بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه‌ شنبه‌ ها با موری | صفحه ۲۴ | طاقچه
کتاب سه‌ شنبه‌ ها با موری اثر میچ البوم

بریده‌هایی از کتاب سه‌ شنبه‌ ها با موری

۴٫۴
(۲۳۸)
او به پنجره‌ای که نور خورشید از آن ساطع بود اشاره کرد: «این را می‌بینی؟ تو هر زمان که اراده کنی می‌توانی بیرون بروی. می‌توانی در خیابان به این‌طرف و آن‌طرفی بدوی و دیوانه‌بازی دربیاوری. من نمی‌توانم این کار را بکنم. من نمی‌توانم بیرون بروم. من نمی‌توانم بدوم. نمی‌توانم بدون ترس مریض شدن آن بیرون بمانم؛ اما یک‌چیز را می‌دانی؟ من قدر این پنجره را بیش‌تر از تو می‌دانم.»
الهام
«بعضی روزها هست که گریه می‌کنم و اشک می‌ریزم و برای خودم ماتم می‌گیرم. بعضی روزها خیلی عصبانی و بدعنق می‌شوم؛ اما این روزها زیاد طول نمی‌کشد. عاقبت به خودم می‌آیم و می‌گویم، من می‌خواهم زندگی کنم...
الهام
اگر کسی وجود داشت که عصای جادویی‌اش را تکان بدهد و مریضی او را شفا بدهد، او همان آدم گذشته می‌شد؟ موری سرش را تکان داد: «محال است بتوانم به گذشته برگردم. من دیگر آن آدم قدیم نیستم. رفتارم عوض‌شده است. حال طور دیگری قدر بدنم را می‌دانم، کاری که قبلاً به‌خوبی انجام نمی‌دادم.
الهام
«بااین‌حال، من چند قانون می‌شناسم که درباره‌ی عشق و ازدواج صدق می‌کنند: اگر به دیگری احترام نگذاری، دچار مشکل خواهی شد. اگر برخی مواقع کوتاه نیایی، دچار مشکل خواهی شد. اگر نتوانی آزادانه در مورد هر آنچه بین شما رخ می‌دهد صحبت کنی، دچار مشکل خواهی شد؛ و اگر در زندگی ارزش‌های مشترکی نداشته باشید، دچار مشکل خواهید شد. ارزش‌های شما باید شبیه هم باشد.
marie
«در کشورمان نوعی شستشوی مغزی وجود دارد. می‌دانی مردم را چطور شستشوی مغزی می‌دهند؟ یک‌چیز را بارها و بارها برای آن‌ها تکرار می‌کنند؛ و این همان کاری است که ما در این کشور انجام می‌دهیم. مالک چیزی بودن، خوب است. پول خوب است. صاحب املاک بیش‌تر شدن، خوب است. تجارت بیش‌تر، خوب است. هر چه بیش‌تر، بهتر. هر چه بیش‌تر، بهتر. ما این را تکرار می‌کنیم و این جملات برای ما هم تکرار می‌شود...آنقدر تکرار می‌شود که حتی کسی به خودش این زحمت را نمی‌دهد که فکر کند حقیقت چیزی غیرازاین است. ذهن یک انسان معمولی آنقدر درگیر این موضوع است که دیگر دید درستی نسبت به آنچه واقعاً حائز اهمیت است، ندارد.
marie
هر احساسی را که می‌خواهی در نظر بگیر؛ مثلاً عشق به یک زن یا غم از دست دادن کسی که دوستش داری یا همین چیزی که من با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنم، ترس و درد ناشی از یک بیماری کشنده. اگر احساساتت را سرکوب کنی، اگر به خودت اجازه ندهی که همگام با آن‌ها قدم برداری، هیچ‌وقت نمی‌توانی از آن‌ها جدا شوی چون سرت گرم ترسیدن از آن‌هاست. تو از درد می‌ترسی، تو از غم می‌ترسی. تو از آسیب‌های احتمالی که عشق به دنبال دارد می‌ترسی. «اما اگر خودت را به دل این احساسات بیندازی، اگر اجازه بدهی تا اعماق آن غوطه‌ور شوی، حتی بگذاری این احساسات تا بالای سرت هم بیایند، تمام آن‌ها را کمال و تمام تجربه می‌کنی. می‌فهمی درد چیست. می‌فهمی عشق چیست. می‌فهمی غم چیست؛ و تنها در آن زمان است که می‌توانی بگویی: خیلی خب، من این حس را تجربه کرده‌ام. من این حس را می‌شناسم. حالا لازم است برای یک ‌لحظه از این حس جدا شوم.»
marie
«چون بیش‌تر ما طوری به این‌طرف و آن‌طرف می‌رویم گویی که در خواب راه می‌رویم. ما دنیا را به‌طور کامل تجربه نمی‌کنیم چون نیمه‌خواب هستیم و به‌صورت خودکار کارهایی را انجام می‌دهیم که فکر می‌کنیم باید انجام بدهیم. و روبه‌رو شدن با مرگ تمام این‌ها را تغییر می‌دهد؟ «آه، بله. تو از مسائل جانبی فاصله می‌گیری و بر روی ضروریات تمرکز می‌کنی. زمانی که درک کنی که قرار است بمیری، همه‌چیز را متفاوت خواهی دید.» آه کشید: «چگونه مردن را یاد بگیر تا چگونه زیستن را بیاموزی.»
marie
این مردمان آن‌چنان تشنه‌ی عشق هستند که به دنبال جایگزین برای آن می‌گردند
fereshte kheyrgardi
من بر این باورم که نوارها، درست مثل عکس‌ها و فیلم‌ها، تقلایی است از روی استیصال برای دستبرد زدن به چمدان مرگ.
💟m̺͆a̺͆h̺͆b̺͆a̺͆n̺͆o̺͆o̺͆💟
«برایم از چیزهایی بگو که ته قلبت جا دارند.»
...
«برایم از چیزهایی بگو که ته قلبت جا دارند.»
...
موری گفت: «میچ، بخشی از مشکل این است که همه یک‌جورهایی عجله دارند. مردم معنای زندگی‌شان را درنیافته‌اند بنابراین دائماً به دنبال آن می‌دوند. آن‌ها به ماشین بعدی، به خانه‌ی بعدی و کار بعدی فکر می‌کنند. بعد متوجه می‌شوند که این چیزها هم خالی و بی‌معنی است و به باز هم می‌دوند و می‌دوند.»
کاربر ۱۵۱۵۷۲۱
«میچ، فکر این‌که بخواهی دارایی‌هایت را به رخ بالادستانت بکشی از سرت بیرون کن. آن‌ها درهرحال از بالا به تو نگاه خواهند کرد؛ و فکر این‌ که بخواهی دارایی‌هایت را به رخ زیردستانت بکشی را هم از سرت بیرون کن. آن‌ها تنها به تو حسادت خواهند کرد. موقعیت اجتماعی تو را به هیچ جا نخواهد رساند. تنها یک قلب باز و مهربان می‌تواند برایت جایگاهی در دل همه باز کند.»
کاربر ۱۵۱۵۷۲۱
«یا به هم عشق بورزید یا بمیرید»
ftmz_hd
« عشق است که بعد از مرگ، انسان را زنده نگه می‌دارد»
ftmz_hd
مرگ همان چیزی بود که بین همگان تساوی برقرار می‌کرد
elyas
در خانه‌اش با آن درخت افرای ژاپنی و کف‌پوش‌های چوبی، نفس‌های آخرش را می‌کشد و عصاره‌ی آخرین لحظات باقی‌مانده در کنار کسانی که دوستشان دارد را بیرون می‌کشد، درحالی‌که من ساعت‌های زیادی را صرف چیزهای بیهوده‌ای می‌کردم که به ‌شخصه برای خودم هیچ ارزشی نداشت
ساکنِ ماه🌙
«آیا کسی را یافته‌ای که قلبت را با وی سهیم شوی؟» «آیا در کارهای داوطلبانه اجتماعی شرکت می‌کنی؟» «آیا آرامش درونی داری؟» «آیا تلاش می‌کنی تا حدی که می‌توانی انسانیت داشته باشی؟»
ساکنِ ماه🌙
از خودم پرسیدم، آیا می‌خواهم مثل خیلی از افراد، تارک ‌دنیا شوم یا اینکه قرار است زندگی کنم؟ من تصمیم گرفتم که زندگی کنم- یا حداقل سعی کنم آن‌گونه که می‌خواهم زندگی کنم؛ با شرافت، شجاعت، شوخ‌طبعی و آرامش.
ساکنِ ماه🌙
«پذیرای هر آنچه باش‌که قادر به انجام آن هستی و هرآن چه که قادر به انجامش نیستی. گذشته را همان‌گونه که گذشته بپذیر، بی آن‌که سعی در نفی آن داشته باشی، بی آن‌که آن را نادیده بگیری؛ بیاموز که خود را ببخشی و از بخشش دیگران غافل نشو؛ و هیچ‌گاه تصور نکن که برای انجام این کارها دیر شده است.»
ساکنِ ماه🌙

حجم

۱۸۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۸۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۲۹,۹۹۹
تومان