بریدههایی از کتاب سه شنبه ها با موری
۴٫۴
(۲۳۸)
معلم هیچگاه نمیتواند بگوید که تأثیراتی که میگذارد تا چه حد است؛ معلم بر روی ابدیت اثر میگذارد.»
Sajadifar Fereshteh
خوب به خاطر داشتم که موری در طی دیدارمان چه گفته بود: « فرهنگی که ما داریم به مردم این اجازه را نمیدهد تا حس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند؛ و تو باید خیلی قوی باشی تا بتوانی بگویی که من زیر بار فرهنگی که برایم کارایی ندارد، نمیروم.»
Sajadifar Fereshteh
خیلی از مردمی که به من مراجعه میکنند غمگیناند.»
چرا؟
«خب، اولین دلیلش این است که فرهنگی که ما داریم به مردم این اجازه را نمیدهد تا حس خوبی نسبت به خودشان داشته باشند. ما درسهای اشتباهی را به آنها میآموزیم؛ و تو باید خیلی قوی باشی تا بتوانی بگویی که من زیر بار فرهنگی که برایم کارایی ندارد، نمیروم. اینکه فرهنگ خودت را بسازی. بیشتر مردم نمیتوانند این کار را انجام بدهند. آنها حتی از من که در این شرایط قرار دارم هم غمگینتر هستند.
«درست است که من در بستر مرگ هستم اما اطرافم را روحهای پر از عشق و محبت فراگرفته است. چند نفر از مردم میتوانند چنین ادعایی داشته باشند؟»
من تحت تأثیر این موضع قرارگرفته بودم که او تا کمترین حد ممکن برای خودش متأسف بود.
Sajadifar Fereshteh
«پذیرای هر آنچه باشکه قادر به انجام آن هستی و هرآن چه که قادر به انجامش نیستی. گذشته را همانگونه که گذشته بپذیر، بی آنکه سعی در نفی آن داشته باشی، بی آنکه آن را نادیده بگیری؛ بیاموز که خود را ببخشی و از بخشش دیگران غافل نشو؛ و هیچگاه تصور نکن که برای انجام این کارها دیر شده است.»
Sajadifar Fereshteh
«پذیرای هر آنچه باشکه قادر به انجام آن هستی و هرآن چه که قادر به انجامش نیستی. گذشته را همانگونه که گذشته بپذیر، بی آنکه سعی در نفی آن داشته باشی، بی آنکه آن را نادیده بگیری؛ بیاموز که خود را ببخشی و از بخشش دیگران غافل نشو؛ و هیچگاه تصور نکن که برای انجام این کارها دیر شده است.»
فاطمه بلالی
من تصمیم گرفتم که زندگی کنم- یا حداقل سعی کنم آنگونه که میخواهم زندگی کنم؛ با شرافت، شجاعت، شوخطبعی و آرامش.
الچاپو3
ازآنجاییکه همه یک روز میمردند، او میتوانست برای همگان مفید واقع شود، مگر نه؟
الچاپو3
موری پرسید: «چطور به آن مبتلا شدم؟»
هیچکس جوابی برای این سؤال نداشت.
«آیا این بیماری کشنده است؟»
بله.
«پس من دارم میمیرم؟»
دکتر پاسخ داد، بله همینطور است. واقعاً متأسفم.
الچاپو3
تابهحال استادی داشتهاید که شما را بهعنوان موجودی خام اما باارزش ببیند؟ مثل جواهری که به کمی تجربه میتواند به گوهری درخشان بدل شود؟ اگر آنقدر خوششانس باشید که چنین استادی در مسیر زندگیتان پیدا شود، همیشه میتوانید راهتان را بهسوی او از نو پیدا کنید. گاهی تنها در ذهنتان و گاهی کنار بسترشان.
Zahra.Kp
ما باید خودمان را هم ببخشیم.»
خودمان؟
«بله. برای تمامکارهایی که نکردیم. تمامکارهایی که باید میکردیم. تو نباید حسرت آنچه باید رخ میداد را بخوری. زمانیکه به جاییکه من هستم برسی، این چیزها به دردت نمیخورد.
«من همیشه آرزو میکردم که در کارم موفقتر باشم؛ آرزو میکردم کتابهای بیشتری نوشته بودم. همیشه بابت این مسائل به خودم سرکوفت میزدم. حالا میبینم که این کار هیچ فایدهای نداشت. با خودت در صلح باش. باید با خودت و تمام کسانی که اطرافت هستند در صلح باشی.»
Zahra.Kp
«میچ، مشکل اینجاست که ما باور نداریم که همگی شبیه هم هستیم. سفید و سیاه، کاتولیک و پروتستان، زن و مرد. اگر همهی مردم را به یکچشم ببینیم، اگر قبول کنیم که همه شبیه هم هستیم، شاید بتوانیم زیر سقف یک خانواده در کل جهان دورهم جمع بشویم و همانطور که برای خودمان اهمیت قائل هستیم برای آن خانواده هم باشیم.
«اما باور کن زمانی که مرگت نزدیک باشد، این مسئله را بهوضوح میبینی. همهی ما مثل هم یک شروع-تولد- و یک پایان-مرگ- داریم. پس چطور میتوانیم باهم متفاوت باشیم؟
Zahra.Kp
موری گفت: «منظور من از ساختن خرده فرهنگهای خودمان، همین است. نمیگویم کل قوانین جامعه را زیر پا بگذاری. بهطور مثال من برهنه در کوچه و خیابان نمیگردم. چراغقرمز را رد نمیکنم. از چنین چیزهای کوچکی پیروی میکنم اما مسائل بزرگ مثل اینکه چطور فکر کنیم، برای چه چیزی ارزش قائل باشیم... اینگونه مسائل را باید خودت انتخاب کنی. نمیتوانی بگذاری هیچکس یا هیچ اجتماعی در این موارد برایت تعیین و تکلیف کند.
Zahra.Kp
«میچ، زمانی که چگونه مردن را یاد بگیری، چگونه زیستن را هم خواهی آموخت.»
hami
یا به هم عشق بورزید یا بمیرید. زیباست، مگر نه؟ و این حرف یک حقیقت محض نیز هست. بدون عشق، ما پرندگانی با بالهای شکسته هستیم.
Zahra.Kp
معلم هیچگاه نمیتواند بگوید که تأثیراتی که میگذارد تا چه حد است؛ معلم بر روی ابدیت اثر میگذارد.»
هنری آدامز
Zahra.Kp
ما نمیتوانیم ببینم که به کجاها میتوانیم برسیم. ما باید ظرفیت دیدن تواناییهای خودمان را داشته باشیم و خودمان را آنقدر بسط دهیم که به هر آنچه میتوانیم، تبدیل شویم
me
«میچ، بخشی از مشکل این است که همه یکجورهایی عجله دارند. مردم معنای زندگیشان را درنیافتهاند بنابراین دائماً به دنبال آن میدوند. آنها به ماشین بعدی، به خانهی بعدی و کار بعدی فکر میکنند. بعد متوجه میشوند که این چیزها هم خالی و بیمعنی است و به باز هم میدوند و میدوند.»
me
ادامه بده! بهترینها هنوز مانده است،
me
«کارهایی را انجام بده که از قلبت برمیآیند. زمانی که این کار را انجام بدهی، احساس نارضایتی نخواهی کرد، حسادت نخواهی کرد، حسرت اموال دیگران را نخواهی خورد. برعکس، تمام وجودت پر میشود از احساس خوبی که از سایرین پس میگیری.»
me
مثلاً فرض کن تو کار با کامپیوتر را بلدی. تو به آنجا میروی و به آنها کامپیوتر یاد میدهی. آنجا با آغوش باز از تو استقبال میکنند؛ و برای این کار قدردانِ تو هستند. انسانها اینگونه مورد احترام بقیه قرار میگیرند: با سهیم شدن داراییهایشان با دیگران.»
me
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۱۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۲۹,۹۹۹
تومان