بریده‌هایی از کتاب پیرمرد و دریا

او به دریا نگاه کرد و متوجه شد چقدر تنهاست. می‌توانست تلالو اشعه‌ی آفتاب در اعماق سیاهی دریا و این سکوت ابدی را نظاره کند.

همه چیز او به جز چشم هایش که همرنگ دریا، شاد و شکست‌ناپذیر بودند قدیمی بود.

چرا پیرمردها صبح زود از خواب بیدار میشن؟ واسه اینکه یه روز طولانی‌تر داشته باشن؟»

پسرک گفت: «تو ساعت کوکی منی.» «ساعت کوکی من سن و سالمه، چرا پیرمردها صبح زود از خواب بیدار میشن؟ واسه اینکه یه روز طولانی‌تر داشته باشن؟» پسرک گفت: «نمیدونم. چیزی که من میدونم اینه که پسران جوان دیر و سخت می‌خوابن.»

آدمیزاد برای شکست خوردن ساخته نشده، اون میتونه نابود بشه ولی شکست نمی‌خوره.

ابرها مانند رشته کوه هایی قد علم کرده بودند و ساحل فقط مانند خط سبزی بین کوه‌های آبی خاکستری اطراف آن به نظر می‌آمد.

الان وقت فکر کردن به چیزهایی که نداری نیست. فکر کن با چیزهایی که داری چیکار میتونی بکنی.»

او گفت: «بد نیست. هیچ دردی مرد رو از پا نمیندازه.»

هیچ چیز بهتر از این نیست که هیچ نباشی ولی مؤثر باشی.

اگه جایی شانس بفروشند دوست دارم کمی بخرم.

پیرمرد متوجه شد که چقدر خوب است به جای حرف زدن با خودت یا با دریا کسی را داشته باشی که با او صحبت کنی.

اکثر مردم هیچ حسی نسبت به لاک‌پشت‌ها نداشتند به خاطر این‌که قلب یک لاک پشت ساعت‌ها بعد از کشته شدن هنوز می‌تپد. پیرمرد فکر می‌کرد قلب و دست و پای من هم همین‌طور است

آدمیزاد برای شکست خوردن ساخته نشده، اون میتونه نابود بشه ولی شکست نمی‌خوره.

آدمیزاد برای شکست خوردن ساخته نشده، اون میتونه نابود بشه ولی شکست نمی‌خوره.

پیرمرد متوجه شد که چقدر خوب است به جای حرف زدن با خودت یا با دریا کسی را داشته باشی که با او صحبت کنی.

هیچ چیز بهتر از این نیست که هیچ نباشی ولی مؤثر باشی.

«راحته. من همیشه می‌تونم دو و نیم دلار قرض بگیرم.» «من هم احتماًلا می‌تونم ولی سعی می‌کنم قرض نکنم. مردم اول قرض می‌گیرند بعد گدایی می‌کنند.»