بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۴
(۲۳۸)
دیدن اینکه اندامهایم یکی پس از دیگری و بهآرامی، نیست و نابود میشوند، وحشتناک است؛ اما همزمان فوقالعاده هم هست چون من این فرصت را پیدا میکنم تا خداحافظی کنم.»
او لبخند زد: «همه اینقدر خوششانس نیستند.»
hadiizadi
اگر میخواهی، تمام و کمال مسئول زندگی یک انسان دیگر باشی و یاد بگیری چگونه به عمیقترین وجه عشق بورزی و به کسی دلبسته باشی، باید بچهدار شوی.»
مری و راه های نرفته اش
شاید مرگ همان چیزی بود که بین همگان تساوی برقرار میکرد؛ همان پدیدهی بزرگ که موجب میشد بالاخره افراد غریبه و بیگانه برای یکدیگر اشک بریزند.
مری و راه های نرفته اش
« فرهنگی که ما داریم به مردم این اجازه را نمیدهد تا حس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند؛ و تو باید خیلی قوی باشی تا بتوانی بگویی که من زیر بار فرهنگی که برایم کارایی ندارد، نمیروم.»
مری و راه های نرفته اش
«عشق برنده میشود. عشق همیشه برنده است.»
مری و راه های نرفته اش
«زندگی مجموعهای است از پسرویها و پیشرویها. تو میخواهی کاری را انجام بدهی اما مجبور میشوی به کار دیگری تن بدهی. گاهی چیزی باعث آزارت میشود با اینکه بهخوبی میدانی که نباید اینگونه باشد. قدر برخی چیزها را نمیدانی درحالیکه بهخوبی میدانی که نباید هیچچیز را به دست فراموشی بسپاری.»
مری و راه های نرفته اش
«میدانی میچ، حالا که مرگم نزدیک است، برای مردم جالبتر شدهام.»
شما همیشه جالب بودید.
موری لبخند زد: «اوه. تو خیلی مهربان هستی.»
با خودم فکر کردم که نه من اصلاً مهربان نیستم.
او گفت: «نکته اینجاست که مردم مرا بهعنوان یک پل میبینند. من بهاندازهی قبل زنده نیستم اما هنوز نمردهام. یکجورهایی این بین گیرکردهام.»
او سرفه کرد و دوباره لبخند زد.
«من عازم آخرین سفر بزرگ بشریت هستم و مردم از من میخواهند تا به آنها بگویم که چه کولهباری را جمع کنند.»
مری و راه های نرفته اش
اولین واحد درسی با او را تمام میکنم و برای یکی دیگر ثبتنام میکنم. او خیلی خوب نمره میدهد و درواقع نمره هیچ ارزشی برایش ندارد. میگفتند که یک سال، در زمان جنگ ویتنام، به تمام دانشجویانش نمره الف داده بود تا به آنها کمک کند که راهی خدمت نظام نشوند.
کمکم او را مثل معلم دومیدانیام، مربی صدا میزنم. موری هم این لقب را میپسندد.
میگوید: «مربی، قبول است؛ من مربی تو خواهم شد. تو هم میتوانی بازیکن من بشوی. تو میتوانی تمام بخشهای زیبای زندگی را بازی کنی که من برای انجامشان پیر شدهام.»
مری و راه های نرفته اش
اولین واحد درسی با او را تمام میکنم و برای یکی دیگر ثبتنام میکنم. او خیلی خوب نمره میدهد و درواقع نمره هیچ ارزشی برایش ندارد. میگفتند که یک سال، در زمان جنگ ویتنام، به تمام دانشجویانش نمره الف داده بود تا به آنها کمک کند که راهی خدمت نظام نشوند.
کمکم او را مثل معلم دومیدانیام، مربی صدا میزنم. موری هم این لقب را میپسندد.
میگوید: «مربی، قبول است؛ من مربی تو خواهم شد. تو هم میتوانی بازیکن من بشوی. تو میتوانی تمام بخشهای زیبای زندگی را بازی کنی که من برای انجامشان پیر شدهام.»
مری و راه های نرفته اش
« فرهنگی که ما داریم به مردم این اجازه را نمیدهد تا حس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند؛ و تو باید خیلی قوی باشی تا بتوانی بگویی که من زیر بار فرهنگی که برایم کارایی ندارد، نمیروم.»
Farzane H
«زندگی مجموعهای است از پسرویها و پیشرویها. تو میخواهی کاری را انجام بدهی اما مجبور میشوی به کار دیگری تن بدهی. گاهی چیزی باعث آزارت میشود با اینکه بهخوبی میدانی که نباید اینگونه باشد. قدر برخی چیزها را نمیدانی درحالیکه بهخوبی میدانی که نباید هیچچیز را به دست فراموشی بسپاری.»
Farzane H
از خودم پرسیدم، آیا میخواهم مثل خیلی از افراد، تارک دنیا شوم یا اینکه قرار است زندگی کنم؟ من تصمیم گرفتم که زندگی کنم- یا حداقل سعی کنم آنگونه که میخواهم زندگی کنم؛ با شرافت، شجاعت، شوخطبعی و آرامش.
«بعضی روزها هست که گریه میکنم و اشک میریزم و برای خودم ماتم میگیرم. بعضی روزها خیلی عصبانی و بدعنق میشوم؛ اما این روزها زیاد طول نمیکشد. عاقبت به خودم میآیم و میگویم، من میخواهم زندگی کنم...
«تا بهحال که در انجام اینکار موفق بودم. آیا میتوانم به همین روش ادامه دهم؟ نمیدانم؛ اما حاضرم روی خودم شرط ببندم که میتوانم.»
Farzane H
«پذیرای هر آنچه باشکه قادر به انجام آن هستی و هرآن چه که قادر به انجامش نیستی. گذشته را همانگونه که گذشته بپذیر، بی آنکه سعی در نفی آن داشته باشی، بی آنکه آن را نادیده بگیری؛ بیاموز که خود را ببخشی و از بخشش دیگران غافل نشو؛ و هیچگاه تصور نکن که برای انجام این کارها دیر شده است.»
Farzane H
«میچ، فکر اینکه بخواهی داراییهایت را به رخ بالادستانت بکشی از سرت بیرون کن. آنها درهرحال از بالا به تو نگاه خواهند کرد؛ و فکر این که بخواهی داراییهایت را به رخ زیردستانت بکشی را هم از سرت بیرون کن. آنها تنها به تو حسادت خواهند کرد. موقعیت اجتماعی تو را به هیچ جا نخواهد رساند. تنها یک قلب باز و مهربان میتواند برایت جایگاهی در دل همه باز کند.»
Raymond
خودت را وقف عشق به دیگران کن، خودت را وقف جامعه اطرافت کن و خودت را وقف ساختن چیزهای جدیدی کن که به تو هدف و معنا بدهد.»
Raymond
«بزرگترین چیز در زندگی این است که یاد بگیری چطور عشقت را به همه هدیه کنی و چطور اجازه بدهی عشق به وجودت راه پیدا کند.»
Raymond
هیچچیزی به نام «خیلی دیر» در زندگی وجود ندارد. او تا آخرین روزی که خداحافظی کرد، در حال تغییر بود.
الهام
کمی دیدت را بازتر کن، فریب ارزشهای قلابی را نخور؛ زمانی که کسانی که دوستت دارند حرف میزنند، به آنها گوش بده؛ فکر کن این آخرین باری است که با آنها حرف میزنی.
الهام
ما برای چیزهای اشتباهی ارزش قائل هستیم و این باعث میشود زندگیمان معنا و مفهوم نداشته باشد.
الهام
«بله. من هرروز به پنجره نگاه میکنم. من به تغییرات درختان توجه میکنم، به اینکه باد با چه شدتی میوزد. انگار گذر زمان را از چهارچوب این پنجره میبینم. چون میدانم زمانم رو به پایان است، طوری به طبیعت گرایش دارم انگار برای اولین بار آن را میبینم.»
الهام
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۲۹,۹۹۹
تومان