بریدههایی از کتاب ستون دنیایم باش
۳٫۸
(۵۱)
حالا دیگه نمیشه قلبم رو روی کرهٔ زمین پیدا کرد. میتونم ببینمش که از ماه و ستارهها رد میشه و تو یه کهکشان دیگه منفجر میشه.
«بهصورت تئوری.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«تو فوقالعادهترین انسانی هستی که تو عمرم دیدم. تو متفاوتی. تو خودتی. همیشه. کی دیگه میتونه اینو بگه، جز، شاید سِث پاول، و اون یه احمقه. تو، لیبی استروت، تو احمق نیستی.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«اینجوری بهش نگاه کن، تمام کسایی که میبینی، تمام کسایی که میشناسی، اگه اونا برن رو اعصابت یا عصبانیت کنن، مشکلی نیست. چون فردا اونا دیگه میشن آدمای جدید. آدمای متفاوت.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
هیچکس هم نباید به تو بگه که چیکار میتونی بکنی یا نکنی. منجمله خودت.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
من هنوزم کسی خواهم بود که حواسش همیشه هست؛ من هنوزم کسی خواهم بود که همیشه آمادهست، چون هر لحظه ممکنه زمین از چرخش بایسته. من از بدترین اتفاقی که میتونست برام بیفته زنده بیرون اومدم و دست اول میدونم که دنیا میتونه با آدم چیکار کنه.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
وقتی شش سالم بود، رفتم بالای پشت بوم و سعی کردم یه ابرقهرمان باشم. من مرد آهنی بودم تو لباس مخصوص مرد آهنی، درحالیکه تو واقعیت یه تیشرت تنم بود و یه شلوارک، که یعنی به جای پروازکردن، با کله خوردم زمین و سرم شکست. سرم شصتوهفت بخیه خورد. آیا قبل از اون آدمها رو تشخیص میدادم؟ یادم نمیآد.
بهش یه مغز خوب بدید. یه مغز کامل، معمولی، عادی و کاملاً فعال.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
ما کمی حرف میزنیم و بعد میرم تو صفحهٔ اینستاگرام ایریس و تکتکِ آخرین پستهاشو لایک میکنم. یکی رو اتفاقی انتخاب میکنم و روش نظر میدم و قصد دارم که قضیه رو همونجا ختم کنم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
ولی من زندهام و الان اینجام.
ما هیچوقت نمیدونیم که چقدر وقت داریم. فردای ما هیچوقت تضمینشده نیست. من میتونم همین الان، همینجا بمیرم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
خواب میبینم که دارم فرودگاه به فرودگاه پرواز میکنم و تک تک اونا مملو از آدمه. اونقدر زیاد که نمیتونم نفس بکشم یا تکون بخورم و تمام صورتها خالیه، هیچ دماغ، دهن، چشم و ابرویی در کار نیست. دارم دنبال کسی میگردم که بشناسمش، هر کسی که کمی آشنا باشه و هرچی بیشتر میگردم، سینهم فشردهتر میشه و کمتر میتونم نفس بکشم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
خواب میبینم که دارم فرودگاه به فرودگاه پرواز میکنم و تک تک اونا مملو از آدمه. اونقدر زیاد که نمیتونم نفس بکشم یا تکون بخورم و تمام صورتها خالیه، هیچ دماغ، دهن، چشم و ابرویی در کار نیست. دارم دنبال کسی میگردم که بشناسمش، هر کسی که کمی آشنا باشه و هرچی بیشتر میگردم، سینهم فشردهتر میشه و کمتر میتونم نفس بکشم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
تعجبی ندارد که پروسوپاگنوزیا مشکلات اجتماعی جدیای را ایجاد میکند...
گزارشهای مبتنی بر پروسوپاگنوزیا به دوران باستان برمیگردد...
یکی از نشانههای بارز پروسوپاگنوزیا اتکای شدید بر اطلاعات غیر چهرهای مانند مو، مدل راهرفتن، پوشش، صدا و...
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
یهجور موج، منو دربرمیگیره و حفرهٔ خالی توی قلبم که از وقتی مادرم مرده اونجا بوده رو احساس میکنم. فقدان با آدم همین کارو میکنه، بدون هیچ اخطاری تو رو میزنه زمین. آدم میتونه تو ماشین باشه، یا سر کلاس یا تو سینما در حال خندیدن و خوشگذرونی و یهو اینطوریه که انگار یکی مستقیم دستش رو فرو کرده تو زخم آدم و با تمام توان فشارش داده.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
اعصابم خورده، چون حالا یه دختری هست که میخواد منو نجات بده. انگار که من کسیم که احتیاج داره نجاتش بدن. که ظاهراً من واقعاً یه همچین آدمی هستم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
شبیه کندترین انسان روی کرهٔ زمین شده. ما صبر میکنیم تا اون زمین رو ترک کنه و دو سال بعد، بالاخره میشینه روی نیمکت.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
بهترین کار اینه که چیزی رو که تو ذهنت هست بگی. اگه سعی کنی همهچیزو، همیشه رو دوشت حمل کنی، خیلی زود کارت میرسه به اینکه صاف روی پشتت بیفتی رو تخت و گندهتر از اون شی که بتونی بلند شی یا حتا تو جات بچرخی.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
بهش گفتم: «من اینجام. خواهش میکنم نرو. خواهش میکنم بمون. بیدار شو. خواهش میکنم بیدار شو. خواهش میکنم منو تنها نذاز. خواهش میکنم، خواهش میکنم، خواهش میکنم. اگه کسی بتونه برگرده این توئی. خواهش میکنم برگرد. خواهش میکنم نرو. خواهش میکنم منو تنها نذار.» چون اگه اون بره، منم پوچ میشم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«میدونی چیه، بعضی وقتا نمیتونم تو رو درک کنم. واقعاً تو هم به اندازهٔ بقیهٔ ما عوضی هستی؟ یا اونجا، توی اون سینهٔ تکاملنیافتهت یه قلبی هم داره میتپه؟»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
تجربه بهم نشون داده مردمی که بیشتر میترسن، اونایی هستن که پشت کلمات بد و تهدیدآمیز قایم میشن.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
من تو تمام کلاسها تنها میشینم، انگار که چاقی مسری باشه.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
قبل از اینکه همهچیز تاریک شه، با نهایت قدرت با خودم فکر میکنم، زندگی کن، زندگی کن، زندگی کن، زندگی کن...
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
حجم
۲۸۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۲۸۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان