بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۴
(۲۴۰)
زمانی که تمام این قضایا شروع شد، از خودم پرسیدم، آیا میخواهم مثل خیلی از افراد، تارک دنیا شوم یا اینکه قرار است زندگی کنم؟ من تصمیم گرفتم که زندگی کنم- یا حداقل سعی کنم آنگونه که میخواهم زندگی کنم؛ با شرافت، شجاعت، شوخطبعی و آرامش.
«بعضی روزها هست که گریه میکنم و اشک میریزم و برای خودم ماتم میگیرم. بعضی روزها خیلی عصبانی و بدعنق میشوم؛ اما این روزها زیاد طول نمیکشد. عاقبت به خودم میآیم و میگویم، من میخواهم زندگی کنم...
«تا بهحال که در انجام اینکار موفق بودم. آیا میتوانم به همین روش ادامه دهم؟ نمیدانم؛ اما حاضرم روی خودم شرط ببندم که میتوانم.»
کاربر ۱۴۸۷۱۹۴
«پذیرای هر آنچه باشکه قادر به انجام آن هستی و هرآن چه که قادر به انجامش نیستی. گذشته را همانگونه که گذشته بپذیر، بی آنکه سعی در نفی آن داشته باشی، بی آنکه آن را نادیده بگیری؛ بیاموز که خود را ببخشی و از بخشش دیگران غافل نشو؛ و هیچگاه تصور نکن که برای انجام این کارها دیر شده است.»
ونوشه
«خب، اولین دلیلش این است که فرهنگی که ما داریم به مردم این اجازه را نمیدهد تا حس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند. ما درسهای اشتباهی را به آنها میآموزیم؛ و تو باید خیلی قوی باشی تا بتوانی بگویی که من زیر بار فرهنگی که برایم کارایی ندارد، نمیروم. اینکه فرهنگ خودت را بسازی.
نرگس کریمی
زمانی به خودم قول داده بودم که هیچگاه کارم را برای پول رها نکنم، قول داده بودم که به ارتش صلح بپیوندم و در مکانهای زیبا، خارقالعاده و بکر زندگی کنم.
اما در عوض، نزدیک به ده سال بود که در دیترویت ماندگار شده بودم، در یک شغل ثابت، یک بانک مشخص و یک سلمانی
نرگس کریمی
«زمانی که مردم از من دربارهی بچهدار شدن یا نشدن سؤال میپرسند، من هیچگاه به آنها نمیگویم چهکار کنند. من تنها میگویم: هیچ تجربهای مانند بچهدار شدن وجود ندارد. همین. هیچ جایگزینی برای آن وجود ندارد. نه دوستان و نه معشوقه... هیچکدام نمیتوانند جای آن را بگیرند. اگر میخواهی، تمام و کمال مسئول زندگی یک انسان دیگر باشی و یاد بگیری چگونه به عمیقترین وجه عشق بورزی و به کسی دلبسته باشی، باید بچهدار شوی.»
دريا
من چند قانون میشناسم که دربارهی عشق و ازدواج صدق میکنند: اگر به دیگری احترام نگذاری، دچار مشکل خواهی شد. اگر برخی مواقع کوتاه نیایی، دچار مشکل خواهی شد.
اگر نتوانی آزادانه در مورد هر آنچه بین شما رخ میدهد صحبت کنی، دچار مشکل خواهی شد؛ و اگر در زندگی ارزشهای مشترکی نداشته باشید، دچار مشکل خواهید شد. ارزشهای شما باید شبیه هم باشد.
«و مهمترین این ارزشها چیست، میچ؟»
بله؟
«اعتقاد تو به اهمیت ازدواج.»
Sadegh
به خاطر داری که دربارهی پیدا کردن معنای زندگی باهم صحبت کردیم؟ من آن را نوشته بودم اما حالا از حفظ هستم: خودت را وقف عشق به دیگران کن، خودت را وقف جامعه اطرافت کن و خودت را وقف ساختن چیزهای جدیدی کن که به تو هدف و معنا بدهد.»
Sadegh
چرا مردم مدام میگویند: «آه، اگر من دوباره جوان میشدم.» هیچوقت نمیشنوی که کسی بگوید: «ایکاش شصتوپنجساله بودم.»
او لبخند زد: «میدانی این تفکر به چه چیزی برمیگردد؟ نارضایتی از زندگی. زندگیهای خالی. زندگیهایی که هیچ معنایی نیافتهاند. چون اگر بتوانی معنای زندگیات را پیدا کنی، دیگر هیچگاه نمیخواهی به گذشته برگردی. دلت میخواهد روبهجلو حرکت کنی. دلت میخواهد چیزهای بیشتری ببینی، کارهای بیشتری انجام بدهی.
Sadegh
زمانی که درک کنی که قرار است بمیری، همهچیز را متفاوت خواهی دید.»
آه کشید: «چگونه مردن را یاد بگیر تا چگونه زیستن را بیاموزی.»
Sadegh
معلم هیچگاه نمیتواند بگوید که تأثیراتی که میگذارد تا چه حد است؛ معلم بر روی ابدیت اثر میگذارد.
Sadegh
باید رعایت حال دیگران را بکنی یا کودک درون خودت؟ باید به ارزشها و سنتهای گذشته برگردی یا آنها را بیخاصیت بهحساب بیاوری؟ به دنبال موفقیت باشی یا سادهزیستی؟
Sadegh
گاهی نمیتوانی آنچه میبینی را باور کنی، باید هر آنچه حس میکنی را باور کنی؛ و اگر میخواهی بقیه به تو اعتماد داشته باشند، تو هم باید به آنها اطمینان کنی- حتی زمانی که در تاریکی به سر میبری. حتی زمانی که در حال سقوط هستی
Sadegh
«بگذار عشق وارد وجودت شود. ما فکر میکنیم که لایق عشق نیستیم، فکر میکنیم اگر عشق در ما نفوذ کند حساس و آسیبپذیر میشویم؛ اما یک مرد خردمند به نام لِوین حرف خوبی زد. او گفت: عشق تنها عملکرد منطقی بشر است.»
Sadegh
قرار نبود از مرگ خود سرافکنده و متأسف شود.
بلکه مرگ را به آخرین پروژهی خود تبدیل میکرد، هدف اصلی زندگانیاش.
Sadegh
گاهی اوقات، زمانی که داری کسی را از دست میدهی به هر چیزی که میتوانی، چنگ میزنی.
Reza Qas
«میچ، دلیلی ندارد انتقام یا تعصب را ادامه بدهیم. این چیزها...»
بعد آهی کشید و ادامه داد:
«این چیزها بزرگترین پشیمانیهای من در زندگی هستند: غرور. خودبینی. چرا ما این کارها را میکنیم؟»
Reza Qas
ما در مکالمات کوتاه عالی هستیم: «حالت چطور است؟»«کجا زندگی میکنی؟» اما چقدر فرصت میکنیم تا واقعاً به حرفهای یک نفرگوش بدهیم بدون اینکه تلاش کنیم به او چیزی بفروشیم، مخش را بزنیم، استخدامش کنیم یا یکچیزی در ازای آن بگیریم؟
Reza Qas
. او مرد کوچک اندامی است که با گامهای کوتاه راه میرود، انگار هر تندبادی میتواند او را از روی زمین بلند کند و تا ابرها به آسمان ببرد.
fatemeh
«مهربان باشید! و خودتان را مسئول یکدیگر بدانید. اگر ما فقط همین درسها را آموخته بودیم، دنیا جای خیلی بهتری بود.»
zahra
اگر احساساتت را سرکوب کنی، اگر به خودت اجازه ندهی که همگام با آنها قدم برداری، هیچوقت نمیتوانی از آنها جدا شوی چون سرت گرم ترسیدن از آنهاست. تو از درد میترسی، تو از غم میترسی. تو از آسیبهای احتمالی که عشق به دنبال دارد میترسی.
«اما اگر خودت را به دل این احساسات بیندازی، اگر اجازه بدهی تا اعماق آن غوطهور شوی، حتی بگذاری این احساسات تا بالای سرت هم بیایند، تمام آنها را کمال و تمام تجربه میکنی. میفهمی درد چیست.
میفهمی عشق چیست. میفهمی غم چیست؛ و تنها در آن زمان است که میتوانی بگویی: خیلی خب، من این حس را تجربه کردهام.
mahsa
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۲۹,۹۹۹
۱۴,۹۹۹۵۰%
تومان