بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۴
(۲۴۰)
«عشق برنده میشود. عشق همیشه برنده است.»
soniya
«پذیرای هر آنچه باشکه قادر به انجام آن هستی و هرآن چه که قادر به انجامش نیستی. گذشته را همانگونه که گذشته بپذیر، بی آنکه سعی در نفی آن داشته باشی، بی آنکه آن را نادیده بگیری؛ بیاموز که خود را ببخشی و از بخشش دیگران غافل نشو؛ و هیچگاه تصور نکن که برای انجام این کارها دیر شده است.»
soniya
واژهی مرگ با ازکارافتادگی و بیخاصیت بودن هممعنا نیست.
soniya
«میبینی. تو چشمانت را بستی. تفاوتش همینجا بود. گاهی نمیتوانی آنچه میبینی را باور کنی، باید هر آنچه حس میکنی را باور کنی؛ و اگر میخواهی بقیه به تو اعتماد داشته باشند، تو هم باید به آنها اطمینان کنی- حتی زمانی که در تاریکی به سر میبری. حتی زمانی که در حال سقوط هستی.»
MaRJaN
«پذیرای هر آنچه باشکه قادر به انجام آن هستی و هرآن چه که قادر به انجامش نیستی. گذشته را همانگونه که گذشته بپذیر، بی آنکه سعی در نفی آن داشته باشی، بی آنکه آن را نادیده بگیری؛ بیاموز که خود را ببخشی و از بخشش دیگران غافل نشو؛ و هیچگاه تصور نکن که برای انجام این کارها دیر شده است.»
MaRJaN
هیچچیزی به نام «خیلی دیر» در زندگی وجود ندارد. او تا آخرین روزی که خداحافظی کرد، در حال تغییر بود.
کاربر ۱۹۰۰۸۴۲
معلم هیچگاه نمیتواند بگوید که تأثیراتی که میگذارد تا چه حد است؛ معلم بر روی ابدیت اثر میگذارد.»
lali
«حقیقت این است که امروزه هیچ بنیان و هیچ زمین محکم و امنی وجود ندارد که مردم بتوانند روی آن بایستند مگر خانواده. این موضوع از زمانی که مریض شدم برای من روشنتر شده است. اگر حمایت، عشق و توجه و نگرانی که از خانواده میگیری وجود نداشته باشد، چیز زیادی در دست نخواهی داشت. عشق بینهایت مهم است. همانطور که شاعر بزرگ ما اودِن گفته بود: یا به هم عشق بورزید یا بمیرید.»
Sajadifar Fereshteh
معلم هیچگاه نمیتواند بگوید که تأثیراتی که میگذارد تا چه حد است؛ معلم بر روی ابدیت اثر میگذارد.»
Sajadifar Fereshteh
خوب به خاطر داشتم که موری در طی دیدارمان چه گفته بود: « فرهنگی که ما داریم به مردم این اجازه را نمیدهد تا حس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند؛ و تو باید خیلی قوی باشی تا بتوانی بگویی که من زیر بار فرهنگی که برایم کارایی ندارد، نمیروم.»
Sajadifar Fereshteh
خیلی از مردمی که به من مراجعه میکنند غمگیناند.»
چرا؟
«خب، اولین دلیلش این است که فرهنگی که ما داریم به مردم این اجازه را نمیدهد تا حس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند. ما درسهای اشتباهی را به آنها میآموزیم؛ و تو باید خیلی قوی باشی تا بتوانی بگویی که من زیر بار فرهنگی که برایم کارایی ندارد، نمیروم. اینکه فرهنگ خودت را بسازی. بیشتر مردم نمیتوانند این کار را انجام بدهند. آنها حتی از من که در این شرایط قرار دارم هم غمگینتر هستند.
«درست است که من در بستر مرگ هستم اما اطرافم را روحهای پر از عشق و محبت فراگرفته است. چند نفر از مردم میتوانند چنین ادعایی داشته باشند؟»
من تحت تأثیر این موضع قرارگرفته بودم که او تا کمترین حد ممکن برای خودش متأسف بود.
Sajadifar Fereshteh
«پذیرای هر آنچه باشکه قادر به انجام آن هستی و هرآن چه که قادر به انجامش نیستی. گذشته را همانگونه که گذشته بپذیر، بی آنکه سعی در نفی آن داشته باشی، بی آنکه آن را نادیده بگیری؛ بیاموز که خود را ببخشی و از بخشش دیگران غافل نشو؛ و هیچگاه تصور نکن که برای انجام این کارها دیر شده است.»
Sajadifar Fereshteh
«پذیرای هر آنچه باشکه قادر به انجام آن هستی و هرآن چه که قادر به انجامش نیستی. گذشته را همانگونه که گذشته بپذیر، بی آنکه سعی در نفی آن داشته باشی، بی آنکه آن را نادیده بگیری؛ بیاموز که خود را ببخشی و از بخشش دیگران غافل نشو؛ و هیچگاه تصور نکن که برای انجام این کارها دیر شده است.»
فاطمه بلالی
وقت سرخاراندن نداشتم اما بیشتر اوقات پر بودم از حس نارضایتی.
الچاپو3
«بعضی روزها هست که گریه میکنم و اشک میریزم و برای خودم ماتم میگیرم. بعضی روزها خیلی عصبانی و بدعنق میشوم؛ اما این روزها زیاد طول نمیکشد. عاقبت به خودم میآیم و میگویم، من میخواهم زندگی کنم...
الچاپو3
من تصمیم گرفتم که زندگی کنم- یا حداقل سعی کنم آنگونه که میخواهم زندگی کنم؛ با شرافت، شجاعت، شوخطبعی و آرامش.
الچاپو3
ازآنجاییکه همه یک روز میمردند، او میتوانست برای همگان مفید واقع شود، مگر نه؟
الچاپو3
موری پرسید: «چطور به آن مبتلا شدم؟»
هیچکس جوابی برای این سؤال نداشت.
«آیا این بیماری کشنده است؟»
بله.
«پس من دارم میمیرم؟»
دکتر پاسخ داد، بله همینطور است. واقعاً متأسفم.
الچاپو3
تابهحال استادی داشتهاید که شما را بهعنوان موجودی خام اما باارزش ببیند؟ مثل جواهری که به کمی تجربه میتواند به گوهری درخشان بدل شود؟ اگر آنقدر خوششانس باشید که چنین استادی در مسیر زندگیتان پیدا شود، همیشه میتوانید راهتان را بهسوی او از نو پیدا کنید. گاهی تنها در ذهنتان و گاهی کنار بسترشان.
Zahra.Kp
داستان در مورد موج کوچکی است که بهسرعت در اقیانوس حرکت میکند و از زندگیاش لذت میبرد، از باد و هوای تازه...تا اینکه میبیند موجهای جلوی او به ساحل برخورد میکنند و نابود میشوند.»
«موج کوچک میگوید: خدای من این خیلی وحشتناک است. ببین قرار است چه بلایی سرم بیاید!
«دراینبین یک موج دیگر سر میرسد. موج اول را با دقت نگاه میکند. نگرانی او را حس میکند و به او میگوید: چرا آنقدر غمگینی؟
«اولین موج میگوید: تو نمیفهمی! همهی ما نابود میشویم! ما موجها همهمان به هیچ تبدیل میشویم! این وحشتناک نیست؟
«موج دوم میگوید: نه تو نمیفهمی! تو یک موج نیستی، تو بخشی از اقیانوس هستی!»
Zahra.Kp
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۲۹,۹۹۹
۱۴,۹۹۹۵۰%
تومان