بریدههایی از کتاب چوب نروژی
۳٫۵
(۱۰۴)
«مرگ با زندگی در تضاد نیست، بلکه قسمتی از سرشت زندگی است.»
با زندگی خود به مرگ خوراک میدهیم. هرچند شاید این نکته حقیقت داشته باشد، فقط یکی از حقایقی است که میآموزیم.
shaparak
باید بهای زندگی کردن را بپردازم.
پویا پانا
چقدر ناجور است که احساسات کسی را که برایت اهمیت دارد جریحهدار کنی و این کار را بدون قصد و غرض کرده باشی.
پویا پانا
اگر کسی درکم نکند احساس خوبی به من نمیدهد. سراغ آنها میروم که حالشان را بفهمم و آنها هم حالم را دریابند. اما خب، جدا از چند نفری خیال میکنم یک جور سرخوردگی به بار میآورد. با ناگازاوا موافق نیستم. برایم مهم است که مردم درکم کنند.
پویا پانا
نمیتوانم از اینجا بروم. میترسم بروم و با دنیای بیرون درگیر شوم. از برخورد با آدمهای تازه و احساسات تازه میترسم.
پویا پانا
تماشای رشد روزمرهٔ میوهها و سبزیهای مختلف کیف دارد.
پویا پانا
«جنتلمن کسی است که کاری را که دلش میخواهد نمیکند، بلکه کاری میکند که باید بکند.»
پویا پانا
به طرز زندگی من حسودیت میشود؟»
گفتم: «نه، نمیشود. به آنچه خودم هستم خو گرفتهام.
پویا پانا
آنها یک دسته احمقند. احمق و عوضی. به نظرم ۹۵ درصد آنهایی که میخواهند دیوانسالار بشوند، عین کثافتند.
پویا پانا
در هفتهٔ دوم سپتامبر به این نتیجه رسیدم که تحصیل در دانشکده بیهوده است. تصمیم گرفتم به آن مثل دورهای از آموزش شگردهای رویارویی با ملال فکر کنم.
پویا پانا
با چند نفر از سرکردههای قبلی دیدار کردم و پرسیدم چرا به جای ادامهٔ اعتصاب در کلاسها حاضر میشوند، اما جواب سرراستی ازشان نشنیدم. چی داشتند که بگویند؟ که میترسند آنها را عنصر نامطلوب بشناسند و به دانشگاه راه ندهند؟ فکرش را بکنید، همین احمقها داد میزدند دانشگاه را برچینید! عجب شوخی بیمزهای! اینها باد از هر سمت که میآمد، به همان سمت باد میدادند.
پویا پانا
گمانم یک روز تاریکی سایهها را ببلعد.
پویا پانا
«وقتی کسی درِ قلبش را وا کند، چه میشود؟»
رئیکو که سیگار از لبهایش آویزان بود، دستهایش را روی میز به هم چفت کرد. گفت: «بیشتر به دست میآورند.»
کاربر ۱۵۲۲۰۲۰
«جنتلمن کسی است که کاری را که دلش میخواهد نمیکند، بلکه کاری میکند که باید بکند.»
یحیی
در مسیر زندگی چه چیزهایی را از دست دادهام: زمانی که برای همیشه از دست رفته، دوستانی که مرده یا ناپدید شدهاند، احساساتی که هرگز باز نخواهم شناخت.
sarasoolar
«هیچ کس از این همه تنهایی خوشش نمیآید. از راه و روشم دست نمیکشم که دوست پیدا کنم، همین و بس. این کار به دلسردی ختم میشود.»
کاربر حسن ملائی شاعر
در هفتهٔ دوم سپتامبر به این نتیجه رسیدم که تحصیل در دانشکده بیهوده است. تصمیم گرفتم به آن مثل دورهای از آموزش شگردهای رویارویی با ملال فکر کنم.
کاربر حسن ملائی شاعر
و گفتم: «اما مشکلاتت که تا قیام قیامت دوام نمیآورد. یک روز تمام میشود. وقتی تمام شد، فکرش را میکنیم که از آن به بعد چه کنیم. شاید تو هم کمکم کنی. ما که زندگی را مثل دفتر بستانکار و بدهکار اداره نمیکنیم.
نسرین سادات موسوی
رئیکو گفت: «چیزی که ما را بیشتر عادی میکند، این است که میدانیم عادی نیستیم.»
liliyoooom
روز به روز دورتر میشود - از جایی که منِ قدیمی هم ایستاده بودم دورتر. و چیزی جز چشمانداز، منظرهٔ آن چمن در اکتبر، مثل صحنهای نمادین از فیلمی به کرّات در ذهنم جان نمیگیرد. و هر بار که پیدا میشود، لگدی به قسمتی از ذهنم میزند. میگوید: «پا شو. من هنوز اینجام. بیدار شو و فکرش را بکن. فکر کن چرا هنوز اینجام.» این لگد کردن هیچ وقت آزارم نمیدهد. دردی در بین نیست. فقط صدایی پوک که با هر لگد طنین میاندازد. حتی این هم لابد روزی محو میشود. اما در فرودگاه هامبورگ این لگدها طولانیتر و سختتر از معمول بود. به همین دلیل این کتاب را مینویسم. تا فکر کنم. تا بفهمم. از قضای روزگار مرا اینطوری ساختهاند.
liliyoooom
حجم
۴۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۴۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان