بریدههایی از کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
۴٫۰
(۱۵۳)
زندگی نه به تو نیاز دارد نه به من. تو مردی و من هم یک روز خواهم مرد، اما این هم اصلا دیگر برایم مهم نیست، چرا که «زندگی همچنان جریان دارد...»
hSti
همیشه کسی وجود دارد که میکشد تا زنده بماند. از انسانها گرفته تا ماهیان و پرندگان و حشرات بر این قانون استوارهستند. بزرگتر کوچکتر را میخورد و تا آنجا که میدانم فقط درختان و گیاهان هستند که از آب و هوا و آفتاب استفاده میکنند. نمیدانم آیا لازم است که تو قبل از آمدنت به این دنیا با این ظلمها و تجاوزات آشنا شوی؟!
hSti
در این دنیا زندگی به عطوفت وابسته نیست، بلکه به خشونت وابسته است.
hSti
او از ترس به خدا پناه برد و تو با به دنیا نیامدن
pejman
زندگی یعنی خستگی، یعنی یک جنگ تکراری که هر روز باید آن را تجربه کنی و برای هر لحظه شادی کوتاهمدتش باید تاوان سنگینی بپردازی.
pejman
با این حال در اوج بدبختی باز هم فکر نمیکنم دوست نداشتم به این دنیا بیایم، چون فکر میکنم چیزی بدتر از نبودن نیست.
Yas Balal.جواد عطوی
برای رسیدن به آزادی، ثروت، عشق و هر آنچه در آرزویش هستی میکوشی، اما به محض اینکه به آن دسترسی پیدا میکنی دیگر برایت جذابیتی ندارد.
Titi
تنها کسانی که در گذشتهشان زیاد گریه کردهاند میتوانند قدر لحظات شاد اکنونشان را به خوبی بدانند و اینگونه بخندند.
Titi
زندگی با پدر تو تنها یک نتیجه برای من داشت و آن هم اینکه دانستم هیچ چیز به اندازهٔ جذب دو موجود به طرف هم نمیتواند آزادی را از آنها سلب کند، زیرا این باعث میشود که خود را فراموش کرده و همهٔ حقوق و عزت نفس و آزادیمان را از دست بدهیم؛ درست مثل یک تلاش مذبوحانه برای رسیدن به ساحلی که اصلاً وجود ندارد، ساحلی به نام عشق و اگر هم بر فرض محال به آن رسیدی از خودت میپرسی آیا ارزشش را داشت؟!...
pegahl
تو برای زندگی کردن آفریده نشده بودی. چه کسی با شنیدن دو داستان غمانگیز میدان را خالی میکند.
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
زخمهای روی بدن خیلی زود التیام مییابند و کمکم که اثر زخمها از بین خواهند رفت، فراموش میکنیم که روزی از همین زخمها خون میچکید.
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
باید در حرفهام پیشرفت میکردم تا ثابت کنم که یک مرد نمیتواند بهتر از من باشد. باید احساس ترحم دیگران را از بین میبردم و باید ثابت میکردم که درد و عذاب نمک زندگی نیست، بلکه شادی و خوشبختی نمک زندگیست. من باید مفهوم عشق را به خودم ثابت میکردم، نه آن عشقی که در تختخواب باعث بدنامی میشود، بلکه عشقی که تصمیم داشتم با وجود تو به آن دسترسی پیدا کنم.
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
این که برای رسیدن به آزادی، ثروت، عشق و هر آنچه در آرزویش هستی میکوشی، اما به محض اینکه به آن دسترسی پیدا میکنی دیگر برایت جذابیتی ندارد.
وقتی به آرزویت میرسی فکر میکنی این همان آرزویی نبوده که در فکر و خیالت میپروراندی. به نظر من رسیدن یعنی آخر خط و ای کاش هیچ گاه نرسی...
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
آخر این چه زندگیای بود که به تویی که هنوز به طور کامل وجود نداری بیشتر از من که سالهاست در این دنیا زندگی کردهام اهمیت بیشتری میداد؟!... آیا انسان تو هستی که بود و نبودت هنوز در شبهه و تردید است یا من که فکر میکنم، حرف میزنم، مینویسم و اعمال موثری انجام میدهم؟!
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
فرزندم چقدر از من انتظار داری. ابتدا جسمم را به مالکیت گرفتی و مرا از حق حرکت کردن و پیشرفت شغلیام محروم کردی و اکنون میخواهی روحم را هم تصاحب کنی. این عادلانه نیست. برای اینکه در کنار هم بمانیم تو هم باید شرایطی را بپذیری.
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
بعد به این نتیجه برسی که "فردای بهتر" همان "دیروز" بوده است؟!... آن هم در جایی که تو الان هستی... جایی به دور از واقعیتهای تلخ...
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
حتی بودهاند انسانهایی که به جزایر و دریاها پناه بردهاند تا تنهایی را تجربه کنند و به خود ثابت کنند که به هیچ کس نیازی ندارند، اما آنها هم در بهترین شرایط نتوانستهاند تنها باشند و با پای خودشان برگشتهاند و احساس شکست کردهاند.
در این دنیا کلمهٔ «آزادی» زیاد به گوشت خواهد خورد. این کلمه هم همانند «عشق» تمام ارزشش را از دست داده است. انسانهایی را میبینی که به خاطر آزادی تا سر حد مرگ پیش میروند و من امیدوارم تو یکی از همین انسانهایی شوی که به دنبال آزادی جانش را میدهد. گرچه الان که در رحم من هستی، با وجود فضای تنگی که داری و تاریکیای که پشت سر میگذاری، معنای آزادی را بیشتر از این دنیا درک میکنی؛ چون تنهایی، چون نیازی نیست دل کسی را به دست آوری یا از کسی عذرخواهی کنی... نه کسی تو را آزار میدهد و نه از تو انتظاری دارد، چون در تنهایی به سر میبری و از دنیای اسارت و محدودیت چیزی نمیدانی.
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
پیش خود فکر میکنم که اگر در تخمی که تو از آن به وجود میآیی زندگیای وجود دارد، پس حتماً اندیشهای را هم در خود نهفته دارد. مگر نه این است که ضمیر ناخودآگاه همان خاطراتی است که قبل از ورود به دنیای مادی وجود داشته؟!... پس با این توصیف تو همه چیز را بهتر از من میدانی.
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
به من میگویند اگر بخواهم تو را از بین ببرم، وقتش از همین الان شروع میشود، نه قبل از این؛ یعنی منتظرند تا تو شبیه یک انسان کامل شوی تا تو را از من بگیرند. چون قبل از این زمان تو آنقدر کوچک بودی که نمیشد پیدایت کرد. فکر کنم مردم دیوانه شدهاند!
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
زندگی با پدر تو تنها یک نتیجه برای من داشت و آن هم اینکه دانستم هیچ چیز به اندازهٔ جذب دو موجود به طرف هم نمیتواند آزادی را از آنها سلب کند، زیرا این باعث میشود که خود را فراموش کرده و همهٔ حقوق و عزت نفس و آزادیمان را از دست بدهیم؛ درست مثل یک تلاش مذبوحانه برای رسیدن به ساحلی که اصلاً وجود ندارد، ساحلی به نام عشق و اگر هم بر فرض محال به آن رسیدی از خودت میپرسی آیا ارزشش را داشت؟!...
و این که دانستم چون خودت را دوست نداری، به دنبال کمبودهایت در دیگری هستی و یا شاید هم به دنبال راهی برای نجات از تنهایی و بی کسی. از نظر خیلیها اینها همان عشق هستند، اما از نظر من عشق از آنچه آنها میگویند کمتر است. مانند سیری بعد از گرسنگی که درد معده به دنبال دارد و یا شاید هم به معنای حالت تهوع باشد.
کاربر ۲۹۷۳۷۷۳
حجم
۸۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۸۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان