بریدههایی از کتاب چوب نروژی
۳٫۵
(۱۰۴)
از تنها زندگی کردن لذت میبردم.
پویا پانا
بزرگترین فضیلت او صداقتش بود. نه فقط هرگز دروغ نمیگفت، بلکه کمبودهای خود را میشناخت. هرگز چیزهایی را پنهان نمیکرد تا از آن دستپاچه شود.
پویا پانا
نمیخواهم وقت باارزش را صرف خواندن هر کتابی کنم که زمانه به آن مهر تأیید نزده باشد. عمر خیلی کوتاه است.
پویا پانا
همه خیال میکنند دختر ظریف کمجانی هستم. اما از جلد کتاب نمیشود داستانش را فهمید.
پویا پانا
هیچ حقیقتی نمیتواند غمی را که در فقدان عزیزی احساس میکنیم برطرف کند. تنها کاری که از دستمان برمیآید، دیدن آن تا انتها و آموختن چیزی از آن است، اما چیزی که میآموزیم در رویارویی با غم بعدی که بیهشدار میآید کمکی به ما نخواهد کرد
هر چیز که در جستن آنی،آنی
«هرگز نمیتوانم آنچه را دلم میخواهد بگویم. مدتهاست که اینجور شدم. سعی میکنم چیزی بگویم، اما کلمات نادرستی به ذهنم میرسد - کلمات نادرست، یا درست مخالف منظور خودم. سعی میکنم حرفم را اصلاح کنم، اما همین کار را بدتر میکند. سررشتهٔ مطلبی که شروع کردهام، از دستم در میرود. انگار دوپاره شدهام و آنقدر تقلا میکنم تا آنها را به هم بچسبانم. یک نیمه دور میلهٔ بزرگ قطوری نیمهٔ دیگر را دنبال میکند. نیمهٔ دیگرم به کلمات درست دسترسی دارد، اما این نیمه نمیتواند به آن یکی برسد.»
Maedeh Rahimi
به همه چیز حال و هوای دلگیر چشمانداز فلاندری داده بود
ایران
به فکر افتادم در مسیر زندگی چه چیزهایی را از دست دادهام: زمانی که برای همیشه از دست رفته، دوستانی که مرده یا ناپدید شدهاند، احساساتی که هرگز باز نخواهم شناخت.
mahnooshghbi
«چیزی که ما را بیشتر عادی میکند، این است که میدانیم عادی نیستیم.»
zhrrnj
به نورهای پراکندهای که در آن فضای ساکت معلق بود زل میزدم و تلاش میکردم به قلب خودم نگاه کنم. چه میخواستم؟ دیگران از من چه میخواستند؟ اما هرگز جوابها را پیدا نمیکردم.
✿tanin
به امید آنکه از عطش خود بکاهم، آب دهانم را قورت دادم، اما در سکوت شب صدای آن به ترقهای میمانست. نائوکو انگار که علامتی شنیده باشد، بلند شد و بالای سرم آمد؛ اما در چشمهایش چیزی خوانده نمیشد. چشمهایش که به طرز عجیبی زلال بود به پنجرهای میمانست که به روی دنیای ماورا گشوده بود، اما هرچه در عمقشان خیره شدم، هیچ چیز ندیدم. صورتهامان فاصلهای نداشت، اما خودش چند سال نوری از من دور بود ....
Tamim Nazari
پول توجیبی خودم را پسانداز کردم و کاردِ درست درمان و دیگ و قابلمه و صافی و لوازم دیگر خریدم. باورت میشود؟ دختر پانزدهسالهای پول خردهایش را رو هم میگذارد تا صافی و سنگ چاقو تیزکنی و دیگ و قابلمه بخرد، حال آنکه همهٔ دخترهای همسن و سالش تو مدرسه پول توجیبی گزاف میگیرند و با آن پیرهن و کفش قشنگ میخرند
Tamim Nazari
پردهها ماهی یک بار شسته میشد. هماتاقی من وسواس تمیزی داشت. قضیهٔ شستن پردهها را که برای بروبچههای خوابگاه تعریف میکردم، هیچ کس باورش نمیشد. نمیدانستند که پردهها را هم میشود شست. خیال میکردند پردهها هم قسمتی از پنجره است
Tamim Nazari
اگر هیچی را باور نکردی، این یکی را بیش از همه باور کن. تو کسی نیستی که به من آزار رسانده. تنها کس خودم هستم.
زهرا۵۸
مرگ ضد زندگی نیست، بلکه قسمتی از آن است.
Mehdi Kazemi
باور کن، میدانم از چی حرف میزنم. من از طبقهٔ کارگرم. انقلاب یا غیر آن، طبقهٔ کارگر آخرش در همان گودال گُه قدیمی دست و پا خواهد زد. و انقلاب چی هست؟ بیهیچ شک و شبههای فقط تغییر نام تالار شهر نیست. اما این یاروها - آنهایی که قلنبه سلنبه میبافند - از آن خبر ندارند.
زیبا!
«باور کن، میدانم از چی حرف میزنم. من از طبقهٔ کارگرم. انقلاب یا غیر آن، طبقهٔ کارگر آخرش در همان گودال گُه قدیمی دست و پا خواهد زد. و انقلاب چی هست؟ بیهیچ شک و شبههای فقط تغییر نام تالار شهر نیست. اما این یاروها - آنهایی که قلنبه سلنبه میبافند - از آن خبر ندارند.
Ghasedaksheno podcast
ما که نمیتوانیم برای درد و رنج واقعی که نقایصمان به بار میآورد جایی در درون خود پیدا کنیم، به اینجا آمدهایم تا از چنین چیزهایی دور باشیم. تا وقتی اینجا هستیم، میتوانیم بدون صدمه زدن به دیگران یا صدمه دیدن از آنها گذران کنیم، چون میدانیم که «ناقصیم». این همان چیزی است که ما را از دنیای بیرون متمایز میکند: بیشتر مردمی که در دنیای بزرگ به سر میبرند از نقایص خود بیخبرند، حال آنکه در این دنیای کوچکِ ما نقایصْ خود پیششرطند. مثل سرخپوستها که با آرایش پر به دور سرشان تعلق خود را به قبیلهشان مینمایانند، ما هم نقایص خود را آشکار میکنیم. و به این ترتیب در آرامش به سر میبریم تا به یکدیگر صدمه نزنیم.
حسین احمدی
«آهای، بگو ببینم، به نظرت چه چیز ثروتمند بودن بهتر از همه است؟»
«کلافهام میکند.»
«توانایی گفتن اینکه پول نداری. مثلاً اگر به یک همکلاس پیشنهاد کردم کاری بکنیم، میتواند بگوید ‘متأسفم، پول ندارم.’ این چیزی است که اگر موقعیت بر عکس شود، من هرگز نمیگویم. اگر من بگویم ‘پول ندارم’ یعنی واقعاً پول ندارم. مثلاً مثل دختر خوشگلی که بگوید ‘امروز قیافهام افتضاح است، نمیخواهم بروم بیرون.’ این حرف عیبی ندارد، اما اگر دختر زشتی همین حرف را بزند مایهٔ خندهٔ خلایق میشود. دنیا برایم اینجور است. شش سال تمام، تا پارسال.»
حسین احمدی
هیچ حقیقتی نمیتواند غمی را که در فقدان عزیزی احساس میکنیم برطرف کند. تنها کاری که از دستمان برمیآید، دیدن آن تا انتها و آموختن چیزی از آن است، اما چیزی که میآموزیم در رویارویی با غم بعدی که بیهشدار میآید کمکی به ما نخواهد کرد.
zohreh_in_dark
حجم
۴۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۴۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان