بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۴
(۲۳۸)
گاهی نمیتوانی آنچه میبینی را باور کنی، باید هر آنچه حس میکنی را باور کنی؛ و اگر میخواهی بقیه به تو اعتماد داشته باشند، تو هم باید به آنها اطمینان کنی- حتی زمانی که در تاریکی به سر میبری. حتی زمانی که در حال سقوط هستی
Sadegh
«بگذار عشق وارد وجودت شود. ما فکر میکنیم که لایق عشق نیستیم، فکر میکنیم اگر عشق در ما نفوذ کند حساس و آسیبپذیر میشویم؛ اما یک مرد خردمند به نام لِوین حرف خوبی زد. او گفت: عشق تنها عملکرد منطقی بشر است.»
Sadegh
قرار نبود از مرگ خود سرافکنده و متأسف شود.
بلکه مرگ را به آخرین پروژهی خود تبدیل میکرد، هدف اصلی زندگانیاش.
Sadegh
گاهی اوقات، زمانی که داری کسی را از دست میدهی به هر چیزی که میتوانی، چنگ میزنی.
Reza Qas
«میچ، دلیلی ندارد انتقام یا تعصب را ادامه بدهیم. این چیزها...»
بعد آهی کشید و ادامه داد:
«این چیزها بزرگترین پشیمانیهای من در زندگی هستند: غرور. خودبینی. چرا ما این کارها را میکنیم؟»
Reza Qas
ما در مکالمات کوتاه عالی هستیم: «حالت چطور است؟»«کجا زندگی میکنی؟» اما چقدر فرصت میکنیم تا واقعاً به حرفهای یک نفرگوش بدهیم بدون اینکه تلاش کنیم به او چیزی بفروشیم، مخش را بزنیم، استخدامش کنیم یا یکچیزی در ازای آن بگیریم؟
Reza Qas
. او مرد کوچک اندامی است که با گامهای کوتاه راه میرود، انگار هر تندبادی میتواند او را از روی زمین بلند کند و تا ابرها به آسمان ببرد.
fatemeh
«مهربان باشید! و خودتان را مسئول یکدیگر بدانید. اگر ما فقط همین درسها را آموخته بودیم، دنیا جای خیلی بهتری بود.»
zahra
اگر احساساتت را سرکوب کنی، اگر به خودت اجازه ندهی که همگام با آنها قدم برداری، هیچوقت نمیتوانی از آنها جدا شوی چون سرت گرم ترسیدن از آنهاست. تو از درد میترسی، تو از غم میترسی. تو از آسیبهای احتمالی که عشق به دنبال دارد میترسی.
«اما اگر خودت را به دل این احساسات بیندازی، اگر اجازه بدهی تا اعماق آن غوطهور شوی، حتی بگذاری این احساسات تا بالای سرت هم بیایند، تمام آنها را کمال و تمام تجربه میکنی. میفهمی درد چیست.
میفهمی عشق چیست. میفهمی غم چیست؛ و تنها در آن زمان است که میتوانی بگویی: خیلی خب، من این حس را تجربه کردهام.
mahsa
«کارهایی را انجام بده که از قلبت برمیآیند. زمانی که این کار را انجام بدهی، احساس نارضایتی نخواهی کرد، حسادت نخواهی کرد، حسرت اموال دیگران را نخواهی خورد. برعکس، تمام وجودت پر میشود از احساس خوبی که از سایرین پس میگیری.»
شاداب
کمک به دیگران باعث میشود حس کنم که زنده هستم. نه خانهام و نه ماشینم. نه چیزی که در آینه میبینم...هیچکدام این حس را در من ایجاد نمیکنند. زمانی که وقتم را در اختیار سایرین قرار میدهم، زمانی که میتوانم بر روی صورت یک فرد غمگین لبخند بنشانم، حس میکنم از همیشه سالمتر هستم.
شاداب
اما کمک به دیگران باعث میشود حس کنم که زنده هستم. نه خانهام و نه ماشینم. نه چیزی که در آینه میبینم...هیچکدام این حس را در من ایجاد نمیکنند
شاداب
ما برای چیزهای اشتباهی ارزش قائل هستیم و این باعث میشود زندگیمان معنا و مفهوم نداشته باشد.
شاداب
هیچ تجربهای مانند بچهدار شدن وجود ندارد. همین. هیچ جایگزینی برای آن وجود ندارد. نه دوستان و نه معشوقه... هیچکدام نمیتوانند جای آن را بگیرند. اگر میخواهی، تمام و کمال مسئول زندگی یک انسان دیگر باشی و یاد بگیری چگونه به عمیقترین وجه عشق بورزی و به کسی دلبسته باشی، باید بچهدار شوی.»
شاداب
بخشی از مفهوم خانواده است؛ اینکه خانواده فقط عشق نیست، بلکه این است که به سایر اعضا نشان بدهی که مراقبشان هستی. این همان چیزی است که زمانی که مادرم مرد، دلتنگاش شدم- چیزی که من امنیت معنوی مینامم- اینکه بدانی خانوادهات مراقبت خواهند بود. هیچچیز دیگر در این دنیا این حس را به تو نخواهد داد؛ نه پول. نه شهرت.»
شاداب
زمانی که چگونه مردن را یاد بگیری، چگونه زیستن را هم خواهی آموخت.»
شاداب
قول دیگری به خودش داد که تا آخرین لحظهی عمرش آن را حفظ کرد: هرگز شغلی را انتخاب نکند که بهواسطهی آن از دیگران کار بکشد و اینکه هیچگاه به خودش اجازه ندهد که از عرق ریختن دیگران صاحبمال و ثروت شود.
شاداب
هشت سال بیشتر سن نداشت. یک تلگراف از بیمارستان آمد و ازآنجاکه پدرش یک مهاجر روسی بود، انگلیسی نمیدانست، موری مجبور بود تا خبر را بخواند؛ خبر مرگ مادرش را مانند دانشآموزی که مقابل کلاس انشا میخواند، اعلام کرد. اینگونه شروع کرد «متأسفیم که به اطلاع شما برسانیم...»
شاداب
موری گفت: «این بیماری تنها در صورتی وحشتناک است که آن را اینگونه ببینی. قبول دارم که دیدن اینکه اندامهایم یکی پس از دیگری و بهآرامی، نیست و نابود میشوند، وحشتناک است؛ اما همزمان فوقالعاده هم هست چون من این فرصت را پیدا میکنم تا خداحافظی کنم.»
او لبخند زد: «همه اینقدر خوششانس نیستند.»
شاداب
«مردن تنها چیزی است که میتوان برایش غمگین شد، میچ. با غم زندگی کردن بحث دیگری است. خیلی از مردمی که به من مراجعه میکنند غمگیناند.»
شاداب
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۲۹,۹۹۹
تومان