بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۴
(۲۳۸)
ناگهان، وسط سرود «ما اول هستیم» از جایش بلند میشود و میگوید: «نفر دوم بودن چه ایرادی دارد؟»
دانشجویان به او نگاه میکنند. سرود قطع میشود. او مینشیند درحالیکه لبخند پیروزمندانهای بر لب دارد.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
«میچ، مشکل اینجاست که ما باور نداریم که همگی شبیه هم هستیم. سفید و سیاه، کاتولیک و پروتستان، زن و مرد. اگر همهی مردم را به یکچشم ببینیم، اگر قبول کنیم که همه شبیه هم هستیم، شاید بتوانیم زیر سقف یک خانواده در کل جهان دورهم جمع بشویم و همانطور که برای خودمان اهمیت قائل هستیم برای آن خانواده هم باشیم.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
او گفت: «بااینحال، من چند قانون میشناسم که دربارهی عشق و ازدواج صدق میکنند: اگر به دیگری احترام نگذاری، دچار مشکل خواهی شد. اگر برخی مواقع کوتاه نیایی، دچار مشکل خواهی شد.
اگر نتوانی آزادانه در مورد هر آنچه بین شما رخ میدهد صحبت کنی، دچار مشکل خواهی شد؛ و اگر در زندگی ارزشهای مشترکی نداشته باشید، دچار مشکل خواهید شد. ارزشهای شما باید شبیه هم باشد.
«و مهمترین این ارزشها چیست، میچ؟»
بله؟
«اعتقاد تو به اهمیت ازدواج.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
او همیشه آماده بود تا احساساتش را آزادانه به معرض نمایش بگذارد
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
موری گفت: «من به حضور کامل اعتقاد دارم. این بدین معناست که باید با آدمی باشی که کنارت است. میچ، در این لحظه که من با تو صحبت میکنم، سعی میکنم تمام تمرکزم را روی آنچه بین ما میگذرد، بگذارم. به حرفهایی که هفتهی پیش زدیم فکر نمیکنم. به اتفاقاتی که قرار است این جمعه بیفتد فکر نمیکنم. به حضور در یک برنامهی دیگر کاپل یا دربارهی داروهایی که باید بخورم، فکر نمیکنم.
«من با تو حرف میزنم. من به تو فکر میکنم.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
ادامه بده! بهترینها هنوز مانده است،
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
کارهایی را انجام بده که از قلبت برمیآیند.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
به خاطر داری که دربارهی پیدا کردن معنای زندگی باهم صحبت کردیم؟ من آن را نوشته بودم اما حالا از حفظ هستم: خودت را وقف عشق به دیگران کن، خودت را وقف جامعه اطرافت کن و خودت را وقف ساختن چیزهای جدیدی کن که به تو هدف و معنا بدهد.»
موری لبخندزنان ادامه داد: «میبینی در این توصیه هیچ حرفی از حقوق ماهیانه زده نشده است.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
انسانها اینگونه مورد احترام بقیه قرار میگیرند: با سهیم شدن داراییهایشان با دیگران.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
میدانی چه چیزی احساس رضایت واقعی را در تو ایجاد میکند؟»
چی؟
«سهیم شدن هر آنچه داری با دیگران.»
مثل پیشآهنگها حرف میزنید.
«منظورم پول نیست، میچ. منظورم زمان است. نگرانیهایت. داستانهایت.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
یک تضاد بزرگ بین آنچه ما میخواهیم و آنچه بدان نیازمندیم وجود دارد
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
تلویزیون همان مدل قدیمی بود، ماشینی که شارلوت میراند همان مدل قدیمی بود، ظرفها، نقره جات و حولهها، همه و همه قدیمی بودند. بااینحال خانه کاملاً عوضشده بود. خانهشان با عشق، آموزش و ارتباط پرشده بود. خانهشان با دوستی و صمیمیت، خانواده و صداقت و اشک پرشده بود. خانهشان باهمکاران و دانشجویان و مربیان مدیتیشن و فیزیوتراپها و پرستاران و گروهای موسیقی پرشده بود. بهنوعی به یک خانهی ثروتمند تبدیلشده بود...باوجود اینکه حساب بانکی موری خالی بود.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
نگاه به گذشته باعث میشود همهچیز را مقایسه کنی و با آن رقابت کنی؛ و سن مقوله رقابتی نیست
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
اگر بتوانی معنای زندگیات را پیدا کنی، دیگر هیچگاه نمیخواهی به گذشته برگردی. دلت میخواهد روبهجلو حرکت کنی. دلت میخواهد چیزهای بیشتری ببینی، کارهای بیشتری انجام بدهی. حتی نمیتوانی صبر کنی تا شصتوپنجسالهات شود.
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
«میچ من پیری را باکمال میل میپذیرم.»
باکمال میل؟
«خیلی ساده است. وقتی سنات بالا میرود، چیزهای بیشتری یاد میگیری. اگر در بیستودوسالگی در جا بزنی، همیشه بهاندازهی دوران بیستودوسالگی خام و جاهل میمانی. پیری صرفاً به معنای فرسودگی نیست.
پیری یعنی رشد کردن. پیری تنها این جنبهی منفی نیست که قرار است بمیری بلکه این جنبهی مثبت را دارد که درک میکنی که خواهی مرد و به همین دلیل بهتر زندگی خواهی کرد.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
شیر آب را باز کن. خودت را با جریان احساسات بشور. این احساسات به تو صدمه نمیزند. تنها به تو کمک میکند. اگر به ترس اجازه ورود بدهی، اگر آن را مثل یک پیراهن آشنا بر تن کنی، بعد میتوانی به خودت بگویی که «خیلی خب، این فقط ترس است، مجبور نیستم به آن اجازه بدهم تا من را تحت کنترل خود بگیرد. من آن را همانی میبینم که هست.»
برای تنهایی هم همینگونه است: خودت را رها میکنی، میگذاری اشکهایت فروبریزند، آن را کامل حس میکنی اما درنهایت میتوانی بگویی: خیلی خب، این لحظهی تنهایی من بود.
من از احساس تنهایی نمیترسم اما حالا میخواهم این تنهایی را کنار بگذارم و میدانم احساسات دیگری نیز در دنیا وجود دارد و من میخواهم تمام آنها را هم تجربه کنم.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
اگر احساساتت را سرکوب کنی، اگر به خودت اجازه ندهی که همگام با آنها قدم برداری، هیچوقت نمیتوانی از آنها جدا شوی چون سرت گرم ترسیدن از آنهاست. تو از درد میترسی، تو از غم میترسی. تو از آسیبهای احتمالی که عشق به دنبال دارد میترسی.
«اما اگر خودت را به دل این احساسات بیندازی، اگر اجازه بدهی تا اعماق آن غوطهور شوی، حتی بگذاری این احساسات تا بالای سرت هم بیایند، تمام آنها را کمال و تمام تجربه میکنی. میفهمی درد چیست.
میفهمی عشق چیست. میفهمی غم چیست؛ و تنها در آن زمان است که میتوانی بگویی: خیلی خب، من این حس را تجربه کردهام. من این حس را میشناسم. حالا لازم است برای یک لحظه از این حس جدا شوم.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
مگر خودتان همیشه نمیگفتید که باید در زندگی همهچیز را تجربه کنیم؟ تمام احساسات خوب و بد را؟
«بله.»
خب، چطور میتوان این کار را انجام داد اگر قرار است خودمان را از همهچیز جدا کنیم؟
«آه. میچ، ممکن است اینگونه فکر کنی اما جدا کردن به این معنا نیست که نگذاری تجربه در تو رسوخ کند. برعکس تو میگذاری تمام وجودت را فرابگیرد و اینگونه میتوانی از آن جدا شوی و آن را رها کنی.»
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
هیچ تجربهای مانند بچهدار شدن وجود ندارد. همین. هیچ جایگزینی برای آن وجود ندارد. نه دوستان و نه معشوقه... هیچکدام نمیتوانند جای آن را بگیرند. اگر میخواهی، تمام و کمال مسئول زندگی یک انسان دیگر باشی و یاد بگیری چگونه به عمیقترین وجه عشق بورزی و به کسی دلبسته باشی، باید بچهدار شوی
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
خانواده فقط عشق نیست، بلکه این است که به سایر اعضا نشان بدهی که مراقبشان هستی. این همان چیزی است که زمانی که مادرم مرد، دلتنگاش شدم- چیزی که من امنیت معنوی مینامم- اینکه بدانی خانوادهات مراقبت خواهند بود. هیچچیز دیگر در این دنیا این حس را به تو نخواهد داد؛ نه پول. نه شهرت
°•●☆ آسمان شب ☆●•°
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۲۹,۹۹۹
تومان