بریدههایی از کتاب پیرمرد و دریا
۳٫۶
(۱۰۰)
فقط نگاه کردن به دستانش و حس کردن درد پشتش کافی بود تا او باور کند که این یک رویا نیست.
hamid
پیرمرد فکر کرد: «چرا من با دو دست خوب آفریده نشدم؟ احتماًلا این از قصور خودم در تربیت این یکی دستمه. اما خدا میدونه که اون فرصت یاد گرفتن رو داشته. اون دیشب بد عمل نکرد و فقط یه بار گرفته. اگر دوباره گرفت بذار طناب ببردش.»
hamid
دردش نشان میداد که او زنده است.
khorasani
فکر کرد: «امید نداشتن احمقانه ست، علاوه بر این فکر میکنم گناهه. به گناه فکر نکن.
khorasani
هیچ چیز بهتر از این نیست که هیچ نباشی ولی مؤثر باشی.
j
از اون گذشته هرچیزی، چیز دیگهای رو به نحوی میکشه. ماهیگیری منو میکشه درست به همون صورت که زنده نگهم میداره.
fuzzy
«امید نداشتن احمقانه ست
fuzzy
«به پسرک گفته بودم من یه پیرمرد غیر عادی ام، حالا زمانش رسیده که اینو ثابت کنم.»
بارها این را ثابت کرده بود و الان دوباره میخواست ثابتش کند. هر بار برایش جدید بود و او به دفعههای قبلی که این کار را کرده بود فکر نمیکرد.
fuzzy
«گالانو ها، بخوریدش و خواب اینو ببینید که یه انسان رو کشته اید.»
او میدانست که شکست خورده است.
f.alishah
آدمیزاد برای شکست خوردن ساخته نشده، اون میتونه نابود بشه ولی شکست نمیخوره.
elyas
پسرک: «چیزی برای خوردن داری؟»
«یه ظرف برنج زرد و مقداری ماهی. میخوری؟»
«نه، من تو خونه غذا میخورم. میخواهی برات آتش روشن کنم؟»
«نه، شاید بعدا خوردمش، شاید هم بعداً برنج را سرد خوردم.»
«میتونم تور ماهیگیری را بردارم؟»
«بله، حتماً»
آنجا تور ماهیگیری وجود نداشت و پسرک به خاطر آورد که آن را فروخته اند. اما آنها هر روز این تخیل را داشتند. آنجا برنج سرد و ماهی هم وجود نداشت و پسرک این را هم میدانست.
فاطمه
با خودش گفت: «نباید احمقانه فکر کنم. شانس چیزیه که به شکلهای مختلف ظاهر میشه. کسی نمیتونه تشخیصش بده. من مقداری از اون در هر شکلی که باشه میخرم و در ازاش هر چی خواستند میدم. کاش میتونستم نوری ببینم. کاش خیلی اتفاقها میافتاد. اما چیزی که الان آرزوشو دارم دیدن نوره.»
nimajanbaz
خدا رو شکر ماهیها به اندازهی ماها که اونا را میکشیم باهوش نیستند هرچند که نجیبتر و تواناتر هستند.
nimajanbaz
بعد از اینکه متوجه شد دستش به اندازهی کافی در آب شور مانده، آن را بیرون آورد و نگاهش کرد.
او گفت: «بد نیست. هیچ دردی مرد رو از پا نمیندازه.»
محمود
بلند گفت: «ماهی هم دوست منه. تا حالا همچین ماهیای ندیدم اما باید بکشمش. خوشحالم که ما مجبور نیستیم ستارهها رو بکشیم. فکر کن اگر هر روز یه نفر تلاش میکرد ماه رو بکشه چی میشد. ماه فرار میکرد. اما فکر کن اگه یه مرد هر روز تلاش میکرد خورشید رو بکشه. ما خوشبخت به دنیا میآییم.»
محمود
او میدانست که هیچکس در دریا تنها نیست.
Mahdis Nasrolahzade
فقط دیگه شانسی ندارم. اما کی میدونه؟ شاید امروز داشته باشم. هر روز یه شروع تازه ست. خوش شانس بودن بهتره ولی من ترجیح میدم دقیق باشم. بعدش وقتی شانس میاد تو آمادهای.»
farzane
اما پیرمرد همیشه دریا را زنانه و چیزی که یا به انسان لطف بزرگی میکند یا لطفش را از او دریغ میکند و اگر وحشیانه یا بدجنس عمل میکند به این خاطر است که کمکی از او برنمیآید، تصور میکرد
farzane
با خودش گفت: «نباید احمقانه فکر کنم. شانس چیزیه که به شکلهای مختلف ظاهر میشه. کسی نمیتونه تشخیصش بده. من مقداری از اون در هر شکلی که باشه میخرم و در ازاش هر چی خواستند میدم.
farzane
«در ازای چه چیزی میتونم شانس بخرم؟ آیا میشه با نیزهای که از دست دادم یا یه چاقوی شکسته یا دو دست ناقصم کمی شانس بخرم؟
farzane
حجم
۱۷۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۱۷۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
۵,۰۰۰۵۰%
تومان