بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۴
(۲۴۰)
«هر شب، زمانی که به خواب میروم، میمیرم؛ و صبح روز بعد، زمانی که بیدار میشوم، از نو متولد میشوم.»
-ماهاتما گاندی
Reza
باید بپذیری که چه کسی هستی و از آن خوشحال باشی. الآن زمان توست که سیساله باشی. من دوران سیسالگی خودم را گذراندهام و حالا زمان این است که هفتادوهشتساله باشم.
«باید چیزهای زیبا، واقعی و خوب را در این مقطع از زندگیات بیابی. نگاه به گذشته باعث میشود همهچیز را مقایسه کنی و با آن رقابت کنی؛ و سن مقوله رقابتی نیست.
Reza
اگر قرار باشد همواره با پیری مبارزه کنی، همیشه ناراحت خواهی بود چون این اتفاق اجتنابناپذیر است.
Reza
گفتم، بله اما اگر پیری تا این حد با ارزش است چرا مردم مدام میگویند: «آه، اگر من دوباره جوان میشدم.» هیچوقت نمیشنوی که کسی بگوید: «ایکاش شصتوپنجساله بودم.»
او لبخند زد: «میدانی این تفکر به چه چیزی برمیگردد؟ نارضایتی از زندگی. زندگیهای خالی. زندگیهایی که هیچ معنایی نیافتهاند. چون اگر بتوانی معنای زندگیات را پیدا کنی، دیگر هیچگاه نمیخواهی به گذشته برگردی. دلت میخواهد روبهجلو حرکت کنی. دلت میخواهد چیزهای بیشتری ببینی، کارهای بیشتری انجام بدهی. حتی نمیتوانی صبر کنی تا شصتوپنجسالهات شود.
Reza
فرهنگی که ما داریم به مردم این اجازه را نمیدهد تا حس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند؛ و تو باید خیلی قوی باشی تا بتوانی بگویی که من زیر بار فرهنگی که برایم کارایی ندارد، نمیروم.»
my.6620
آخرین کلاس درس استاد: مرگ خودش
Reza
بیاموز که خود را ببخشی و از بخشش دیگران غافل نشو؛ و هیچگاه تصور نکن که برای انجام این کارها دیر شده است.
Reza
«من همیشه آرزو میکردم که در کارم موفقتر باشم؛ آرزو میکردم کتابهای بیشتری نوشته بودم. همیشه بابت این مسائل به خودم سرکوفت میزدم. حالا میبینم که این کار هیچ فایدهای نداشت. با خودت در صلح باش. باید با خودت و تمام کسانی که اطرافت هستند در صلح باشی.»
MaRJaN
«مهربان باشید! و خودتان را مسئول یکدیگر بدانید. اگر ما فقط همین درسها را آموخته بودیم، دنیا جای خیلی بهتری بود.»
MaRJaN
بیرون مطب، خورشید میدرخشید و مردم مشغول انجام کارهایشان بودند. یک زن میدوید تا در پارکومتر سکه بیندازد. یکی دیگر خواربار حمل میکرد. میلیونها فکر و خیال مختلف از مخیله شارلوت میگذشت: چقدر زمان برای ما باقیمانده است؟ چگونه از پس این موضوع بر خواهیم آمد؟ چگونه صورتحسابها را پرداخت کنیم؟
در این حین، استاد سابق من از زندگی که بهصورت عادی در اطراف جاری بود، شگفتزده بود. نباید دنیا متوقف شود؟ نمیدانند چه بلایی سر من آمده است؟
اما دنیا تمام نشد، اصلاً هیچکس توجهی نکرد
Reza
اگر احساساتت را سرکوب کنی، اگر به خودت اجازه ندهی که همگام با آنها قدم برداری، هیچوقت نمیتوانی از آنها جدا شوی چون سرت گرم ترسیدن از آنهاست. تو از درد میترسی، تو از غم میترسی. تو از آسیبهای احتمالی که عشق به دنبال دارد میترسی.
«اما اگر خودت را به دل این احساسات بیندازی، اگر اجازه بدهی تا اعماق آن غوطهور شوی، حتی بگذاری این احساسات تا بالای سرت هم بیایند، تمام آنها را کمال و تمام تجربه میکنی. میفهمی درد چیست.
میفهمی عشق چیست. میفهمی غم چیست؛ و تنها در آن زمان است که میتوانی بگویی: خیلی خب، من این حس را تجربه کردهام. من این حس را میشناسم. حالا لازم است برای یک لحظه از این حس جدا شوم.»
MaRJaN
«آه. میچ، ممکن است اینگونه فکر کنی اما جدا کردن به این معنا نیست که نگذاری تجربه در تو رسوخ کند. برعکس تو میگذاری تمام وجودت را فرابگیرد و اینگونه میتوانی از آن جدا شوی و آن را رها کنی.»
MaRJaN
«مردن تنها چیزی است که میتوان برایش غمگین شد، میچ. با غم زندگی کردن بحث دیگری است.
danial lotfalian
«میچ، زمانی که چگونه مردن را یاد بگیری، چگونه زیستن را هم خواهی آموخت.»
faraz moghaddam
به دختر میگوید: «میبینی. تو چشمانت را بستی. تفاوتش همینجا بود. گاهی نمیتوانی آنچه میبینی را باور کنی، باید هر آنچه حس میکنی را باور کنی؛ و اگر میخواهی بقیه به تو اعتماد داشته باشند، تو هم باید به آنها اطمینان کنی- حتی زمانی که در تاریکی به سر میبری. حتی زمانی که در حال سقوط هستی.»
faraz moghaddam
معلم هیچگاه نمیتواند بگوید که تأثیراتی که میگذارد تا چه حد است؛ معلم بر روی ابدیت اثر میگذارد
soniya
گاهی نمیتوانی آنچه میبینی را باور کنی، باید هر آنچه حس میکنی را باور کنی؛ و اگر میخواهی بقیه به تو اعتماد داشته باشند، تو هم باید به آنها اطمینان کنی- حتی زمانی که در تاریکی به سر میبری. حتی زمانی که در حال سقوط هستی.
soniya
«خیلی از مردم به اینطرف و آنطرف میروند درحالیکه زندگیشان هیچ معنا و مفهومی ندارد. حتی زمانی که بهزعم خود مشغول انجام کار مهمی هستند هم به نظر در عالم خوابوبیداری سیر میکنند. تنها علتش هم این است که به دنبال چیزهای اشتباه هستند. برای اینکه به زندگیات معنا ببخشی باید خودت را وقف دوست داشتن دیگران کنی، خودت را وقف جامعه اطرافت کنی و خودت را وقف ساختن چیزی کنی که به تو انگیزه و مفهوم بدهد.»
soniya
فرهنگی که ما داریم به مردم این اجازه را نمیدهد تا حس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند؛ و تو باید خیلی قوی باشی تا بتوانی بگویی که من زیر بار فرهنگی که برایم کارایی ندارد، نمیروم.
soniya
«مسابقهی کشتی. بله میتوان زندگی را اینگونه هم تفسیر کرد.»
و من میپرسم که کدام طرف برنده میشود؟
«کدام طرف برنده میشود؟»
موری با دندانها کجومعوج و چشمانی پر از چینوچروک به من لبخند میزند.
«عشق برنده میشود. عشق همیشه برنده است.»
soniya
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۲۹,۹۹۹
۱۴,۹۹۹۵۰%
تومان