بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه‌ شنبه‌ ها با موری | صفحه ۲۵ | طاقچه
کتاب سه‌ شنبه‌ ها با موری اثر میچ البوم

بریده‌هایی از کتاب سه‌ شنبه‌ ها با موری

۴٫۴
(۲۳۸)
اگر بتوانی معنای زندگی‌ات را پیدا کنی، دیگر هیچ‌گاه نمی‌خواهی به گذشته برگردی. دلت می‌خواهد روبه‌جلو حرکت کنی. دلت می‌خواهد چیزهای بیش‌تری ببینی، کارهای بیش‌تری انجام بدهی. حتی نمی‌توانی صبر کنی تا شصت‌وپنج‌ساله‌ات شود.
کاربر ۱۵۱۵۷۲۱
عشق یعنی زمانی که تو به همان اندازه که نگران شرایط خودت هستی، نگران شرایط کس دیگری هم باشی.
Ali Ferdosi
مسائل بزرگ مثل‌ اینکه چطور فکر کنیم، برای چه چیزی ارزش قائل باشیم... این‌گونه مسائل را باید خودت انتخاب کنی. نمی‌توانی بگذاری هیچ‌کس یا هیچ اجتماعی در این موارد برایت تعیین و تکلیف کند.
Ali Ferdosi
«قبل از مرگ ابتدا خودت را ببخش و بعد دیگران را.»
°•. MaryaM .•°
معلم هیچ‌گاه نمی‌تواند بگوید که تأثیراتی که می‌گذارد تا چه حد است؛ معلم بر روی ابدیت اثر می‌گذارد.» هنری آدامز
کاربر ۱۴۷۷۵۴۹
«میچ، فکر این‌که بخواهی دارایی‌هایت را به رخ بالادستانت بکشی از سرت بیرون کن. آن‌ها درهرحال از بالا به تو نگاه خواهند کرد؛ و فکر این‌ که بخواهی دارایی‌هایت را به رخ زیردستانت بکشی را هم از سرت بیرون کن. آن‌ها تنها به تو حسادت خواهند کرد.
f.bn
مثل یک پیراهن آشنا بر تن کنی، بعد می‌توانی به خودت بگویی که «خیلی خب، این فقط ترس است، مجبور نیستم به آن اجازه بدهم تا من را تحت کنترل خود بگیرد. من آن را همانی می‌بینم که هست.» برای تنهایی هم همین‌گونه است: خودت را رها می‌کنی، می‌گذاری اشک‌هایت فروبریزند، آن را کامل حس می‌کنی اما درنهایت می‌توانی بگویی: خیلی خب، این لحظه‌ی تنهایی من بود. من از احساس تنهایی نمی‌ترسم اما حالا می‌خواهم این تنهایی را کنار بگذارم و می‌دانم احساسات دیگری نیز در دنیا وجود دارد و من می‌خواهم تمام آن‌ها را هم تجربه کنم.»
ادهمی
موری روشی کاملاً متفاوت پیش‌گرفته بود. شیر آب را باز کن. خودت را با جریان احساسات بشور. این احساسات به تو صدمه نمی‌زند. تنها به تو کمک می‌کند. اگر به ترس اجازه ورود بدهی، اگر آن را مثل یک پیراهن آشنا بر تن کنی، بعد می‌توانی به خودت بگویی که «خیلی خب، این فقط ترس است، مجبور نیستم به آن اجازه بدهم تا من را تحت
ادهمی
احساسی را که می‌خواهی در نظر بگیر؛ مثلاً عشق به یک زن یا غم از دست دادن کسی که دوستش داری یا همین چیزی که من با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنم، ترس و درد ناشی از یک بیماری کشنده. اگر احساساتت را سرکوب کنی، اگر به خودت اجازه ندهی که همگام با آن‌ها قدم برداری، هیچ‌وقت نمی‌توانی از آن‌ها جدا شوی چون سرت گرم ترسیدن از آن‌هاست. تو از درد می‌ترسی، تو از غم می‌ترسی. تو از آسیب‌های احتمالی که عشق به دنبال دارد می‌ترسی. «اما اگر خودت را به دل این احساسات بیندازی، اگر اجازه بدهی تا اعماق آن غوطه‌ور شوی، حتی بگذاری این احساسات تا بالای سرت هم بیایند، تمام آن‌ها را کمال و تمام تجربه می‌کنی. می‌فهمی درد چیست.
ادهمی
«حقیقت این است که امروزه هیچ بنیان و هیچ زمین محکم و امنی وجود ندارد که مردم بتوانند روی آن بایستند مگر خانواده. این موضوع از زمانی که مریض شدم برای من روشن‌تر شده است. اگر حمایت، عشق و توجه و نگرانی که از خانواده می‌گیری وجود نداشته باشد، چیز زیادی در دست نخواهی داشت. عشق بی‌نهایت مهم است. همان‌طور که شاعر بزرگ ما اودِن گفته بود: یا به هم عشق بورزید یا بمیرید.»
ادهمی
«چون بیش‌تر ما طوری به این‌طرف و آن‌طرف می‌رویم گویی که در خواب راه می‌رویم. ما دنیا را به‌طور کامل تجربه نمی‌کنیم چون نیمه‌خواب هستیم و به‌صورت خودکار کارهایی را انجام می‌دهیم که فکر می‌کنیم باید
ادهمی
«همه می‌دانند که یک روز می‌میرند اما هیچ‌کس این امر را باور ندارد. اگر ما این موضوع را باور داشتیم، زندگی، رنگ دیگری داشت.» من گفتم، پس ما در مورد مرگ، سر خودمان را کلاه می‌گذاریم. «بله؛ اما روش بهتری هم وجود دارد. این‌که بدانی که قرار است بمیری و هرلحظه برای آن آماده باشی. این‌گونه بهتر است. این‌گونه می‌توانی تا زمانی که زنده هستی، حقیقتاً زندگی کنی.» اصلاٌ چطور می‌شود برای مرگ آماده شد؟ «کاری که بودائی‌ها انجام می‌دهند، انجام بده. هرروز، پرنده‌ای را روی شانه‌هایت تصورکن که از او می‌پرسی: امروز موعدش است؟ آیا آماده‌ام؟ آیا تمام‌کارهایی که لازم است را انجام می‌دهم؟ آیا همان آدمی که باید، هستم؟»
ادهمی
هیچ‌چیزی به نام «خیلی دیر» در زندگی وجود ندارد. او تا آخرین روزی که خداحافظی کرد، در حال تغییر بود.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
«تا زمانی که یکدیگر را دوست داشته باشیم و عشقی که داشتیم را به خاطر بیاوریم، می‌توانیم بمیریم بدون اینکه حقیقتاً بمیریم... بدون این‌که حقیقتاً نابود شویم. تمام عشقی که تو بیافرینی، سر جاس خود باقی می‌ماند. تمام خاطراتت بر جا می‌ماند. تو در قلب تمام کسانی که در زمان زنده ماندن لمس کردی یا به آنان محبت کردی، زنده خواهی ماند.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
«مرگ پایان یک زندگی است، نه پایان یک رابطه.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
باور نکردنی‌ترین حسی بود که تا به آن لحظه تجربه کرده بودم. حس پذیرفتن آنچه در شرف وقوع بود و آرامش داشتن.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
موری به موضوع بخشش بازگشت و گفت: «میچ، دلیلی ندارد انتقام یا تعصب را ادامه بدهیم. این چیزها...» بعد آهی کشید و ادامه داد: «این چیزها بزرگ‌ترین پشیمانی‌های من در زندگی هستند: غرور. خودبینی. چرا ما این کارها را می‌کنیم؟»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
«قبل از مرگ ابتدا خودت را ببخش و بعد دیگران را.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
موری زیر لب گفت: «مهربان باشید! و خودتان را مسئول یکدیگر بدانید. اگر ما فقط همین درس‌ها را آموخته بودیم، دنیا جای خیلی بهتری بود.» بعد نفس عمیق کشید و ذکر همیشگی‌اش را تکرار کرد: «یا به هم عشق بورزید یا بمیرید»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
«ریسمان این دنیا را نه زودهنگام رها کن و نه تا دیرهنگام به آن چنگ بزن!»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°

حجم

۱۸۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۸۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۲۹,۹۹۹
تومان