‌توانست تلالو اشعه‌ی آفتاب در اعماق سیاهی دریا و این سکوت ابدی را نظاره کند. ابرها در حال شکل گرفتن بودند. وقتی به جلو نگاه کرد پرواز غازهای وحشی را در آسمان دید که به تناوب بر فراز آب پرواز می‌کردند، سپس محو می‌شدند. او میدانست که هیچکس در دریا تنها نیست.
الهه =)
خوش شانس بودن بهتره ولی من ترجیح می‌دم دقیق باشم. بعدش وقتی شانس میاد تو آماده‌ای.»
الهه =)
پیرمرد گفت: «شاید اونقدرها که فکر می‌کنم قوی نباشم اما راهکارها و ترفندهای زیادی بلدم.»
الهه =)
همه چیز او به جز چشم هایش که همرنگ دریا، شاد و شکست‌ناپذیر بودند قدیمی بود.
الهه =)
امید و ایمان او هرگز از بین نمی‌رفت و حالا با طلوع خورشید قدرت می‌گرفت.
الهه =)
هر روز یه شروع تازه ست. خوش شانس بودن بهتره ولی من ترجیح می‌دم دقیق باشم. بعدش وقتی شانس میاد تو آماده‌ای.»
masoumrahimi4424

حجم

۱۷۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

حجم

۱۷۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
۵,۰۰۰
۵۰%
تومان